به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، کارکنان سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش با حضور در منزل شهید سرباز محمد شاه حسینی با خانواده وی دیدار و گفتوگو کردند.
سربازان وظیفه در دوران دفاع مقدس و پس از آن در دوران رشد و شکوفایی نظام مقدس اسلامی و به طور کلی، در تمامی صحنههای دفاع از این آب و خاک در خط مقدم جهاد بوده و هستند. جوانانی بی ادعا و به دور از تکلف که برای حفظ آرمانهای انقلاب اسلامی حتی پس از اتمام دوره ضرورت سربازی با همان لباس خدمت، در دوران دفاع مقدس حاضر شدند و از هیچ ایثاری فرو گذار نکردند. حضور بیش از دو میلیون و 600 هزار سرباز در دفاع مقدس و تقدیم بیش از 39 هزار شهید، 145 هزار جانباز و 24 هزار آزاده از بین جوانان این سرزمین خود گواهی بر این مدعاست.
در محله 17 شهریور یکی یکی تابلوهای سرکوچه را نگاه می کنیم تا به منزل شهید مورد نظر برسیم. پلاک خانهها تازه عوض شده، چند خانه را اشتباه زنگ میزنیم تا اینکه یکی از اهالی محل ما را به خانه شهید رساند. هنوز دستمان به زنگ نرسیده بود که پیرمردی متبسم در خانه را باز کرد. خانه دو اتاق 12 متری داشت که یکی از آنها را آشپزخانه کرده بودند. مادر محمد روی صندلی داخل اتاق نشسته و منتظر ما بود. لباس نظامی را که تن ما دید حالش عوض شد. میگفت: «یاد محمد افتادم وقتی که لباس سربازیاش را تنش میکردم، چقدر لباس سربازی قشنگ است، انشاالله که همیشه سرباز باشید.»
برای لحظه ای مادر ما را ترک کرد و پدر رشته کلام را به دست گرفت تا از محمدش بگوید «خیلی پسر خوبی بود، یادم است وقتی حضرت امام (ره) آمده بودند مدرسه رفاه، با اینکه سن و سالی نداشت اصرار کرد همراه ما بیاید، توی موج جمعیت خودمان را به نزدیکی امام (ره) رساندیم، برایش خاطره قشنگی شده بود.» در حال صحبت بودیم که مادر محمد با سینی چایی وارد اتاق شد. دست لرزان و قد خمیدهاش همه را خجالتزده کرد.
پدر محمد ادامه داد: «ما از هیچ کسی توقع و خواستهای نداریم، مگر برای زندگی کردن آدم به غیر از آبرو در دنیا و آخرت چیز دیگری هم می خواهد. فقط راه فرزندمان را ادامه بدهید و همیشه سرباز بمانید.»
او گریزی هم به ماجرای شهادت سردار سلیمانی زد «وقتی خبر شهادت سردار سلیمانی را شنیدم انگار دوباره فرزندم شهید شده بود. ما خانواده شهدا به او افتخار میکردیم و همیشه باعث سربلندی ماست. خدا به رهبرمان صبر بدهد. ما که خودمان مثل حاج قاسم سربازیم وقتی خبر شهادتش را شنیدیم قلبمان درد گرفت چه برسد به آقا. چاییتان را بخورید، شرمنده مان کردید تشریف آوردید». این یک جمله پدر دلم را لرزاند. گفتم ما شرمندهایم، خدا کند بتوانیم راه شما و فرزندتان را ادامه دهیم.
واقعا خانواده شهدا چه عظمتی دارند، این خانوادهها هنوز خود را سرباز میدانند، سربازی که همیشه لباس رزم به تن دارد و هیچ وقت بازنشست نمیشود.
مادر ادامه داد: «یادم هست محمد می گفت، مادر دوتا پسر داری! نمی خواهی یکی را در راه خدا بدهی؟ این همه میگویید خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست، نمیخواهی خون یکی از بچهها را هدیه به رهبر کنی؟ من حاضرم شاهرگم را برای حرفم بدهم.»
مادر ادامه داد: رفته بودیم شهرمان مجلس یکی از شهدای محله، دیدیم همه دارند یک جور دیگر نگاه میکنند، پرسیدم چیزی شده؟ گفتند که محمد شهید شده. خدا را شکر کردم که سرشکسته امام و ملت نشدم، آمدیم تهران، پیکر را تحویل گرفتیم. یادم است وقتی چهره زیبای پسرم را دیدم، درست ترکش به گردن و شاهرگش خورده و آن را قطع کرده بود. آن موقع هم دوباره خدا را شکر کردم چرا که بچهام به آرزویش رسیده بود. آخرین نامه را عید قربان، دو هفته قبل از شهادتش نوشت. بچه خیلی عزیز است، ولی اسلام از آن عزیزتر است. ما بچه را برای خدا دادیم و فقط از او اجر میخواهیم.»
دوباره از جایش بلند شد. یک ظرف بیسکویت برایمان آورد، «بفرمائید تعارف نکنید، هم ناقابله و هم حلال» در ذهنم گفتم همین مال حلال چنین شیرمردی را پرورش داده و تقدیم انقلاب کرده است. برای تبرک هم که شده باید از این بیسکویتها خورد.
سرباز شهید محمد شاهحسینی در سال 1346 به دنیا آمد و در سال 1366 پس از گذشت 18 ماه از خدمت مقدس سربازی در منطقه عملیاتی «سومار» به شهادت رسید.
انتهای پیام/ 141