گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: بیعت کارکنان نیروی هوایی در روز پنجشنبه نوزدهم بهمن سال ۱۳۵۷ با امام خمینی (ره) در مدرسه «علوی»، خشم نیروهای گارد را برانگیخت و باعث شد تا آنها با حضور در مرکز آموزشهای هوایی، کارکنان نیروی هوایی را سرکوب کنند؛ بر این اساس، حدود ساعات اولیه شب، تعدادی از افسران گارد جاویدان جهت سرکوبی هنرجویان به خوابگاه آنان رفته و به سوی همافران آتش گشودند که در این درگیری، سه تن از هنرجویان به شهادت رسیدند. مردم تهران که از جریان تیراندازی مطلع شده بودند، به درب ورودی پادگان آمدند اما با توجه به منع آمد و شد (حکومت نظامی) تا پاسی از شب پشت دیوارهای پادگان ماندند و با سردادن شعارهای انقلابی، پشتیبانی خود را از هنرجویان نیروی هوایی اعلام کردند.
مردم با سر دادن شعارهایی مبنی بر اینکه تا وقتی از سلامت همافران مطلع نشویم منطقه را ترک نخواهیم کرد، سرانجام با حضور نماینده امام و مذاکره با تنی چند از نمایندگان هنرجویان و عوامل حکومت نظامی، در نهایت حدود ساعت دو بامداد با وساطت نماینده امام و آیتالله طالقانی، عدهای محل را ترک کردند؛ ولی عدهای که تعدادشان حدود دو هزار نفر تخمین زده میشد، همچنان در محل باقی ماندند که همدردی مردم با هنرجویان و متقابلاً هنرجویان، دانشجویان و هنرآموزان با مردم، متاسفانه خشم رژیم را برانگیخت و ساعاتی بعد با حمله عناصر گارد به خوابگاهها عدهای دستگیر شدند.
بخش سوم گزارش نقش نیروی هوایی در دهه فجر سال ۱۳۵۷؛
* «مدرسه علوی» محمل عرش انقلاب اسلامی/ بیعت همافران با امام خمینی (ره) پشت رژیم پهلوی را شکست
سرهنگ «فیضآبادی»، سرهنگ «مشهدی»، سرهنگ «اللهیاری»، سرهنگ «طباطبایی» و سرهنگ «جنتی محب» از شاهدان عینی این رخداد تاریخی، ماجرا را اینگونه روایت میکنند: دقایق پایانی شب بیستم بهمن سال ۱۳۵۷ بود، شبی که یکی از بهترین و خاطرهانگیزترین شبها برای ما بود.
روز قبل از این واقعه، از طریق رسانهها اعلام شده بود که فیلم تاریخی ورود امام خمینی (ره) به ایران، پس از اخبار سراسری از تلویزیون پخش خواهد شد؛ لذا آن شب دستهدسته از کارکنان نیروی هوایی برای تماشای امام به اتاق تلویزیون میآمدند؛ از اینرو همگی از خوشحالی در پوست خود نمیگنجدیم و برای تمامی ملت، این شب خدایی فراموش نشدنی بود، بهخصوص برای کارکنان مرکز آموزشهای هوایی.
کارکنان نیروی هوایی در اتاق تلویزیون
اتاق تلویزیون به ابعاد هفت در هشت متر به مساحت حدود ۵۶ متر مربع بهطور جداگانه برای کادرهای همافری، افسری و درجهداری بهمنظور تماشای تلویزیون درنظر گرفته شده بود، بهطوریکه دانشجویان، هنرآموزان و هنرجویان در ایام فراغت، به این اتاق میرفتند. آن شب همه در کنار یکدیگر نشسته بودیم و در انتظار دیدار امام خمینی (ره) از تلویزیون، لحظهشماری میکردیم.
وقایع چند روز اخیر از جمله بیعت تاریخی همافران نیروی هوایی با امام خمینی (ره) در مدرسه علوی و انعکاس آن در صفحه اول روزنامه «کیهان» و سپس تکذیب این دیدار تاریخی از طریق اطلاعیه ستاد ارتش و مجدداً تایید حضرت امام مبنی بر صحت این دیدار، رژیم را برآشفته بود؛ بنابراین پس از آن، عناصر گارد جاویدان با شکستن حریم پایگاه نیروی هوایی، با انواع و اقسام تانکها برای سرکوب کارکنان مأموریت یافته بودند که هر نوع فعالیت مضری را سرکوب کنند.
پس از اینکه اخبار تمام شد یک دسته گل در روی صفحه تلویزیون پدیدار شد و بعد تصویر شاه را نشان دادند با ظاهر شدن تصویر شاه بر صفحه تلویزیون مستقر در اتاق تلویزیون ادای احترام کرده و جاوید شاه گفتند که در ابتدا با نجواهای اعتراضآمیز هنرجویان و دانش آموز جویان ختم شد، دقایقی بعد لحظه ای را که آرزوی دیدارش را داشتیم فرارسید و چهره امام خمینی بر صفحه تلویزیون پدیدار شد به یکباره صدای صلوات صلوات صلوات حاضران سقف اتاق تلویزیون را میخواست از جا بکند لرزه بر اندام عوامل قارچی انداخت به طوری که کنترل آن از دستشان خارج شد با پایان گرفتن سنوات دوم یکی از افسران گارد فریاد زد: ساکت گفتم ساکت کسی حق صلوات فرستادن را ندارد ولی با تماشای چهره ملکوتی امام نور ایمان در آن پدیدار شد بچهها مجدداً صلوات فرستادند که صدای عوامل مزدور شاه در میان صلوات هنرجویان گم شد در بین سنوات یکی از کاردستی ها را در آورد و بچهها را تهدید کرد و فریاد زد و راننده تانک اسکربین که از قبل در محوطه مستقر شده بود به خروش آمد و به سرعت سوار تانک شد و با مانورهای تاکتیکی در محوطه جلو و عقب رفت و لوله تانک را به طرف اتاق تلویزیون نشانه رفت.
جنگ خونین لشکر گارد با نیروی هوایی
لحظهای به سکوت تلویزیون را تماشا کردیم تا این که امام به بهشتزهرا رسیدند و به جایگاه مخصوص تشریف فرما شدند و شروع به سخنرانی کردند وقتی که این جمله معروف «من دولت تعیین می کنم، من تو دهن این دولت میزنم، من به پشتیبانی این ملت به واسطه اینکه مرا قبول دارند توی دهن این دولت می زنم» را بیان فرمودند تکبیر مردم با فریاد تکبیر هنرجویان در اتاق تلویزیون بههم آمیخت.
این فرمایشات آنچنان روحیهای به بچهها داد که همراه با ملت، بازهم صلوات فرستادند و صدای «اللهاکبر خمینی رهبر» آنها بلند شد. در همین جا بود که عوامل مزدور شاه طاقت نیاوردند و یکی از ماموران برخاست و تلویزیون را خاموش کرد و گاردیها به زور ما را از اتاق تلویزیون بیرون کردند که البته با مقاومت سرسختانه بچهها روبهرو شدند و درگیری لفظی شدیدی بین چند نفر از بچهها با گاردیها پیش آمد که با وساطت دیگران، در لحظات کوتاهی پایان پذیرفت؛ اما تعدادی از هنرجویان که به بیرون اتاق رفته بودند، همچنان با فرستادن صلواتهای بلند، موجهایی از بیداری «قُمْ فَأَنْذِرْ» (برخيز و بترسان) را به دیگر آسایشگاهها انتقال دادند و ناخودآگاه با خبر شدیم که هنرجویان در آسایشگاههای دیگر نیز با عوامل گارد درگیر شدهاند. نیروهای گارد که کنترل پادگان را به یکباره از دست رفته میدیدند، قول دادند که تلویزیون را مجدداً روشن کنند با این شرط که هنرجویان قول بدهند دیگر صلوات نفرستند.
