به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، پیش از هر حرفی به شهدا غبطه میخورد. میگوید سردار سلیمانی درست گفتهاند که شهدا پیش از شهادت، شهید شدهاند. میگوید: «رسیدن به این مقام لیاقت میخواهد. من در عملیاتهایی بودم که در کنارم، در چند قدمیام صدها نفر به این فیض رسیدند و من همچنان جا ماندهام. دعا کنید که نصیب شود.»
حالا بیشتر آنهایی که شهدای امروزیمان را در صفحههای کتابها میجورند با نام او آشنا هستند. خوب میداند وقتی کسی با شهدا سر به سر شد نباید مثل صندوقچههای مقفول گوشهای بنشیند. باید زبان بگیرد و دم به دم از آنها بگوید. هرچند در این میان خیلی دردهای تهنشین شده هست که در قلب دوباره زبانه میکشد. میگوید این دردهای پر از فقدان مال ما و خاطرههای خوب شهدا برای آنها که پی جریان سازیهای نسل امروز میگردند.
در تابستانیترین روزهای سال ۱۳۴۷ در روستای بیشهسر از توابع شهرستان بابل به دنیا آمد. خرج خانواده ۱۲ نفرهشان با دخل شان جفت و جور نبود. پدر زحمتکشی داشت، اما زورش به تامین خانواده نمیچربید. همین شد که مصیب درس را رها کرد و به کار فنی مشغول شد. اما کمی بعد برادر شهیدش محمد علی پای کار درس خواندن او آمد. اصرارهای مهربانانه برادر پایش را به حوزه علمیه صدر بابل باز کرد. ۱۶ ساله بود که به جنگ رفت و در عملیاتهای مهمی مثل کربلای ۴، کربلای ۵، کربلای ۸، کربلای ۱۰، والفجر ۱۰ و بیت المقدس ۷ حضور داشت.
درس خواندن را بعد از جنگ ادامه داد و از دانشگاه امام حسین (ع) مدرک فوق دیپلم گرفت. خودش میگوید با تاسی از برادر شهیدش (محمدعلی) قلم در دست گرفته و به برکت انتشار دلنوشتههای او این راه برایش هموار شده است: «برادرم قلم خوبی داشت. در جبهه خاطره هایش را یادداشت میکرد. بعد از شهادتش بیش از ۸۰۰ صفحه مطلب از او به یادگار مانده بود. این کتاب در سال ۱۳۷۶ با عنوان خاطرات جبهه و جنگ منتشر شد که بخشی از آن به خاطرات خودم از خط مقدم اختصاص پیدا کرد.
چه شد که بعد از انتشار کتاب خاطرات برادر شهیدتان سراغ از خانوادههای دیگر شهدا گرفتید و با انتشار بیش از ۲۰ کتاب نام تان به عنوان نویسنده خاطرات شهدا بر سر زبانها افتاد؟
خودم را نویسنده نمیدانم. خدا عنایتی کرده و ما به جمع آوری خاطرات این شهدا مشغول هستیم. وقتی به سراغ خانواده شهدا میروم با محبت جملهای تکرار شدنی را از آنها میشنوم. رویه کار ما این طور است که ابتدا با حضور تعدای از رزمندهها به دیدن این خانوادهها میرویم. از آنها این اذن را میگیریم که اجازه بدهند در مورد شهیدشان بنویسیم. پدر و مادر پیر و نازنین این شهدا نام پسرشان را به زبان میآورند و میگویند او تا پیش از شهادتش مال ما بود. بچه ما بود، اما حالا با شهید شدنش مال همه است و لازم نیست از ما اجازه گرفته شود. من از برادر خودم نوشتم. تک تک این شهدا هم مثل برادران ما هستند و از آنها دینی به گردن ما بوده است.
کتابهای شما ارتباط خوبی با مخاطب برقرار میکنند. خوانندگانتان میگویند نثر سلیسی دارید که به سادگی آنها را به زندگی و خاطرات این شهدا نزدیک میکند. در انتخاب ساده نویسی تعمدی دارید؟
همان طور که والدین شهدا گفتند آنها متعلق به همه هستند، پس از آنها طوری باید بنویسیم که برای همه قابل فهم باشد. در ضمن این شهدا با همه ویژگیهای منحصر به فردی که داشتند خاکی و زودجوش و ساده بودند. مهربانی بیمرزی در رفتار آنها بر روی باقی احساسات شان سوار بود و همین سادگی دوست داشتنی به آنها میداد. نکته حائز اهمیت دیگر این است که والدین این شهدا و خانوداههای آنها با همین زبان ساده و دوست داشتنی از عزیزترینهای شان گفتهاند و ما مکلف به حفظ امانت هم هستیم.
به نظر میرسد حضور شما در جبهههای خان طومان سوریه باب جدیدی را برای نوشتن از نسل امروزی شهدا برای تان باز کرده است. چه تفاوتها و شباهتهایی بین شهدای هشت سال دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم میبینید؟
هر چه هست از یک شباهت مثال زدنی سرچشمه میگیرد. این شهدا دانش آموز مکتب عاشورا هستند. فداکار و مهربان اند. خودشان را برای حضور در سختترین شرایط جنگ تن به تن و رودررو ساخته اند. اهل عمل کردن به آیه به آیه قرآن کریم و حدیث به حدیث اهل بیت (علیهم السلام) هستند. با این وجود تفاوتی میان این شهدا نیست. شهدای مدافع حرم امتداد شهدای ۸ سال دفاع مقدس هستند. حضور من در خان طومان به اندازه برخی از این شهدا طولانی نبود. اما گاهی یک یا چند ملاقات کوتاه آنقدر تاثیر گذار بوده که جاذبه آن من را رها نکرده است و باعث شده در باره آن شهید کتابی نوشته شود.
