گروه استانهای دفاعپرس- «حدیثه صالحی»؛ چه صبح جمعه غم انگیزی که با خبر شهادت تو آغاز شد؛ سردار عزیز؛ حاج قاسم سلیمانی؛ امروز را بخاطر دارم همچون روز تولدت که با تولدم گره خورده بود و بر خود میبالیدم که تاریخ تولدم با تو یکیاست؛ اما من کجا و تو کجا؟
بین ما فرق است سردار، و من فرقش را زمانی میفهمم که در سرودن حماسه ات واژه کم آوردم...و خبرهایم گیج میزنند.... آری! امروز حتی خبرها هم به داغ نشستند و غمها سینههایی را شکافت که تو فرمانده آن بودی سردار...
فرمانده من! سردار سلیمانی عزیز! چه زود بود رفتنت! ما هنوز دلخوش به خبرهای خوشی هستیم که تو برایمان میآوردی...
حاج قاسم سلیمانی! سردار عزیز! خواستم بنویسم تو را، اما اشکها امان ندادند... داغ تو بدجور در دل نشست و قدرت قلم و اندیشه را از من گرفت و من اعتراف میکنم امروز بیخبرترین روز خبرهای من بود! امروز را خوب بخاطر دارم... امروز را در گوشه دلم مینویسم با قلمی سرخ از جنس شهادت تو!
آری سردار! سردار خوب دلها! محبوب دلها! خدا تو را طوری دیگر آفرید و ما هر چه اندیشه کنیم به عمق این خلقت پی نخواهیم برد... تو برای شهادت به دنیا آمدی... تو برای فرماندهی دلها پا به هستی گذاشتی... تو را هر چه بخوانم و از هر طرف که بخوانم شهید هستی...
تو را بارها شنیدم از رهبرم و آقای دلم خامنهای عزیز و به داشتن تو به خود بالیدم... اما امروز جوری دیگر شنیدم.. اینکه دیشب ارواح طیبه شهیدان روحت را در آغوش گرفتند و آسمانی شدی... این شنیدن برایم تلخ بود و ناگوار...
خبر تلخ بود و تلخ بود و تلخ! و درد از آن میچکید و داغ از دل آن میوزید... خبر، خبر نبود، یک حادثه عظیم بود، یک داغ بزرگ و یک حماسه حسینی... یک عاشورا بود این خبر... خبر حکایت داغی را داشت که تو در آن موج میزدی... خبر اوج گرفت و بالا رفت و تو در بندهای آن درخشیدی... و شهادتت در میان واژهها خندید...
کسی حال ما را نفهمید... کسی حال شاعران را نفهمید... کسی حال ناخوش خبرنگاران را نفهمید... تو هم حال ما را نفهمیدی سردار؟؟؟
آری سردار عزیز! امروز هر چه بود تو بودی... هر چه بود نام تو بود... و اشکهایی که ریختیم و ریخته شد و خواهد ریخت...
تو پر کشیدی و زمین مات پر کشیدنت شد... و آسمان پرواز تو را غبطه خورد... چه زیبا پرکشیدی سردار... هنوز شادیهایمان تمام نشد... هنوز منتظر اخبار خوش جبهه مقاومتیم سردار... هنوز جبههها تو را میخواهد و فریاد میزند... هنوز فرزندان مدافع حرم تو را میخوانند... تو رفتی سردار! رفتی تا این بچهها دوباره یتیم شوند...
و ما وقت نداشتیم... ما وقت نداشتیم که بیشتر بشناسیمت... که بیشتر با تو باشیم... یا سعادت نداشتیم همنشین تو باشیم... چه بداقبال بودیم... چه بدشانس بودیم که تو را از ما گرفتند...
تویی که سردار دلها بودی، شجاع و بیباک، نترس و مقاوم، تو کوه حماسه بودی سردار... هر کجا که بودی حماسهها خلق میشد، حماسهها قد میکشید، حماسهها بزرگ میشد با نام تو... اصلا نام تو یعنی حماسه... حماسه ای به نام سردار حاج قاسم سلیمانی...
