به گزارش گروه سایر رسانههای
دفاعپرس، شهید «حسین مقاری» از رزمندگان گردان تخریب بود که در خلال عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. از گردان تخریب و اخلاص و ایمان رزمندگانش خاطرات بسیاری بر جای مانده است، چنان که شهید مقاری نیز در مراقبت نفس و خودسازی شهره همرزمانش بود. نکته جالب در زندگی این شهید و شهدایی مانند او در این نکته است که غالب آنها در سنین نوجوانی قرار داشتند.
از راست نشسته نفر سوم شهید حسین مقاری
با این وجود خیلی زود قدم در مسیر مبارزه میگذاشتند و مسیر بالندگی و حرکت رو به اوج را در پیش میگرفتند. حسین مقاری در زمان شهادت تنها ۱۸ سال داشت. در حالی که خط مبارزه را از ۱۰ سالگی و حضور در تظاهرات انقلابی آغاز کرده بود. گفتوگوی ما با حسن مقاری برادر شهید بر آن است تا گوشههایی از زندگی این شهید کربلای ۵ را پیش رو قرار دهد.
حسین موقع شهادتش نوجوانی ۱۸ ساله بود، از چند سالگی وارد بحث مبارزه و جهاد شده بود؟
حسین متولد سال ۴۷ در منطقه ۱۷ تهران بود. یک محله جنوبشهری که عموم اهالیاش مذهبی و از قشر متوسط رو به پایین هستند. ما هم یک خانواده مذهبی داشتیم. موقع انقلاب حسین فقط ۱۰ سال داشت، اما آن زمان خیلی از بچهها زود به بلوغ فکری میرسیدند و حسین هم همین طور بود.
به اندازه خودش در فعالیت انقلابی شرکت میکرد. آنطور که بعدها شنیدم و خودم هم چیزهایی به یاد دارم، به تظاهرات میرفت و فعالیت میکرد. بعد از پیروزی انقلاب شهید به جهت علاقهای که به کارهای فرهنگی داشت، وارد بسیج شد. سال ۵۹ که جنگ شروع شد، سن حسین به جبهه و جنگ قد نمیداد.
منتها بیکار ننشست و یکسری آموزشهای مقدماتی را در بسیج گذراند. منتظر فرصتی بود تا بتواند اعزام شود و به محض اینکه به ۱۵ سالگی رسید، شناسنامهاش را دستکاری کرد و به جبهه رفت. البته این کار را با اجازه پدر و مادرمان انجام داد. یکی از خصوصیات اخلاقیاش این بود که به والدینمان بسیار احترام میگذاشت.
چطور شد سر از گردان تخریب درآورد؟
گردان تخریب جای رزمندههایی بود که اخلاص و ایمان را در کنار تخصص و مهارتهای آموزشی توأمان داشتند. حسین هم در یادگیری آموزشها استعداد داشت و هم سعی میکرد خودسازی کند. همین خصلتها او را به گردان تخریب کشاند. من خودم بعدها توانستم مدتی فضای جبههها را درک کنم.
در میان رزمندهها، بچههای تخریب حال و هوایی داشتند. آدم گاهی وصف آنها را میشنید پیش خودش فکر میکرد که این خصوصیات مختص اولیای خداست ولی هر کسی که خودسازی کند و مراقب نفسش باشد، به چنین مقامی میرسد. اغلب رزمندهها چنین خصوصیاتی داشتند، منتها بچههای تخریب در خودسازی و تقویت معنویات پیشرو بودند. حسین هم تصمیم گرفته بود در چنین مسیری قدم بردارد. خصوصاً که شهادت پسرخالهمان اسدالله (حمید) زند تأثیر زیادی روی او گذاشت.
خوب است یادی از شهید زند داشته باشیم. ایشان چه زمانی به شهادت رسیدند و واکنش حسین به شهادت پسرخالهاش چه بود؟
اسدالله (حمید) زند پسرخالهمان بود. بچه زحمتکشی بود و از کودکی به پدرش در کشاورزی کمک میکرد. وقتی به سن خدمت رسید، اقدام کرد و به شهر بوکان اعزام شد. زمان جنگ گردانهای جندالله برای مبارزه با ضد انقلاب در بیشتر مناطق کردستان تشکیل شده بود. اسدالله هم در یکی از این گردانها مشغول شد.
بیشتر فعالیتشان پاکسازی روستاها و مناطق آلوده به وجود ضدانقلاب بود. تابستان ۱۳۶۴ اسدالله در درگیری با ضدانقلاب به شهادت رسید. آن زمان ۱۹ سال داشت. پیکرش را روز ۳۱ مرداد ۱۳۶۴ در جوار آستانه مقدس حضرت امامزاده ابوطالب (ع) در روستای آدران به خاک سپردند.
تازه شهید شده بود که حسین به مرخصی آمد. از شنیدن خبر شهادت اسدالله حالت عجیبی داشت. در مراسمش خیلی پررنگ شرکت میکرد. یادم است یکی از سخنرانیهای شیخ حسین انصاریان را که در مورد مقام شهید و منزلت پدر و مادر شهدا بود، تهیه و در مراسم شب هفتم اسدالله پخش کرد.
بعضی از افراد فامیل که قبلاً خون شهید را هدر رفته میدانستند بعد از شنیدن سخنان حسین که از توجه ویژه خدا به شهید و خانواده شهدا میگفت، متحول شدند و نظرشان در مورد اسدالله و خانوادهاش تغییر کرد.
اشارهای به تزکیه نفس شهید مقاری کردید. در این خصوص خاطرهای دارید؟
اتفاقاً یکی از همرزمانش میگفت حسین کاغذی به همراه داشت که در آن گناهان کبیره را جدولبندی کرده بود. اگر گناهی مثل دروغ، غیبت، تهمت و... از او سر میزد، در مقابل آن گناه خطی میکشید و هر شب به محاسبه اعمالش میپرداخت. نماز شبش هم ترک نمیشد.
با این که سن کمی داشت، اما در جهات معنوی از خیلیها جلوتر بود. در عملیات والفجر ۸ (منطقه فاو) قبری در کنار رود اروند برای خودش حفر کرده بود و نیمههای شب بدون اینکه توجه کسی را جلب کند، داخل آن میشد و راز و نیاز میکرد. اصلاً ادعایی نداشت و تلاش زیای در جهت اخلاص اعمالش داشت. ارادت خاصی به حضرت فاطمه زهرا (س) داشت و در گریه بر اهل بیت و عزاداری سیدالشهدا (ع) پیشقدم بود. غالباً در حال ذکر بود.
در مناطق عملیاتی وسایل نقلیه کمتر پیدا میشد و رزمندهها برای رفت و آمد ناچاراً باید پیادهروی زیادی میکردند. حسین به محض اینکه متوجه حضور یکی از دوستان یا بچههای محل در گردانی از لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) میشد، جهت دیدار او از پیمودن مسافتهای طولانی دریغ نمیکرد.
برادرتان از شهدای کربلای ۵ است، از حضور ایشان در این عملیات و همینطور نحوه شهادتش بگویید.
همرزمانش بعدها برای ما تعریف کردند که حسین با همکاری بچههای گردان تخریب، منطقه مورد نظرشان را پاکسازی میکنند و مأموریتشان را به اتمام میرسانند. ولی حسین که حاضر به استراحت نبود خودش را به سنگر کمین (نزدیکترین سنگر به خط دشمن) میرساند تا به دو نفر از دوستانش ملحق شود.
وارد سنگر که میشود با چهرهای بشاش باعث روحیه گرفتن بچهها میشود. انگار که در آن آتشباران تیر و گلوله و در آن شرایط سخت، چیزی جز زیبایی نمیدید، شانه کوچکی که به همراه آورده بود را درمیآورد و موهای مجعدش را شانه میکند و به لباسهایش عطر میزند. گویی قصد عزیمت به یک میهمانی را داشت! حسین و یکی از دوستانش به نام حسن اعلا رحیمی که به خاطر جثه کوچکش به حسن جیقیل معروف بود، همیشه با هم بودند.
با هم نماز میخواندند، با هم غذا میخوردند، با هم راه میرفتند و هر وقت آنها را میدیدی با هم بودند. در عملیات کربلای ۵ در منطقه عملیاتی شلمچه و در آن سنگر کمین هم با هم بودند. خدا هم علاقه داشت آنها را با هم ملاقات کند! ناگهان خمپاره ۱۲۰ (سنگینترین و قویترین نوع خمپاره) مستقیماً داخل سنگرشان اصابت میکند و هر دوی آنها به شهادت میرسند.
یکی از همرزمان حسین میگفت: آنها دو بار شهید شدند. یکبار در سنگر و بر اثر اصابت ترکشهای خمپاره و بار دیگر زمانی که پیکرهایشان را از زیر آوار سنگر خارج کردیم و در مکانی قرار دادیم تا بعد از عملیات به عقب منتقل کنیم، این بار هم خمپارهای در کنار پیکرشان به زمین خورد و دوباره به پیکرشان زخم زد. حسین در حالی که تنها ۱۸ بهار از عمرش را سپری کرده بود، در منطقه عملیاتی شلمچه به منتهای آرزویش رسید و در دوم بهمن ۱۳۶۵ شهید شد.
پیکرش را سه روز بعد از شهادتش در پنجم بهمن با همان لباسهای بسیجی و بدن پر از ترکش و خونآلود تشییع کردیم و در قطعه ۵۳ بهشت زهرا (س) به خاک سپردیم.
گویا شهید مقاری وصیتنامه زیبایی هم دارد، چه نکاتی را میتوان از وصیتنامه این شهید ۱۸ ساله دریافت؟
شهید در وصیتنامهاش به اقامه نماز اول وقت و قرائت و تدبر در قرآن تأکید زیادی داشته است. یک نکتهای که متأسفانه خیلیهای ما الان از آن غافل هستیم خواندن نهجالبلاغه است که دوران جنگ خیلی از رزمندگان توجه به آن را توصیه میکردند. آن زمان در صبحگاهها یا مراسمهای مختلف، برخی از فرماندهان سعی میکردند فرازی از فرمایش مولا را به رزمندهها انتقال بدهند. این مورد ملکه ذهن رزمندهها شده بود و حسین هم تأکید زیادی روی نهجالبلاغه داشت.
نکته دیگر تبعیت از ولایت فقیه است که در وصیتنامه شهید «حسین مقاری» جلوه خاصی دارد. تأکید به حفظ حجاب خواهران از دیگر موارد این وصیتنامه است. من همیشه میگویم یادمان باشد که حسین و رزمندههایی مثل او حساسیت زیادی روی رعایت حجاب داشتند.
اگر بخواهیم در روزی که همه خلایق محتاج شفاعتند مورد شفای این شهدا باشیم، باید حدود الهی را رعایت کنیم. حسین در وصیتنامهاش گفته است: دنیا مزرعه آخرت است، یعنی هر کسی عاقبت کار آن درود که کشت و ما هم باید مراقب حال خودمان باشیم.
سخن پایانی
به نظر من هر شهیدی میوه باغ خانواده یا جوی است که در آن رشد کرده و به بالندگی رسیده است، لذا دوست دارم یادی از پدرمان مرحوم حاج غلامرضا مقاری بکنم که نه تنها پدر شهید بلکه مربی ایشان بود و باعث شد حسین در مکارم اخلاق پیشرو باشد. الان هم پدر شهید مقاری و هم مادرمان حاجیه خانم فاطمه تاجیک به رحمت خدا رفتهاند.
این عزیزان و همه مادران و پدران شهدا، گنجینههایی از خاطرات و ناگفتههای دفاع مقدس هستند که باید پیش از آنکه دیر شود، به سراغشان برویم و خاطراتشان را ضبط و ثبت کنیم. آنها بودند که در دامنشان شهید پرورش دادند و آنها بودند که با صبرشان، در جهاد فرزندانشان سهیم شدند.
منبع: جوان
انتهای پیام/ 900