وصيت‌نامه شهيد اسمعلی فرهنگيان:

به خدا حاضرم که در راه اسلام صد بار بمیرم و این پیر روشن دل را تنها نگذارم

شهید «اسمعلی فرهنگیان» در وصیت‌نامه‌اش چنین آورده است: از پدر و مادر و سایر بستگانم می‌خواهم که بعد از من زیاد گریه و زاری نکنید، چون با گریه شما دل دشمنان اسلام شاد می‌شود و اگر خواستید گریه کنید به یاد کربلای امام حسین (ع) گریه کنید. و اما مادر عزیزم به خدا حاضرم که در راه اسلام صد بار بمیرم و این پیر روشن دل را تنها نگذارم.
کد خبر: ۳۷۹۵۲۵
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۴:۴۰ - 01April 2020

به خدا حاضرم که در راه اسلام صد بار بمیرم و این پیر روشن دل را تنها نگذارمبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از كرمانشاه، اسمعلی فرهنگیان در سال 1340 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقرو كليايی استان كرمانشاه در خانواده ای مذهبی و متدین به دنیا آمد.

اولین پسر خانواده بود. تا مقطع راهنمایی در روستای لیلمانج تحصیل کرد. پدر و مادرش او را بسیار دوست داشتند. وی بسيار مهربان و خوش اخلاق و با ایمان بود. احترام خانواده، اقوام و اهل روستا را می گرفت.

دوست داشت همه با ایمان باشند و از غیبت متنفر بود. بیشتر کتاب های مذهبی را مطالعه می کرد. در دوره جوانی قبل از انقلاب در تمام تظاهرات و فعالیت های سیاسی شرکت داشت و بارها دستگیر و شکنجه شد. برای شرکت در تظاهرات پیاده از روستا به شهر می رفت.

اواخر 1359 و اوایل 1360 وارد سپاه شد. سال 1364 وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد. در آنجا با شهیدان باکری، قاسمی و خرازی هم دوره بود. خودش را وقف جبهه کرده بود و همیشه می گفت حاضرم ده بار بمیرم ولی پیر روشن دل تنها نماند.

فرهنگیان در جبهه از فرماندهان جنگ بود و در  عملیات هایی  همچون قصرشیرین، بازی دراز و شلمچه حضور داشته است.

سرانجام شهید اسمعلی فرهنگیان درتاریخ 1365/10/24 در عملیات کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

در وصيت نامه اين شهيد والامقام چنين آمده است:

خدایا خودت میدانی هر بار عازم ماموریتی می شوم با دلی پاک و فقط برای رضای تو حرکت می کردم و این بار هم غیر از رضایت و برای یاری دینت هدفی دیگر ندارم. خداوندا بعد از این همه تقصیر اسراف به نفس خود کردم و در حالی که معذرت می خواهم و پشیمانم با دلی شکسته در حال عجز و عفو و آمرزش به سوی تو باز می گردم وبه گناهان خود اذعان داشته و اعتراف می کنم.

خدایا بارها به کمک من آمدی و آشکارا این کمک و امداد تو را لمس کردم و با تمام وجودم وجود تو و کمک تو را در یافتم.

خدایا این بار آرزوی شهادت را کردم و از تو خواست این نعمت را می کنم ای خالق من.

پدر و مار مهربانم اکنون که می خواهم این کلمات را بعنوان یادگاری برای شما بنویسم دستم را توان و قوه ی نوشت نیست نمیدانم چرا ولی ای پدر و مادر گرامی من چه سفارشی دارم که برای شما بنمایم این شماها بودید که ماها را در این راه بزرگ کردید و رفتن در این راه به من نشان دادید. ولی پدر و مادر چیزی ندارم که بنویسم چون اولا وقت کم است و فرصت ندارم. ثانیا امیدوار نیستم که این وصیت نامه بدست خانواده ام بیافتد ولی با تمام این حرف ها تا زمانی که وقت است مینویسم.

پدر و مادر عزیزم از شما می خواهم مرا بخاطر اعمال و رفتارم که خود می دانم ناپسند بوده ببخشید و مرا حلال کنید می خواهم بر درگاه خداوند سجده کنم چون در طول این زندگی و حضورم در این جبهه ها یک چیز را از خداوند بزرگ داشتم. دوست داشتم در یک روز داغ به بیابانی بروم که عرب و عجم به آن کربلا می گویند. با وضو بر روی خاک آن بروم و بر خاک آن بوسه بزنم و سپس به کنار مرقد مطهر و شش گوش امام بزرگ و آموزگار عزیزم بروم و به پای عزیزتر از جانم که شهید شده اند زیارت عاشورا بخوانم.

و اما بردار عزیزم امیدوارم که بعد از من بتوانی سرپرست خوبی برای خانواده من باشی و راه مولایت حسین را ادامه دهی و از پدر و مادر و سایر بستگانم میخواهم که بعد از من زیاد گریه و زاری نکنید چون با گریه شما دل دشمنان اسلام شاد میشود و اگر خواستید گریه کنید به یاد کربلای امام حسین (ع) گریه کنید.

و اما مادر عزیزم به خدا حاضرم که در راه اسلام صد بار بمیرم و این پیر روشن دل را تنها نگذارم.

مادر فدای قلب تو از من رمیده ای                               ایا مگر از من سخن بد شنیده ای

تو بوستان سبز وجود منی و من آن غنچه ام که تو ام پروریده ای ولی مادر جان سخن زیاد دارم که برایت بگویم چه کنم تنها وصیت من به تو این است که اگر خواستی مجلسی عزا برای من بگیری آن را ساده و بدون تجمل برپا کن و ضمنا از بچه هایم (هادی_ فرشته_خدیجه) نگهداری کن و نگهبانی بنما و نگذاری که خوار و پژمرده شوند.

ولی پدر گرامیم میدانم که شهادت من برای تو مقداری سنگین است و اما کربلا را مجسم کن تو داغ یک جوان دیدی ولی امام حسین (ع) تا ظهر عاشورا هجده جوانش را شهید کردند. پدر بزرگوارم دوست دارم که نمونه باشی برای این که مردن هنرمندی است و هر کس آن چنان می میرد که زندگی می کند.

در خاتمه همه را به خدای بزرگ می سپارم ولی برادرم امیدوارم که اسلحه مرا زمین نگذاری.

بنده ای بودم گناهکار و از قافله جا مانده و از کلیه ی برادرانی که مرا میشناسند اگر از من ناراحتی دارند برای رضای خدا حلال کنند و اگر کسی از من طلب دارد به خانواده ام اطلاع دهد در ضمن لباس هایم را تحویل سپاه بدهید از برادران گردان تبوک و تیپ نبی اکرم (ص) حتما به جای من حلالیت خواهی کنید و از دوستانم تقاضا دارم که روزه قضا زیاد دارم اگر برای آنها امکان داشت روزه مرا بگیرند.

اما خانواده خودم از این که از اینکه نتوانستم سرپرست خوبی برای شما باشم معذرت میخواهم ولی چه کنم نمیتوانستم در گوشه ای بنشینم و مظلومیت امام و اسلام را تماشا کنم وظیفه من این بود که انجام دادم خدایا گناهانی که از طریق تعریف و غیر تعریف مرتکب شده ام ببخش و بیامرز.

سرباز خاکی امام اسمعلی فرهنگيان

انتهای پيام/

نظر شما
پربیننده ها