به گزارش خبرنگار دفاع پرس از قم، شهید سعید احمدی در تاریخ ۱۸ اسفند سال ۴۶ در روستای ابراهیمآباد اراک چشم به جهان گشود. وی سه ساله بود که خانواده اش عزم سفر به قم کرده و آنجا ساکن شدند. وقتی به سن جوانی رسید، برای حضور در جبهه در تکاوری ارتش ثبت نام کرد، اما بدلیل ناراحتی قلبی نتوانست استخدام شود، لذا داوطلبانه در بسیج ثبت نام کرد و به جبهه اعزام شد.
حدود چهار ماه در کردستان و دو ماه در جبهههای جنوب بود؛ روزی که به مرخصی آمده بود پدرش توصیه میکند که سعید برای خدمت سربازی اقدام کند؛ وقتی به معاینه پزشکی میرسد بدلیل ناراحتی قلبی او را منع میکنند اما سعید دوباره به جبهه بازگشت، چون وقت کافی برای تعیین تکلیف سربازیاش نداشت، لذا با مردانگی تمام بعد از آن ۱۰ ماه حضور در جبهه چهارم اسفند سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ در منطقه عملیاتی فاو ـ جاده امالقصر ـ به شهادت رسید و مفقودالاثر شد.
این شهید عزیز در فرازهایی از وصیتنامهاش چنین مینویسد: «پدر جان امیدوارم روال زمانه حزنی بر صورتت نیافکنده باشد و کوچکی دنیا با بزرگی رنج هایش قلب بزرگت را آزار ندهد. بار الها از تو عاجزانه استدعا دارم که شهدای ما را با شهدای کربلای حسینی محشور بگردانی... پدر و مادرم امیدوارم که بعد از رفتن من از خداوند متعال برایم طلب آمرزش بکنید؛ و دوست دارم من را در جمع شهیدان به خاک بسپارید.»
شهید داود احمدی برادر سعید، از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی و متولد اسفند سال ۵۴ بود؛ وی پسر پنجم خانواده و خونگرمی و جذابیتش زبانزد همه بود، همیشه با یک حس و حال خاصی از شهادت صحبت میکرد و با علاقه و درک درستی، بحث جبهه و جنگ را دنبال میکرد.
حمید برادر شهیدان احمدی در این رابطه میگوید: وقتی شنیدم داود فرم خدمت سربازی در ارتش را پر کرده به او گفتم: «تو با این روحیه بسیجی میخواهی به ارتش بروی؟» داود با لبخند گفت: «همه که نباید به سپاه بروند، بعضیها هم باید به ارتش بروند.»
باز به او گفتم: «داود جان! ما زمان جنگ و جبهه تا خط مقدم هم پیش رفتیم و شهید نشدیم، حال که دیگر زمان جنگ نیست و همه چیز در صلح و امنیت است. چطور انتظار داری شهادت نصیب تو شود؟!» او با لبخند گفت: «من شهید میشوم». شب قبل از شهادت، وقتی همه گوشهای نشسته بودند، داود از دوستش چای درخواست کرده و گفته بود: «اگر برایم چای نیاوری، فردا همین موقع که نیستم و شهید شدهام، افسوس میخوری که از من پذیرایی نکردی».
همه آنها این حرف داود را شوخی تلقی کردند، اما فردای آن روز یعنی روز چهارم اسفند سال ۷۸، درست ۱۴ سال پس از شهادت سعید، در یک عملیات تعقیب و گریز با منافقینی که از مرز عراق برای عملیات تروریستی وارد ایران شده بودند، داود به همراه دو همرزمش «رفعتی» و «عسکری»، گرفتار کمین شدند و خودرویشان مورد هجوم منافقین قرار گرفت و سرانجام بر اثر اصابت دو ترکش به سر و قلبش شهید و بعد از مدتی پیکر مطهرش بازگردانده شد.
یاد و خاطره شهدا و بویژه والدین صبورشان و بالاخص حاجیه خانم «شهربانو مرادی» مادر بزرگوار شهیدان احمدی را که در اوایل هفته جاری آسمانی شد، گرامی میداریم و به ارواح مطهرشان درود میفرستیم.
انتهای پیام/