و ما هر بار که اسمت میآمد چقدر بر خود میبالیدیم... چقدر شادمان میکردی؟ تا اسمت میآمد آرامش میگرفتیم و خیالمان راحت بود که تو هستی و دشمن هیچ غلطی نمیتواند بکند...
خیالمان راحت بود که تو هستی و چون کوه پشت ایران عزیز ایستاده ای... پشت ملتهای مسلمان ایستادهای و قدس در انتظار توست، حالا رفتی و خبر رفتنت پشت ایران را شکست...پشت واژهها را شکست...
درست وقتی رفتی که ما خیالمان راحت بود و خواب بودیم... اما تو بیدار بودی و روی سکوی پرواز ایستاده بودی تا آسمانی شوی.. و خبر آسمانی شدنت را در صبح جمعه 13 دی به ما بدهند...
آه! چه روز تلخی بود امروز... این جمعه... و... این لحظات چه سخت میگذرد بر ما که تو را نداریم تا به خودمان ببالیم که یک کوه پشت ایران ایستاده است و ما خیالمان راحت باشد، بخوابیم، بنویسیم، بخندیم و... حالا این اشکها امان نمیدهند که بنویسیم و بخندیم و بخوابیم و...
انگار این 13 دی تمام نمیشود سردار... چقدر ادامه دار شد... هر چه میشنویم از شهادت توست... چرا تمام نمیشود این روز؟ شاید... شااااید... شااااااید، 14 دی خبر شهادتت را تکذیب کنند خبرنگاران... همچنان که قبلا هم تکذیب کرده بودند ترور ناموفق تو را...
آه سردار عزیز! این غم چقدر بزرگ و تمام نشدنیاست... این غم تکثیر شد و در دل ملتهای آزاده نشست... این غم بزرگتر میشود سردار... وقتی که تو بیایی... پیچیده در پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی ایران... و تابوت متبرکت را مردم در آغوش کشند... آن روز روز سختی خواهد بود سردار...
ما تو را ایستاده میخواهیم سردار! ایستاده در مقابل استکبار... که از هم بپاشد وقتی صلابتت را میبیند... وقتی نمیتواند اقتدارت را تحمل کند... و چه حقیر است دشمن، وقتی برای رهایی از حقارت بنبستی بزرگ تو را هدف میگیرد...
اما سردار عزیز! فرمانده من! این دشمن نمیداند تو هستی هنوز... و فردا همه ایران و جهان پر از نام توست... پر از سردار سلیمانی... این دشمن پست نمیفهمد که تو یک نام نبودی، تو یک حماسه بودی... تو یک مکتب بودی... تو یک عقیده بودی... تو یک نهضت بودی... که در دل جوانان اسلام جهان روییدی و فردا در میان جبههها میایستی و مقاومت را فرماندهی میکنی!
اما چه لحظههای سختی است نبودنت...
همین چند روز پیش دیدمت که با اقتدار در محل سرنگونی صدام ایستاده بودی در سالروز معدوم شدنش و حماسه ات را منتشر کردی در صفحه اینستاگرام... چقدر آن لحظه، لحظه خوبی بود برای تو سردار...
حالا تو نیستی و خبرها همچنان حکایت شهادت تو دارد... و من ناباورانه با بغضی که در گلوی کلمات نشسته خبرها را تیتر میزنم...
و مینویسم شهادت سهم تو بود که خدا برایت کنار گذاشته بود تا امروز به تو تقدیم کند... به قول رهبر عزیزم «تو باید همینجور به شهادت میرسیدی» پس شهادتت مبارک سردار محبوب دلها حاج قاسم سلیمانی...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
کمی آرامم کن تا بنویسم... هر چند میدانم فردا و فرداها سخت است نوشتنهای بیتو.. نبودنهای بزرگ... و ندیدنهای همیشگی... و تولدهای بیتو... تا روز تولدت چیزی نمانده سردار... تا 20 اسفند... تا آن روز حماسهها را تماشایی کن...
حدیثه صالحی
انتهای پیام/