بچهها بهظاهر قول دادند؛ اما هنگام بیانات امام خمینی (ره) یکی از عوامل گارد به ایشان گستاخی کرد که با واکنش شدید هنرجویان روبهرو شد و کار بار دیگر به مشاجره لفظی انجامید و صدای صلوات بلندتر از قبل شد؛ اینبار گاردیها طاقت نیاوردند و شروع به تیراندازی کردند که با برخورد یکی از تیرها به شیشه پنجره آسایشگاه، ترکشهای شیشه عدهای را زخمی کرد که بعد از آن روز متوجه شدیم تعداد هشت نفر در آن شب زخمی شدند که سه نفر از آنها شهید شدند و عدهای هم به هنگام فرار از درون پنجرهها با شیشهها برخورد کرده و در اثر ازدحام جمعیت جهت خروج از پنجره، بهشدت مجروح شدند و در همین اوضاع، گردان هنرجویان به هم ریخت و آنها شروع به شعار دادن علیه رژیم منحوس پهلوی کردند.
تا اینزمان گروهان ۸، گردان ۳۳ گردان ۲۴ و سپس همه گردانها باخبر شدند، آنها آمدند جلوی آسایشگاه دانشجویان خلبانی و با سر دادن شعار «دانشجو بیا پایین، برادرت کشته شد، دانشجو، هنرجویان را کشتند و...» سایرین را به میان خود دعوت کردند و شروع به سر دادن شعار «میکشم، میکشم، آنکه برادرم کشت» کردند.
تشییع یکی از همافران نیروی دریایی توسط مردم
گاردیها مرتب شلیک میکردند و ما هم با سردادن شعار «هنرجو، هنرجو، شهادتت مبارک» به تظاهرات خود ادامه میدادیم. سرهنگ تاجور فرمانده هنگ دانشجویان و سروان پورمحمدیان فرماندهان گردان، بههمراه سرتیب کمپانی فرمانده آموزشهای هوایی، همه آمده بودند تا آرامش را به مرکز آموزشها برگرداند؛ اما ما با شنیدن سخنان امام (ره)، کوچکترین هراسی از آنها نداشتیم و همه به پیش میرفتیم.
سرهنگ تاجور فریاد میزد که «بابا چیزی نشده خونسردی خودتان را حفظ کنید!»، اما بچهها به این حرفها توجهی نمیکردند. سرهنگ تاجور که دید حرفهایش تأثیری ندارد، رفت و بعد از مدتی بههمراه تعدادی دژبان برگشت و سرتیب «خطیب شهیدی» نیز همراهشان بود؛ ما هم یکی از بچههایی که تیر خورده بود را تا رسیدن آمبولانس، روی دست گرفته بودیم و فریاد میزدیم: «این سند جنایت پهلوی است».
با دیدن قطرات خونی که از شهید جاری شده بود، تظاهرات به اوج خود رسید؛ خشم بچهها طغیان کرده بود و همگی همراه شدیم. در نزدیکی در پادگان، یک ماشین آتشنشانی به طرف ما آمد که با پرتاب سنگ و آجر از حرکت باز ایستاد، بهمنظور متفرق کردن تظاهرات، شروع به پاشیدن آب جوش به سر و صورت ما کرد که شکاف عمیقی در میان صف تظاهراتکنندهها ایجاد شد.
بهسمت تانکها رفتیم و شعار دادیم «گاردی برو گمشو، گاردی برو گمشو» و خواستار بیرون رفتن آنها شدیم و شعارها پس از آن، ماهیت دیگری بهخود گرفت؛ «الله اکبر، خمینی رهبر»، «بختیار، بختیار، نوکر بیاختیار». در این لحظه، ناگهان یک تانک «چیفتن» همراه با نفراتش به طرف ما برگشت و به تعقیب ما پرداخت؛ اما فرمانده گاردیها به راننده تانک پرخاش کرد و با عصبانیت دستور داد که محوطه پادگان را ترک کند و به بیرون برود که راننده تانک هم از تصمیم فرماندهاش که جلوی دانشجویان تحقیرش کرده بود، عصبانی شده و آنقدر در ترک پادگان عجله از خود به خرج داد، که قسمتی از در ورودی مرکز آموزشهای هوایی را کند و با خود برد. با غر شدن در پادگان، مردم بیمحابا به درون پادگان آمده و ما هم مثل نگینی در میان آنها قرار گرفتیم و خواهش کردیم که به بیرون پادگان بروند.
