به گزارش دفاع پرس، او را که دیدم و خاطرات شیرینش را شنیدم، با خود اندیشیدم کاش می شد شیرزنان مبارز ایران زمین، روسریهاشان را برمی داشتند تا اهالی این روزگار می دیدند بر شب موهای آنها چند زمستان برف نشسته تا اکنون ما به بهار رسیده ایم.
هنوز تاریخ به خاطر می آورد، وقتی یزید زمان به قصر شیرین حمله کرد، پا پس نکشید و جوانمردانه تا آخرین لحظات سقوط شهر ایستاد و از مجروحان مراقبت کرد. هنوز خشت خشت دیوارهای پادگان ابوذر گواهی می دهند، او و دوستانش اولین سنگ بنای بیمارستان ابوذر را با دست خالی گذاشتند. هنوز منطقه بوی حضورش در جبهه را به باد صبا می سپارد.
آری، در کلاس درس او و تمام بانوان ایثارگر ایران زمین، حتی تخته سیاه هم روسفید شد و من هنوز شرمنده قطره اشک دلتنگی ای هستم که از گوشه چشمانش جاری شد، وقتی خبر از نوای یا زهرا و یا مهدی شهدا در لحظه ی شهادتشان روی تخت بیمارستان می داد؛ و من نمی دانستم با چه کلماتی می توان بغض هزارساله ی قلب او را تسکین داد.
از لابلای فراز و نشیب برگ های زندگی اش آموختم، صدف از آنچه آزارش می دهد، مروارید می سازد؛ و او و تمام بانوان فداکار ایران از 8 سال دفاع مقدس مان گنجی ساختند گرانبها که تا همیشه، تاریخ در مقابل بهای آن به احترام خواهد ایستاد.
وقتی خبر رسید که فصل آخر قصه ی زندگی اش را پروانه ها به ملکوت خوانده اند، لحظه ای بهت و درنگ وجودم را فراگرفت، اما اکنون به تمام آنهایی که دوستش داشتند، دوستش دارند و دوستش خواهند داشت می گویم که من از لابلای خاطرات او، آن هنگام که از شهدا و شهادت می گفت، معنای این جمله را فهمیدم که رفتن راز غریب همین زندگی است. باید برای رسیدن، رفت.
اما کاش قدر بودن و با هم بودن را بدانیم. چه خوب است یادمان باشد، زمان نمی ایستد و لحظه ها می روند؛ مثل لحظه های با او بودن که زود تمام شد.
بانو فاطمه تارینگو! اکنون به جبران تمام روزهایی که در جبهه فرصت خوابیدن نداشتی، آرام بخواب؛ و بدان با تمام التماسم، دست ها را بالا می برم و از خدای مهربانم می خواهم با شهدا محشور شوی.
و تو که این سطرها را خوانده ای! دست هایت را بالا ببر و به پاس زحمات تمام بانوان رنج کشیده ی کشورت بگو:
آمین ...
منبع: سامانه ده هزار شهید استان مازندران - جنگ و درنگ