از حضور در لبنان و آموزش حزب الله تا فرماندهی گردان کوثر/ ماجرای روضه خوانی شب شهادت تا آخرین وداع با دوستان

نام «محمدعلی صادقی» با نام گردان کوثر گره خورده بود و در بین رزمندگان معروف بود که گردان کوثر به دهان شیر هم می‌رود. روزی محمد یزدانی در جلسه ای با شنیدن جمله یاد شده با خوش ذوقی گفت: راست است که گردان کوثر به دهان شیر هم می‌رود؛ ولی شیر هم روزی دهانش را خواهد بست.
کد خبر: ۳۸۰۹۳
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۰ - 08January 2015

از حضور در لبنان و آموزش حزب الله تا فرماندهی گردان کوثر/ ماجرای روضه خوانی شب شهادت تا آخرین وداع با دوستان

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، محمد علی صادقی طرقی در فروردین سال 1338 ه ش در روستای کریز دربخش کوهسرخ در شهرستان کاشمر به دنیا آمد. او دوره ابتدایی را در زادگاهش گذراند. در همین دوران بود که یک روز در دبستان عکس شاه را پاره کرده بود، آموزگار گفت: اگر کسی نگوید که چه کسی این کار را کرده است، همه را تنبیه میکنم. «محمد علی» بلند شد و اعلام کرد که او چنین کاری کرده است.

آموزگار با مشاهده شهامت دانش آموز کسی را تنبیه نکرد و حتی او را تشویق و تحسین کرد و به جرات او آفرین گفت؛ ولی خواست که یک بار دیگر تکرار نشود.

چند سال بعد در جشن مدرسه، عکس شاه و کتابها را به زمین ریخت و ماموران پاسگاه ژاندارمری او را یک شبانه روز بازداشت و سپس آزاد کردند.

پس از دوره ابتدایی در کارهای کشاورزی به کمک پدر شتافت. پسر عمه «محمد علی» در تهران راننده یک مأمور ساواکی بود. با کمک او در یک مرغداری نزدیک «تهران» به کار پرداخت. کارگری در مرغداری موقعیتی برایش فراهم آورد تا به کمک پسر عمهاش و آشنایان محدودشان به دنبال تهیه عکس، نوار و اعلامیه امام خمینی باشد.

«علیرضا» از «محمد علی» میگوید: در مرغداری کار میکردیم. محمد علی برای آوردن دان مرغ به شهر رفت. اول اعلامیهها را تحویل میگرفت، داخل کیسه دان میگذاشت و به مرغداری میآمد و بعد از نیمه شب با رفتن به تهران آنها را توزیع میکرد.

محمد علی در جهت انجام سنت نبوی با خانم فاطمه راد پیمان ازدواج بست که ثمره آن چهار فرزند دختر و پسر به نام محمد، زهرا، سمیه و میثم میباشند. وی به فرزند دختر علاقمند بود و آنان را فرشته الهی مینامید.

گر چه محمد علی برای کار به تهران رفته بود؛ ولی هیچگاه از خانواده و روستایش غفلت نکرد و به فکر انقلاب بود، وی اولین بار عکس امام را به روستا آورد و در میان مردم توزیع کرد.

محمد علی در پایین آوردن مجسمه شاه در میدان مرکزی کاشمر نقش داشت و از عوامل اصلی بود. در تشویق و تحریک روستاییان در پخت نان برای تظاهرات مشهد پیشگام بود. با بلندگو از مردم استمداد جست و نانهای پخت سه روز را با کامیون یکی از آشنایان به مشهد برد که مأمورین او را دستگیر و پس از بازجویی و شکنجه جسمی و روحی در خیابان رهایش کردند.

وی با تشکیل سپاه به توصیه پسر عمه و دوستانش به خیل سبز پوشان سپاه پیوست. پس از مدتی به مشهد منتقل گردید و به سپاه کاشمر آمد. در مرداد 1358 به «سقز» رفت و در مقابله با منافقان و اشرار فرمانده گروهان بود.

از سقز به «سنندج» رفت و در خرداد سال 1359 به «کاشمر» برگشت و در پادگان آموزشی مربی تاکتیک شد.

