خدا می‌خواست استتارمان کند

در تاریکی مطلق نفر سوم جلوتر از من پایش سرخورد و افتاد. وقتی بلند شد؛ نفر بعدی هم همانجا به زمین خورد. تا به نفر جلو من رسید او هم در آن گِل‌های چسبنده‌ی اطراف بهمن شیر نقش زمین شد. خنده ام گرفته بود که خودم هم در همان نقطه به زمین خوردم و حسابی گِل مالی شدم. شاید خدا می‌خواست استتارمان کند.
کد خبر: ۳۷۵۶۸۸
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۹۸ - ۱۲:۵۳ - 25December 2019

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، عملیات کربلای 4 در تاریخ ۳ دی ۱۳۶۵ در محور البوالخصیب در جنوب عراق، به صورت گسترده و با هدف آماده‌سازی مقدمات فتح بصره، توسط نیروهای مسلح ایران آغاز شد و در پی لو رفتن طرح عملیات و با تحمل تلفات بالای انسانی در روزهای نخست، در تاریخ ۵ دی ۱۳۶۵ با عقب‌نشینی نیروهای ایرانی، پایان یافت.

«علی اکبر عربی قريه علی» از جانبازان یزدی که در این عملیات حضور داشته است این عملیات را چنین روایت می کند: «شب چهارم دی 1365 بود که کاميون ها برای انتقال نيروها به کنار رود اروند، جهت شرکت در عمليات کربلای 4 آمدند. بعد از صرف شام در حالی که به شدت باران می باريد؛ به صورت يک صف به محل استقرار کاميون ها می رفتيم. در تاريکی مطلق نفر سوم جلوتر از من پايش سرخورد و افتاد. وقتی بلند شد؛ نفر بعدی هم همانجا به زمين خورد. تا به نفر جلو من رسيد او هم در آن گِل های چسبنده ی اطراف بهمن شير نقش زمين شد. خنده ام گرفته بود که خودم هم در همان نقطه به زمين خوردم و حسابی گِل مالی شدم. شايد خدا می خواست استتارمان کند.

وقتی همه به کاميون ها سوار شدند؛ ديدم جا بسيار تنگ و فشرده است. اگر دستمان را هم به جايی نمی گرفتيم نمی افتاديم. پس از سوار شدن نيروها، کاميون ها حرکت کرده و از روی پل بهمن شير به سمت غرب راه افتاديم. بين راه که می رفتيم گلوله های منور مرتب بالای سرمان فضای اطراف را روشن می کرد. من که برای اولين بار بود در آستانه عمليات واقعی قرار گرفته بودم از ديدن آن همه منور بالای سر و اطرافم به وجد آمده بودم. کم کم به شرق رود اروند رسيديم. از کاميون ها پياده شده و منتظر فرمان بعدی مانديم.

قرار بود، شب را در آن جا استراحت كرده تا فردای آن شب با قايق به طرف ديگر رود اروند رفته و به رزمندگان ملحق شويم. به همين منظور ما را در مرغداری متروكه ای بردند تا همان جا بخوابيم. صبح برای اقامه نماز بلند شديم. هرکسی در گوشه ای به نماز ايستاد. من هم نمازم را خوانده و دوباره خوابيدم. هنوز چشمم گرم نشده بود که ناگهان صدای غرش بلندی شنيده شد و متعاقب آن تركشی به مرغداری وارد شده به كوله پشتی يكی از رزمندگان اصابت كرد و آتش گرفت. بچه ها با عجله از در و پنجره به بيرون می دويدند.

من که هنوز متوجه قضيه نشده بودم و نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است. پتو را روی سر خود كشيده و مخفی شدم. بچه ها هم كه می خواستند خود را از مهلکه نجات دهند؛ روی من پا می گذاشتند و فرار می کردند. ديدم که اگر بمانم زير دست و پا له می شوم. بلند شده با بقيه به بيرون از مرغداری پريدم. سه چهار نفر بوديم که دنبال برادر نهضت الهدی می دويديم تا به کاميون ها رسيديم. فوری سوار كاميون  شده به پشت خط کنار رود بهمن شير برگشتيم. البته هنگام آمدن کاميون پر از نيرو بود ولی اکنون حدود چهار پنج نفر بيشتر نبوديم. نمی دانم بقيه چطور به اردوگاه برگشته بودند.

بعد از ظهر همان روز منتظر بوديم تا دوباره به کنار اروند رفته و برای شرکت در عمليات از آن بگذريم که اعلام شد عمليات لو رفته و لغو شده است. فردای آن روز به مقر اصلی مان (کنار رود کرخه) برگشتيم. بعد ها اعلام شد؛ بعد از فرار ما، آن مرغداری توسط هواپيماهای عراقی با خاک يكسان شده است.

فردای آن روز در مقر اصلی (رود کرخه) ما را جمع کردند تا قائم مقام گردان برايمان صحبت کند. ايشان هم سخنرانی خود را با طنز شروع کرد و به شدت از رزمنده هايی که هنوز در عمليات شرکت نکرده جيره جنگی خود را خورده بودند انتقاد کرد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار