معرفی کتاب؛

«دختری از دورترین نقطه مرزی»

کتاب «دختری از دورترین نقطه مرزی» خاطرات بانوی امدادگر «اقدس محمدزاده» است که به قلم «سارا رحیمی» به نگارش درآمده است.
کد خبر: ۳۷۵۱۸۷
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۸ - ۲۲:۴۱ - 20December 2019

«دختری از دورترین نقطه مرزی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خراسان شمالی، کتاب «دختری از دورترین نقطه مرزی» خاطرات بانوی امدادگر «اقدس محمدزاده» است که به قلم «سارا رحیمی» در چهار فصل به نام‌های «اجازه‌های باورنکردنی»، «لذت پیروزی»، «نقطه آغاز» و «انقلاب زندگی» به نگارش درآمده است.

این کتاب داستان زندگی «اقدس محمدزاده» است؛ دختر 17ساله­‌ای که به عشق خدمت به میهنش راهی مناطق جنگی می­‌شود؛ در حالی که هم­زمان با او برادرانش هم در مناطق دیگری از جبهه حضور داشتند. او در اولین لحظه ثبت­‌نام تا ایام یک ماهه حضور در نزدیک­ترین بیمارستان به خط مقدم و تا آخرین روز بازگشت، حتی لحظه­‌ای از آمدن پشیمان نبود.

در مقدمه این کتاب آمده است:

هشت سال جنگ گرچه ظاهر خشن و عصیانگری دارد، آسیب­‌های شدیدی به همراه آورد. عزیزان زیادی به خون غلطیدند، ولی درآن سال­‌ها انسان­هایی تربیت شدند که ذخیره شد برای عصر‌های بعد، اتفاق­هایی افتاد که درس­های بزرگی شد برای قرن­ها بعد... چنان­که در آن روز‌ها حضرت امام خمینی (ره)، مراد جوانان، فقط در وصف فداکاری­های بانوان سرزمینم فرمودند:

«اینجانب در طول این جنگ صحنه­‌هایی از مادران، خواهران و همسران عزیز از دست داده دیده­ام که گمان ندارم در غیر این انقلاب نظیری داشته باشد. این عظمت اسلام است که در چهره زنان انقلابی ما آشکار شده است و امروز بحمدلله آشکار است».

قسمتی از متن کتاب:

یکی، دو شب قبل از آن­که به اهواز برسیم، دکتر چمران در منطقه مجروح شدند و گویا در این بیمارستان بستری بودند. ستون پنجم از محل بستری ایشان مطلع شد و گرای موقعیت را به دشمن داد. البته خوشبختانه قبل از آنکه نیت شومشان به نتیجه برسد، ایشان به تهران منتقل شدند و به فاصله کوتاهی محل بستری ایشان بمباران شد. از آن رو بود که زخمی­‌ها سعی می­کردند اطلاعات نظامی را حتی به اندازه یک درد­دل ساده در اختیار کسی قرار ندهند که از کدام منطقه آمده­‌اند و در آن منطقه چه اتفاقاتی در حال وقوع است؟

آن­ها در آن روز‌ها کار درستی انجام می­دادند، ولی تجربه قدیمی­‌تر­های بیمارستان به ما می­گفت که هر بار تعداد زخمی­ها بیشتر است، باید خود را برای اخبار مهمی از خط مقدم آماده کنیم....

دیگر به صدای آژیر‌های حمله هوایی و شکستن دیوار‌های صوتی عادت کرده بودیم. در آنجا آدم­هایی را می­دیدیم که اگر فقط وصفشان را می­شنیدیم، باور کردنش برایم سخت بود. پزشکی که نامش در خاطرم نمانده، جراح مغز و اعصاب بود. نزدیکی­های فتح خرمشهر شیفت بیمارستان نوبت ما شد. صبح برای نماز صبح باید به نمازخانه می­رفتم. تا آنجا، که بیرون از ساختمان دانشکده پزشکی بود، پنج دقیقه راه می­شد. هوای گرم جنوب باعث شده بود در‌های نمازخانه باز بماند. از ورودی نمازخانه برادران که رد می­شدم دیدم چند نفر از همکاران آقا جمع هستند و صحبت می‌کنند. آن جراح مغز و اعصاب آن روز نزدیک به پانزده ساعت عمل جراحی انجام داده بود و سر سجده نماز صبح به خواب رفته بود. بار‌ها به او گفته بودند که استراحت کند، ولی او با دیدن مجروحیت­های شدید رزمندگان نمی­توانست بیمارستان را ترک کند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها