سرهنگ «حمیدرضا شکوری مقدم» از رزمندگان خراسان شمالی در دوران مقدس در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در خراسان شمالی به بیان خاطراتی از حضور خود در نبرد جبهههای حق علیه باطل پرداخت.
سرهنگ «حمیدرضا شکوری مقدم» متولد اول تیر 1344 در ابتدای صحبت خاطره ای از اولین حضورش در جبهه را با شور و شوق اینگونه تعریف می کند:
«در اواخر سال 62 بود که تازه دیپلم خود را گرفته بودم و مشغول مطالعه برای شرکت در آزمون استخدامی بودم. تلفن زنگ زد آن طرف خط یکی از دوستانم با شوق فراوان اعلام کرد که به همراه چند تن از دیگر دوستان برای عزیمت به جبهه ثبت نام کردهاند، برای خداحافظی زنگ زدم. بعد از گذاشتن گوشی ناگاه همه حواسم متوجه جبهه شد و حس عجیبی باعث شد تا ساعاتی بعد در ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی واحد جبهه و جنگ بیایم و دو روز بعد همه با هم در قالب کاروانی که حدوداً 10 اتوبوس میشد از زاهدان به سوی جبهۀ غرب اعزام شدیم.
در طول مسیر آنچنان شادمان و بیتاب بودیم که 3 روز مسیر طولانی سفر به مانند 3 ساعت گذشت تا بالاخره به کرمانشاه و سپس اسلام آباد غرب که مقصد نهایی بود رسیدیم و در آنجا بسته به تخصص و نیاز در یکی از کارگاههای پشت جبهه برای استتار خودروهای نظامی و آمادگی آنها به خط مقدم اعزام شدیم. دو ماهی از اقامت ما میگذشت که یکی از روزها اعلام شد پایگاه از طرف دشمن شناسایی شده است و بایستی سریعاً برای جابجایی تجهیزات اقدام کنیم.
زمان آنقدر کم بود که تقریباً خیلی از لوازم بر جای ماند و نیروها به محل دیگری جابجا شدند. چند روز بعد به همراه تعداد دیگری از رزمندگان به محل قبلیمان مراجعت کردیم تا تجهیزات مورد نیاز را برداریم که متأسفانه با انفجار سولههای خود مواجه شدیم. هر چند داخل آنها تقریبا خالی بود ولی خوشحال بودیم که تعدادی از بولدوزر و لودر و خودروهای نظامی که باید نقاشی میشدند به دلیل کمبود وقت از مقر خارج و به دامنه کوهی با شاخ و برگ درختان استتار شدند و مشاهده کردیم که با لطف خداوند همه آنها سالم و آماده استفاده است و دشمن تنها سولههای خالی را منفجر کرده است. آنقدر خوشحال شدیم که توانستیم حافظ تجهیزات و خودروهای نظامیمان باشیم تا حداقل خدمتی را در پشت جبهه برای رزمندگان خط مقدم داشته باشیم.»
وی سپس خاطره دیگری نیز از حضورش در جبهه تعریف می کند که این خاطره به شرح زیر است:
«از طریق دانشگاه پلیس در سال 65 به جبهههای نبرد حق علیه باطل در جنوب اعزام شدم. در آنجا پس از تقسیم نیروها در یک گروه چهارنفره به پل چنگوله اعزام شدیم که در نزدیکی شهرستان اندیمشک و مهران قرارداشت. پایگاه اصلیمان در دامنۀ یکی از کوههای مجاور پل قرار داشت که در مجموع حدود 35 نفر میشدیم. برای حفظ امنیت دیگران بایستی 5 نفر از این تعداد به مدت یک هفته در بالای کوه مستقر میشدند و فاصله ما تا نوک کوه نیز حدود 4 ساعت بود.
خلاصه نوبت من رسید که به همراه چهار نفر دیگر اول صبح این کوه نوردی را آغاز کنیم. اوایل ظهر بود که به بالای کوه رسیدیم. هوا به شدت گرم بود به گونهای که تابش آفتاب قدرت صحبت کردن را از ما گرفته بود. در روز سوم حضور ما و اوایل صبح که هوا تازه داشت روشن میشد، ناگهان میگ عراقی را مشاهده کردم که در ارتفاع بالا به سوی خاک عراق در حرکت بود و به طور غیر منتظرهای شروع به دور زدن و کم کردن ارتفاع به سوی ما کرد، پس از چند لحظه آنقدر پایین آمد که میشد خلبان آن را دید. از کنار ما که عبور کرد.
در پای کوه، خودروهای دیگر پایگاهها نیز برای پر کردن آب تانکرهای خود در نوبت توقف کرده بودند و عده دیگری از رزمندگان هم مشغول انجام امور بودند که به ناگاه چندین راکت از میگ عراقی به طرف آنان شلیک شد و در فاصله زمانی 10 تا 15 ثانیه موجی از آتش و انفجار را مشاهده کردم و دیگر هیچ.
همچنان مبهوت بودم که میگ عراقی مجدداً اوج گرفته و به سوی خاک عراق فرار کرد. غم و اندوه و درد برای من باقی ماند دیگر از آن همه آمد و شد و سر و صدا خبری نبود. سکوتی مرگبار همه جا را فرا گرفت. حضور عینی در این حادثه همیشه و همچنان در ذهنم باقی مانده است و آرزو دارم یاد و خاطره شهدای جبهه و جنگ و دلاوریهای رزمندگان ما از خاطرهها محو نشود.»
انتهای پیام/