او طی سال 1360 در حفاظت بیت امام خدمت کرد و خاطره شبی که حضرت امام با یک لیوان چای و پیش دستی میوه در یک سینی به پشت بام آمده بودند و از او که در حال نگهبانی بوده است پذیرایی کرده بودند هرگز از یاد نمیبرد.

پس از بازگشت از «جماران» به تیپ هجده جواد الائمه (ع) اعزام شد و تا تیر 1361 معاون فرمانده گردان یاسین بود. سال بعد از آن چهار ماه در «لبنان» به آموزش نظامی نیروهای حزب الله مشغول بود.

او حدود یک سال مسئول واحد بسیج سپاه «کاشمر» بود که در انجام دادن امور بسیج و وظایف محوله شب و روز نمیشناخت. وی در تمام روستاهای شهرستان و مساجد شهر کاشمر برای جذب نیرو سخنرانی میکرد.

مسئولیتهایش هیچگاه مانع حضورش در جبهه نبرد نگردید. در بیشتر عملیات جنگ تحمیلی شرکت و فعالیت داشت.

جسارت، شهادمت و شجاعت محمد علی صادقی مثال زدنی بود.

همرزمانش به دلیری و نترس بودنش به دیده تحسین و تمجید مینگریستند.

نام «محمدعلی صادقی» با نام گردان کوثر گره خورده بود و در بین رزمندگان معروف بود که گردان کوثر به دهان شیر هم میرود. روزی محمد یزدانی در جلسه ای با شنیدن جمله یاد شده با خوش ذوقی گفت: راست است که گردان کوثر به دهان شیر هم میرود؛ ولی شیر هم روزی دهانش را خواهد بست.

وصیتنامه شهید محمد علی صادقی

بسم الله الرحمن الرحیم

انّا لله و انّا الیه راجعون

شکر میکنم خدای بزرگ را که به من توانایی و جسم سالم عطا فرمود تا بتوانم در راه اسلام با دشمنان قرآن با کافران بجنگم.

اینجانب محمد علی صادقی فرزند عبدالله از روستای کریز کوهسرخ از روی اختیار و با رضایت کامل و آرامش قلب این وصیت نامه را مینویسم. من به انقلاب اسلامی ایران و مکتب الهی و رهبری امام امت و خط و مشی سیاسی ایشان و انقلاب در جهت رواج اسلام و آئین مقدس الهی ایمان دارم و شهادت که نهایت آروزی هر مسلمان مؤمن و متعهد است با آغوش باز پذیرایم. ملتهای دنیا بدانند که ما با روحی آزاد، با چشمانی باز، با گوشی شنوا، با اراده خودمان برای رضای خدا و پیروی از اسلام عزیز و سربلندی امام امت که همانا سربلندی اسلام است و برای در هم کوبیدن کاخهای سر به فلک کشیده و برای آزادی مسلمانان در بند زندانهای یهودیان پا به میدان نبرد میگذاریم و به یاری خداوند متعال تا رفع فتنه در جهان دست از جنگ و نبرد بر نمیداریم ما پیرو حضرت امام حسین (ع) هستیم و به قول امام مانند ایشان قیام کردیم و همانند ایشان به شهادت میرسیم. خدایا تو را شکر و سپاس می گویم که بر ما منت نهادی و این چنین رهبری را بعد از گذشت قرنها بر ما وارد کردی تا از گمراهی به نور هدایت شویم بار پروردگارا ما را شکر گذار نعمت عظما قرار بده و توفیق خدمت در جبه هاب نور را به ما عنایت فرما. بار خدای من با کوله بار سنگین به طرف تو حرکت میکنم. من اختیار از خودم ندارم هر زمانی که صلاح دانستی این چند قطره خون کثیف را به درگاهت از من بپذیر. پروردگارا مدتها است که در جبهه هستم و دوستان و رفقایم یکی یکی از کنارم رفتن و من دارم رنج میبرم که سعادت شهادت برای هر انسانی نیست ولی کرم شما بی کران است.

قومان و دوستان حزب الهی، همه شما آگاهید و می دانید که مسلمان مسئولیت زیادی دارد و تمام حرکتها زیر ذرّبین پروردگار است باید مو اظب باشیم که ریاستها، قدرتها و زرق وبرق دنیا گولمان نزند. امروز حجت بر همه تمام است.124 هزار پیامبر برای انسان کردن ما آمدن و بعد از آنکه امام امت میفرمایند جبهه امروز از اهم واجبات است و هیچ چیز نمیتواند مانع از جبهه رفتن شود. دیگر توجیه کردن سر خودمان را کلاه میگذاریم. برادران عزیز در هر زمان عمر و عاص هست، منافق هست، کار شکن است، همه نوع انسان هست، در کشور در موقعیت بسیار حساس قرار گرفتهایم امتحان خدا فرا رسیده، خوشا به حال آنهایی که در امتحان قبول شوند. برادران حزب الله انتظار این را نداشته باشیم و کار را به جایی نرسانیم که امام امت آن پیر مرد 80 ساله عصایش را بردارد و به طرف جبهه حرکت کند که بعد روز قیامت نه جواب خدا را خواهیم داشت هم اینکه نسلهای آینده بیایند و بر ما لعنت بگویند. در تمام میان قشرها انسان نا باب هست. حرکت اینها باعث دل سردی شما نشود، بگذارید تا اینها غرق در دنیا شوند. آیا اینها در دنیا خواهند ماند؟ نه، همه میمیرند. اما خوشا به حال آنهایی که زیبا رفتند و میروند. امروز آن روحانی که در حوزه دارد درس فقه میخواند نمیتواند عذر بیاورد. نه دانشگاهی، نه معلّم و نه کشاورز، هیچ کس دلیلی ندارد. تمام سنگرهای پشت خط با پیام امام جمع شد و خوب هم شد تا خودمان را بهتر بشناسیم، ما آرزو داشتیم در زمان امام حسین (ع) باشیم خداوند منّت گذاشت نصیبمان کرد آن زمان را.

سخنی کوتاه با پدر و مادرم:

امیدوارم که مرا ببخشید و حلال کنید. خوبیهای شما به هیچ عنوان برای من قابل جبران نیست و از عهده من خارج است، با چه زحمتی مـرا بزرگ کـردید اما در طول 7 سـال جنگ هیچ موقع از رفتن من به جبهه جلوگیری نکردید. شما ان شاء الله در پیشگاه حضرت زهرا (علیه اسلام) رو سفید هستید که فرزندتان به خواست نائب برحق حضرت زهرا (س) جواب مثبت گفت. پدر و مادر مهربانم بعد از شهادتم ابراز ناراحتی نکنید چون من راه خوبی را انتخاب کردهام و امیدوارم که پرچم به خون افتادهام را برادرانم بردارند و در جبهههای نور حاضر شوند که می دانم سر پیچی نمیکنند اما خواهران عزیزم می دانم که داغ برادر سخت است اما تحملش هم در این راه بسیار آسان است حضرت زینب (س) چقدر علاقه داشت به حضرت امام حسین (ع) اما چون برای رضای خدا بود به آسانی تحمل کرد و پیامش را هم به تمام جهان رسانید. امیدوارم که درس گرفته باشید از مکتب این بی بی بزرگوار سخنی چند با همسرم امیدوارم که مرا حلال کنید و ببخشید که نتوانستم زندگی را برایت فراهم کنم که باعث آسایش شما و فرزندانم باشد و از اینکه من نمیتوانستم به زندگیام برسم، نه اینکه خدای ناخواسته در رابطه با شما بی تفاوت بودم آن چیزی که باعث میشد که من کم تر به زندگیام برسم بار مسئولیتی بود که بر دوشم سنگینی میکرد.

امیدوارم که فرزندانم را با سواد کنید و خوب تربیت کنید تا بتوانند درک کنند که ما برای چه قیام کردهایم و اینکه بهتر بتوانند برای ملت محروم و اسلام خدمت کنند. اولیای من، من از شما میخواهم که همیشه به یاد خداوند متعال باشید که به یاد خدا بودن دوای همه دردها و شفای قلبها میباشد.

در آخر از همه افرادی که مرا میشناسند طلب عفو و بخشش میکنم شکر کنید خداوندی را که منت گذاشت و برایمان این چنین رهبری را عنایت فرمود.

همه شما را به خدا میسپارم.

12-8-1365- محمد علی صادقی

خاطرات شهید محمد علی صادقی

تقید به انجام کامل مأموریت

در یکی از شبهای بعد از عملیات بدر در حالیکه گردان کوثر به فرماندهی شهید صادقی در جاده خندق مستقر بود. دشمن اقدام به اجرای آتش بسیار سنگین نمود و احتمال آن میرفت که بلافاصله پس از آتش اقدام به پاتک نماید. من و شهید صادقی در سنگر گردان بودیم که به محض شروع آتش دشمن ضمن تقسیم کار در کوتاهترین زمان ممکن با وجود حجم بالای آتش خودش را به کاسه رساند. در حالیکه حتی زمان آتش معمولی، رفتن به سمت کاسه کاری غیر ممکن مینمود. در انتهای اجرای آتش دشمن، شهید صادقی از ناحیه دست راست مجروح شد و هر چه اصرار کردیم که جهت مداوا به عقب برگردد ایشان قبول نکرد و به یک پانسمان بسنده نمود. فردای آن روز جهت مداوا به بیمارستان صحرایی رفت بعد از عمل جراحی سرپایی و گچ گرفتن دستش به خط برگشت و تا پایان مأموریت گردان در خط ماند و حاضر نشد یک روز جهت استراحت به اهواز برود.

رضا گرجی

زیرکی و هوشمندی

یک قبضه تیربار عراقی بود که بیش از حد بچّه ها را زیر آتش میگرفت و بچّه های زیادی شهید میشدند و مانع پیشروی بچّه ها میشد، شهید محمّدعلی صادقی گفت: که باید امشب برویم با آن عراقی تسویه حساب کنیم، شب که شد، بعد از نماز مغرب و عشا، وی گفت: دعایی برگزار کنند، دور همدیگر بچّه ها دعای توسّل برگزار کردند. بعد جلسه ای توی سنگر گذاشت، گفت: بچّه ها امشب باید برویم، این بابا را برداریم بیاوریم. بعد گفت: پنج نفر مسلّح باید باهم برویم. پنج نفر با ایشان راه افتادند، شهیدعلی صادقی صدا زد عبّاس زاده تو هم اگر دوست داری با ما بیایی بلند شو برویم. یکی از آن پنج نفر نشست و من با او رفتم. تقریباً نیم ساعت سینه خیز رفتیم چون دشمن روی جادّه دید مستقیم داشت و به منطقه مسلّط بود. تیربار دشمن هم آتش سنگینی گرفته بود، یکی دو کیلومتر به سنگر دشمن مانده بود، حاج آقای صادقی گفت: که یک نفر با ایشان برود و سه نفر دیگر اینجا بمانند. گفت: شما همین جا سورة انّا انزلنا بخوانید. سورة اذا جاء قرائت کنید. ما انشاء الله میرویم آن عراقی را برمی داریم میآییم. همانجا بودیم زمزمه میکردیم، دعا میکردیم مدّتی طول کشید، حاجی گفت: که ما باید از سمت راست حرکت کنیم، برویم پشت سنگر، از پشت سر دشمن برویم، چند قدمی که رفتند دیدیم دوباره حاجی برگشت، گفتم: حاجی چرا نرفتی؟ گفت: اگر نیم ساعت دیگر صبر کنیم، اینها خسته میشوند و میخوابند. بیست دقیقه ای همانجا بود، بعد تیربار ساکت شد، گفت: حالا موقعش است. گفت: باید از توی آب برویم، چون عراقیها خاطر جمع هستند که ایرانیها از توی آب نمیآیند. تقریباً یک نیم ساعتی طول کشید، بعد صدای زمزمة چند نفر آمد، دیدیم که حاجی دو تا عراقیها را تیر بارشان، همانطور که گفته بود آورد به بچّه ها گفت: بند پوتین ندارید؟ یکی از بچّه ها بند پوتیثن خودش را باز کرد و داد به حاجی، دست این دو عراقی را به همدیگر بستیم و بردیم به مقرّمان.

