برشی از کتاب «پیله عشق»؛

رنج جانبازان صبور شیمیایی

پسران برهنه‌ای که لباس تنشان تاول‌های بزرگ و آبداری بود که جلوه‌ای از غیرتشان را به نمایش می‌گذاشت با چشم‌هایی که دیدشان را از دست داده، همه آنچه می‌خواستند؛ دستی بود که شاید بتواند با مرهمی، اندکی از سوزش و دردشان را التیام بخشد.
کد خبر: ۳۷۷۶۰۵
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۳۹۸ - ۰۳:۴۰ - 07January 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد مرگ، حقیقتی است که انسان در جنگ بی هیچ واسطه ای با آن روبه رو می شود. شاید بتوان گفت جنگ، چهره مرگ را عریان می کند، اما از طرفی انسان را وا می‌دارد تا از توانایی های پنهان خویش به بهترین وجه استفاده کند.

جنگ در ایران، پزشکان و پرستاران را وادار کرد تا دست به اقدامات پزشکی غیر ممکن بزنند؛ البته غیر ممکن برای خدمات پزشکی ابتدایی و وابسته ما که میراث دوران پادشاهی پهلوی بود. جنگ حتی نگاه آنها را به مرگ و زندگی تغییر داد؛ به مسائل ماورائی، به قدرت انکارناپذیر خداوند و کمک‌های بی دریغ او، به ایمانی که در سخت‌ترین شرایط به سرباز کمک می‌کند تا پذیرای دردهای شدید جسمانی باشد. حتی به جایی رسید که پزشکان و پرستاران زیر بمباران شیمیایی و کمبود ماسک، بیمارستان‌های صحرایی را رها نکردند و با ایثار سلامتی  و جان خود به درمان رزمندگان پرداختند.

«فاطمه پور ناصری» پرستار دفاع مقدس استان یزد است که خاطرات زیبا و گاها تاثیر گذاری از دوران حضور در جنگ دارد که در ادامه آنرا روایت می کنیم.

ساواک و فلسطین ایران

شیراز شهر پرشوری بود که نوید انقلاب امام خمینی (ره) را مدت ها پیش از پیروزی، به گوش جان شنید. نماز جماعت، منبرهای سخنرانی، دعای کمیل و ندبه شهید «دستغیب» وعده گاه انقلابیون بود و من همیشه مشتری پر و پا قرصی برایش بودم.

برخلاف ظن و گمانه ها، تظاهرات خیابانی خیلی زود در شیراز که پذیرای جشن های 2500 ساله سلطنت بود، دامن گیر رژیم پهلوی شد و ساواک مستأصل از آنچه بی پروا در مهد سلطنت می گذشت، بی مهابا به جان زنان و مردان معترض افتاده بود. نیروهای آموزش دیده رژیم پلید صهیونیست، جوانان هموطن شان را چنان گرگ می دریدند و صحنه های اسفناک متعددی از وحشی گری ایشان را بارها به چشم خود دیدم.

شبی که نیروهای ساواک جوان کم سن و سالی را درِ منزل ما تا سر حد مرگ کتک زدند، هرگز از جلوی دیدگانم دور نمی شود. این همه خوی درندگی و وحشی گری به جرأت انقلابی من افزود و عزم من برای حضور در عرصه انقلاب تا پای جان، جزم شد.

با طیب خاطر به جبهه رفتم

سال 1362 من که پرستاری با تجربه و نیز آموزش نظامی دیده بودم، مرتب به بسیج رفت و آمد و از دکتر پارسا در بیمارستان برای تحقق خواسته ام خواهش می کردم. روزی که حکم اعزام به دستم می دادند، رنگ دلسوزی بر التماس هایم را در نگاه ایشان دیدم.

من به  همراه خانم ها محمدی و سجادی از بیمارستان فرخی و یکی از خواهرهای تهرانی که محل خدمتشان اردکان یزد بود، با یک مینی بوس از خواهرهایی که برای پشتیبانی و از طرف سپاه اعزام شده بودند، به سمت اصفهان راهی شدیم. از آنجا نیز با هواپیمای نظامی به سنندج رفتیم.

باورکردنش برایم غیرقابل هضم بود؛ چرا که محل درمان مجروحین جبهه ها در سنندج اصلا بیمارستان نبود؛ بلکه سوله ای از انبار بزرگی بود که برای درمان و رسیدگی به زخمی های خط مقدم تا حدودی تجهیز شده بود که به آن «نقاهت گاه» می گفتیم. 

 رنج جانبازان صبور شیمیایی

شورابه های اشک و آسمان بی فروغ اهواز در شب عملیات بدر گواهند، بر آنچه بر پاکترین و غیورترین بچه های این مرز و بوم گذشت.

15برادر و 10 خواهر از شهرهای مختلف بودیم که در نقاهت گاهی که در بیمارستان تختی اهواز بنا شده بود، خدمت می کردیم. شدت جراحات مجروحین عملیات بدر که اکثرا جوان های 18 تا 24 ساله بودند، به حدی زیاد بود که جز خداوند کسی معجزه امدادرسانی را محقق نکرد.

پسران برهنه ای که لباس تنشان تاول های بزرگ و آبداری بود که جلوه ای از غیرتشان را به نمایش می گذاشت با چشم هایی که دیدشان را از دست داده، همه آنچه می خواستند؛ دستی بود که شاید بتواند با مرهمی، اندکی از سوزش و دردشان را التیام بخشد.

آن شب تا سحر روضه حضرت عباس (س) بود و چشم های خون بار ما، ناله های یا زهرای رزمندگان و جهانی که از شرم آنچه با اعضای بدن آدم کرده بود، باید می مُرد!!

غیرنظامیان قربانی بمباران های بانه

سال 1365 به همراه خانم محمدی به بانه اعزام شدیم. به دلیل شدت بمباران ها، شهر تقریبا خالی از سکنه بود و سپاه برای حمایت بیشتر از امنیت غیر نظامیان و دیده بانی، سنگرهای متعددی در جای جای شهر و حاشیه آن ساخته بود.

سکنه بانه اغلب روزها را آواره کوه های اطراف شهر بودند و شب ها در تاریکی محض در پی آرامش خانه هایشان؛ اما حتی در 7 ماه اندک حضور من در بانه، 7 بار رژیم خون خوار بعث، بانه را هدف قرار داد که حاصل این تعدی و تجاوز، کودکانِ در آغوش مادر پرپر شده، زنان باردار فرزند مرده، سالمندان از قافله جا مانده و زنان و مردانی بود که به گناه ترک نکردن خاک و کاشانه شان مورد حمله قرار گرفته، قطع عضو شده یا جان به جان آفرین تسلیم نمودند.

روزی که عراق، غیرنظامیان را در میدان شهر بانه به تظاهرات دست زده بودند، موشک باران کرد، زشت‌ترین روی کریه جنگ بر من رخ نمود. عمق فاجعه چنان بود که زبان از تعریف آن قاصر و قلم زیر آوار آن کمر تا کرده است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار