روایت یکی از نیرو‌های لشکر فاطمیون؛

آخرین حرف‎های شهید «قاسم سلیمانی» در بین نیرو‌های مقاومت: خداوندا مرا بپذیر...

یکی از نیرو‌های لشکر «فاطمیون» به روایت آخرین حضور حاج قاسم سلیمانی در بین نیرو‌های مقاومت در سوریه پرداخت.
کد خبر: ۳۷۹۴۵۵
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۳۹۸ - ۰۴:۲۸ - 15January 2020

آخرین حرف‎های شهید حاج قاسم سلیمانی در بین نیرو‌های مقاومت/ میوه رسیده باید چیده شودبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، یکی از نیروهای لشکر «فاطمیون» در پست اینستاگرامی خود، ماجرای آخرین حضور سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» بین نیروهای مقاومت در سوریه را روایت کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید:

«ساعت هفت صبح

دمشق

با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد.

ساعت هفت و ۴۵ دقیقه صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند.

ساعت هشت صبح همه با هم صحبت می‌کنند. در باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند، دقایقی به گفت‌وگوی خودمانی سپری می‌شود تا این‌که حاج قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند. هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید: «همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!» همیشه نکات را می‌نوشتیم، ولی این‌بار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.

گفت‌‌ و گفت، از منشور پنج سال آینده، از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج سال بعد، از شیوه تعامل با یکدیگر، کاغذ‌ها پر می‌شد و کاغذ بعدی جایگزین. سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک جلسه. آن‌هایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد؛ اما پنج‌شنبه این‌گونه نبود، بار‌ها صحبتش قطع شد، ولی با آرامش گفت: «عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه».

ساعت ۱۱ و ۴۰ دقیقه ظهر، زمان اذان ظهر رسید، با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!

ساعت سه عصر

حدود هفت ساعت! حاجی هر آن‌چه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه، مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود، حاج قاسم عازم بیروت شد تا «سید حسن نصرالله» را ببیند.

ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشت. شخص همراهش می‌گفت که فقط ساعتی با سید حسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند؛ سکوت شد، یکی گفت: «حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین»! حاج قاسم با لبخند گفت: «می‌ترسین شهید بشم؟!» باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد؛ «شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ است، حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم».

حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: «میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میافته» بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد: «اینم رسیده است، اینم رسیده است!».

ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد

ساعت دو صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید. به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.

الهی لا تکلنی، خداوندا مرا بپذیر...»

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار