به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حمیدرضا خدابخش از رزمندگان و جانباز 50 درصد دوران دفاع مقدس در خاطرهای از روزهای انقلاب و مبارزات مردمی علیه شاه اظهار داشت: در زمان انقلاب روستای ما «طرزه» شرایط ویژهای داشت و از وجود دو روحانی انقلابی، حجت الاسلام سید جلیل میرعلیاکبری و سید اسماعیل میرعلیاکبری بهرهمند بود.
17 دی سال 1357 تعدادی از اهالی روستای طرزه با یک کامیون به شاهرود رفته و در ختم یک شهید و تظاهرات بعد از آن شرکت کردند. هنگامی که به روستا برگشتند قرار گذاشتند فردای آن روز به دامغان رفته و تظاهرات کنند.
ساعت 2:30 بعد از ظهر روز 18 دی با یک ماشین وانت و ژیان باری همراه 18 نفر به سوی دامغان حرکت کردیم. من در ماشین وانت بودم. همراه ما یک قاب عکس از امام خمینی (ره) و یک پرچم امام حسین (ع) بود. بین راه شیشه قاب عکس بر اثر ضربه شکست. آقا مهدی گردویی گفت: «خدا امروز را به خیر کند.»
نزدیک غروب رو به روی حسینیه دباغان دامغان از ماشین پیاده شدیم تا به طرف مسجد جامع برویم. حسین خطیری و مهدی گردویی قاب عکس و پرچم را به دست گرفتند. نیروهای شهربانی که تفنگ در دست داشتند در اطراف فلکه اصلی شهر به صف ایستاده بودند. به محض اینکه چشمشان به ما افتاد به طرف ما حمله کردند. زد و خورد شروع شد. ناگهان صدای فریادی را شنیدم. فکر کردم صدای فریاد برادر ابراهیم سلطانی است، که ناشنوا هم بود، وقتی نگاه کردم دیدم مهدی گردویی براثر ضربه نیروهای پلیس به زمین افتاده و خون از سرش جاری شده. حسین خطیری هم که مورد حمله واقع شده بود از خودش دفاع میکرد.
من و آقای ملک زاده به طرف مسجد جامع دویدیم تا از مردم کمک بگیریم. وقتی از در جنوبی وارد مسجد شدیم، آقای تقوی روی منبر مشغول سخنرانی بود. آقای ملک زاده بلند فریاد کشید: «مسلمان به پا خیز برادرت کشته شد!» باشنیدن صدای او، سخنرانی قطع شد. مردم با عجله مسجد را ترک کرده و پشت سر ما به طرف محل حادثه حرکت کردند. آنها ضمن حرکت شعارهای محکم و کوبنده میدادند.
وقتی به صحنه رسیدیم، علی گردویی، حاج علی دهقان و مهدی گردویی را که جراحت زیادی داشتند به بیمارستان رسانده بودند. افرادی همچون محمدقاسم دهقان، حجت الاسلام سید اسماعیل میرعلی اکبری، عباس دهقان و حسین خطیری را هم به شهربانی برده بودند.
از سرنوشت بقیه خبری نداشتیم. نیم ساعتی که در محل حادثه بودیم به ما گفتند به منزل حجت الاسلام سید مسیح شاهچراغی برویم تا تکلیف دوستانمان مشخص شود. ما 10 ـ 12 نفر بودیم که به منزل آقای شاهچراغی رفتیم. در آنجا نماز خواندیم و شام به ما آبگوشت دادند. در آن فرصت چندبار آقای شاهچراغی به شهربانی زنگ زد و آنها را تهدید کرد تا دستگیرشدگان را آزاد کنند. دو ساعتی گذشت دستگیرشدگان یکی یکی به جمع ما پیوستند. آخرین نفر حسین خطیری بود.
او برایمان نقل کرد که چند ساعت او را کتک زده و شکنجه کردند. سرانجام وقتی از حال رفت، وقتی به هوش آمد به تاکسی کشیک شهربانی گفته بودند او را در محل تقاطع رودخانه دامغان و جاده شاهرود رها کنند. وقتی از شهربانی فاصله گرفتند او از راننده تاکسی خواسته بود او را به منزل خواهرش که مجاور منزل آقای شاهچراغی بود ببرد.
آخر شب با یک مینی بوس سفید رنگ به طرزه برگشتیم، در حالی که هنوز از سرنوشت چند نفر بی خبر بودیم. در بین حزن و اندوه مردم طرزه و دامغان، دو روز بعد خبر شهادت مهدی گردویی اعلام شد. غروب روز 21 دی سال 1357 پیکر پاک این شهید با شرکت جمعیت انبوهی از مردم دامغان، شاهرود، چند شهر شمالی کشور و برخی روستاها در طرزه تشییع و به خاک سپرده شد.
از صحنههای به یاد ماندنی این مراسم سخنرانی همسر شهید بود. این شیرزن ضمن حمد و ثنای خداوند در قسمتی از سخنان خود گفت: «آقای گردویی خودش این راه را انتخاب کرد و ما هم به او افتخار میکنیم» او از مردم خواست تا متحد باشند.
انتهای پیام/ 141