کاظم ابراهیمی

حالات معنوی قبل از شهادت

شب قبل از شهادت آقای صادقی مراسمی برگزار شده بود. آقای صادقی به من گفت: پس از دعا تو کمی روضه بخوان من گفتم معذرت میخواهم حاج آقا امشب آمادگی ندارم حاج آقای صادقی گفت باشد حالا که تو نمیخوانی من خودم مداحی میکنم. تعجب میکردم چون تا آن شب ندیده بودم که آقای صادقی نوحه خوانی کند برایم جالب بود خلاصه آقای صادقی گفت بسیار خوب من خودم روضه میخوانم نوحه ای را برای امشب آماده کردهام، امشب شب دیگری است. پس از دعا آقای صادقی با صدای زیبایی که داشت و با همان صفای باطنی خود شروع به خواندن کرد شعر بسیار زیبایی را زمزمه میکرد. تا این بیت را خواند: در کربلا گردان کوثر، نزد حسین فاطمه فرزند حیدر ناله بچهها شروع شد من هم با اینکه آقای صادقی بسیار ساده میخواند ولی خیلی گریه کردم فضا معنویت خاصی داشت در حین خواندن چهره آقای صادقی که لبخندی نیز بر لب داشت بسیار نورانی شده بود. انگار خودش هم میدانست که فردا به شهادت خواهد رسید.

محمد طاران

دیدگاه شهید

یادم است یک بار آقای صادقی به لبنان رفته بودو در آنجا از نزدیک با برادران لبنانی علیه اسرائیل شرکت داشت. پس از بازگشت از لبنان یکروز ایشان برایم تعریف میکرد آنجا برادران لبنانی از من سؤال میکردند شما که اینقدر از معجزات الهی صحبت میکنید چرا از این معجزات برای ما پدید نمیآید. من در جواب به آنها گفتم این معجزات برای شما هم پیش میآید ولی شما به آنها توجهی نمیکنید. اتفاقاً چند روز قبل یک هواپیمای اسرائیلی ساختمانی مسکونی که عده زیادی در آن زندگی میکردند را مورد هدف قرار داده بود ولی راکت که به ساختمان برخورد کرده بود منفجر نشده بود. این جریان را به آنها یاد آوری کردم و گفتم این هم یکی از معجزات خداوند که نصیب شما کرد.

عیسی صادقی

آخرین وداع با دوستان

قبل از عملیات آقای شریفی تمامی بچههای گردان را در منطقه ای به نام آتش نشانی در خرمشهر جمع کرد و سپس از روی نقشه تمام منطقة عملیات را به بچه ها آموزش داد. سپس مسئوولین عملیات و حتی جانشینان آنها را نیز معرفی کرد تا اگر فرماندة اول به شهادت رسید جانشین او نیز مشخص باشد. سپس به بچه های بسیجی توصیه کرد همیشه گوش به فرمان مسئوولین باشند تا ان شاءالله به پیروزی واقعی دست بیابند. سپس به کنار نهر خین رفتیم، فاصلة بسیار کمی با نیروهای عراقی داشتیم در آنجا آقای صادقی گفت بچه ها از همدیگر حلالیت بطلبید مبادا کسی از دست دیگری ناراحت باشد، اگر می دانید کسی در گردان با دیگری مشکل دارد آنها را آشتی دهید تا خدای نکرده چنین افرادی را در گردان نداشته باشیم چون باعث می شود به آن پیروزی کامل نرسیم. حتی آقای صادقی خودش با یکی از بچه های روستایشان روبوسی کرد و به ایشان گفت اگر بدی، خوبی از ما دیده ای ما را حلال کن سپس آقای صادقی رو به بچه های بسیجی گفت اگر من شهید شدم کسی از دست من ناراحت نباشد. این آخرین صحبت ها و توصیه های آقای صادقی بود و ایشان در همان عملیات به فیض عظیم شهادت نائل گشت.

عیسی صادقی

منبع:"افلاکیان خاکی"نوشته ی علی اکبر نخعی، نشر کنگره ی بزرگداشت سرداران و 23000 شهید خراسان-1384

نظر شما
پربیننده ها