مردمی که برای یاری ما آمده بودند، هر لحظه بر تعدادشان افزوده میشد و در این میان، دو نفر از افراد گارد که برای سرکوب نیروی هوایی آمده بودند، شروع به تیراندازی کردند و ما چون در آن شب برای دفاع اسلحه نداشتیم، با سنگ و چوب و آجر به جانشان افتادیم که دیدیم نمیشود؛ بنابراین کمی عقب کشیدیم و ماشین آبپاش گاردیها با آب جوش ما را دنبال کرد و گاهی هم چند گاردی بهصورت ایستاده و نشسته، بهطرف ما نشانه میرفتند.
فرمانده نیروی هوایی از فرمانده گارد خواست تا نیروهایش را برای جلوگیری از حساسیت بیشتر و همچنین حفظ نظم و آرامش، از پادگان خارج کند؛ اما فرمانده گارد برای سخنان «ربیعی» فرمانده نیروی هوایی وقت ارزشی قائل نشد و در پاسخ گفت که ما از شما دستور نمیگیریم؛ بنابراین مجدداً درگیری ادامه یافت و تعدادی در آن شب زخمی شدند. آن شب دو نفر از بچههای ما شهید شدند و ما نیز با دادن هر زخمی و شهید منسجمتر میشدیم. ذکر «یا علی» و «یا حسین» از سر زبانمان نمیافتاد و لحظهای تیراندازی قطع نمیشد.
مردم در اطراف پادگان، محتاطانه برای نجات ما کوشش میکردند؛ ولی خودشان در خط اول حمله بودند و در اینجا بود که تصمیم گرفتیم بهطور موقت، به تظاهرات خاتمه دهیم؛ چراکه مردم در تلاش بودند که برای کمک به ما، از دیوار پادگان بالا بروند؛ از اینرو آنها را خطر جدی تهدید میکرد؛ چراکه گاردیها از کینه و نفرتی که از ما به دل داشتند، برای انتقام از ما، مردم را به شهادت میرسادند.
همراهی مردم با نیروی هوایی
مرکز آموزشها بهصورت تودهای از باروت درآمده و هر لحظه آماده انفجار بود. این انفجار میتوانست آخرین پایگاه رژیم پوشالی شاه را در هم بریزد و بختیار نوکر بیاختیار را به خاک سیاه بنشاند؛ بالاخره آن شب قطعنامه نوشتیم که توسط چند نفر از بچهها برای دیگران قرائت شد؛ در این قطعنامه همه با یکدیگر همپیمان شدیم تا خروج کامل گاردیها از پادگان، لحظهای از پا ننشینیم؛ چرا که حضور آنها را در یک جمع فرهنگی ـ آموزشی موجب تحقیر نیروی هوایی و خود میدانستیم؛ بنابراین بعد از قرائت قطعنامه، به طرف آسایشگاه بهراه افتادیم و وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم که اسلحه پاسداران را بردهاند تا دست آنها نیافتد. آن شب را برای اینکه گاردیها به ما حمله نکنند و از آمادگی خوبی برخوردار باشیم، با پوتین روی تخت دراز کشیدیم و چون خوابمان نمیبرد، تصمیم گرفتیم تا جلوی درهای ورودی و خروجی آسایشگاه را با تشک، تخت، جارو و هر وسیلهای که در دست داشتیم، مسدود کنیم و آماده مقابله با گاردیها باشیم. آن شب تمامی وقایع را در یک مقوایی نوشتیم و به آن سوی دیوار بهمیان مردم پرتاب کردیم؛ مردمی که برای ما نگران بودند و تا آن ساعت یعنی ساعت ۱:۳۰ بامداد، حاضر به ترک منطقه نبودند؛ در آن مقوا ضمن تشکر از همراهی و همدلی مردم، نوشتیم که تا آخرین قطره خونمان به مبارزه بیامان علیه طاغوت، ادامه خواهیم داد.»
...پایان بخش چهارم...
انتهای پیام/ 113