مثل ملاقاتی که با شهید محمد تقی سالخورده داشتید؟
بله. من ایشان را دو یا سه بار در روزهای نبرد در خانطومان سوریه ملاقات کردم. اما حضورش در همان چند دقیقه آن قدر نافذ بود که مدام حین نوشتن از شهید به یاد او میافتادم. همان موقع با خودم عهد کردم با اجازه از والدین این شهید کتاب ویژهای در باره او بنویسم.
کتاب هفت روز دیگر که به خاطرات شهید سالخورده میپردازد بین مخاطبانتان بیشتر دست به دست شد و خوانندگان زیادی پیدا کرد. نام این کتاب چطور انتخاب شد؟
عرض کردم که در کوچکترین رفتار این شهدا هم مراقبههایی وجود داشت. این شهید بزرگوار ویژگیهای ممتازی داشت که یکی از آنها احترام به پدر و مادر بود. پدر ایشان کشاورز هستند و خودشان سابقه حضور در جبهههای ۸ سال دفاع مقدس را داشته اند. شهید سالخورده چند باری در خطهای بسیار خطرناک و حساس خان طومان حضور داشتند. وضعیت به گونهای بود که به خاطر زبدگی و شجاعت بینظیر او فرماندهی حساسترین خطوط را به ایشان میدادند. معروف است که نیروی کمی به ایشان میدادند و وقتی کسی فرماندهان را متوجه حساس بودن آن خط میکرد جواب این بود که سالخورده از پس آن جا بر میآید. وقتی او بود با همان نیروی کم امنیت آن خط تامین میشد.
با وجود همه این حرفها فکر میکنید ایشان وقتی به این جبههها میرفتند و در مقابل داعشیها قد رشیدشان را علم میکردند درباره نبرد در سوریه به والدین شان چه میگفتند؟ هر بار از ایشان سوال میشد که شما کجا هستید و چه میکنید، ایشان میگفتند که ما در مناطق جنگی حضور نداریم؛ و در پشت خط مقدم فعالیت میکنیم. یا این که ما با مناطق عملیاتی فاصله داریم و تنها برای آموزش نیروها به آن جا میرویم. آخرین بار مادر ایشان از او سوال کردند که شما کی بر میگردید؟ و ایشان بلافاصاله گفتهاند که ۷ روز دیگر بر میگردم. پیکر مطهر ایشان دقیقا هفت روز بعد از اعزام به آغوش مادرش برگشت و ما نام کتاب را از گفتگوی آخر این شهید با مادرش بر داشتیم.
چه ویژگیهایی در شهید سالخورده بود که در همان چند ملاقات کوتاه مجابتان کرد از او بنویسید؟ میدانیم که نخستین برخورد شما در خطهای خطرناک خانطومان شکل گرفته است و به طور قطع در چنین شرایطی امکان گفتوگو نیست.
بله. دقیقا همین طور است که میفرمایید. اما این شهید با رفتار دلنشینش تنها از من دل نبرده بود. در همه خطها حرف از او بود. یک نکته جالب به شما بگویم. بچههای فاطمیون که رزمندگان مدافع حرم افغانی بودند به مظلومیت مشهور هستند. اولین باری که من محمد تقی سالخورده را دیدم در خط عمار و دور روز قبل از شهادت این جوان برومند بود. فرماندهی خط عمار را به عهده داشت. تازه وضو گرفته بود و میخواست برای سرکشی به سنگر بچههای فاطمیون برود.
با رزمندهای ترک موتور سیکلت نشسته بودیم. او را که دیدیم ایستادیم. محمد تقی هم به پیشوار ما آمد. از او در باره کم و کسریهای خط عمار سوال کردیم. میدانستیم وضعیت خوبی ندارند. اما سرش را بالا گرفت. موهای صافش را با دست از روی صورت کنار زد. لبخند زیبایی زد و گفت هیچ مشکلی نیست. همه چیز خوب است. اگر مشکلی هم باشد برای رضای خدا تحمل میکنیم. این صحبتهای او در زمان اوج حمله داعشها بود. چنین آرامش و وقاری داشت و با همه میجوشید. بچههای فاطمیون تا مدتها نمیدانستند او فرمانده خط است.
با این حساب شهادت او در همان روزهای حمله تکفیریها خیلی در روحیه رزمندگان مدافع حرم تاثیر داشته است. این طور که از خاطرات رزمندگان بر میآید خیلیها در خطهای دیگر هم ایشان را میشناختند.
بله. میگویند محمد تقی سالخورده برای شهادت عطشی وصف نشدنی داشت. هر جا که خطری بود و دست و پاها سست میشد او مصداق «السابقون السابقون» میشد. با شوق، نه با صورت گرفته جلو میآمد و اجازه میخواست که او را مامور کنند. به همین دلیل همان طور که گفتید نام او را در گوشه و کنار سنگرها و مقرهای فرماندهی زیاد میشنیدیم.
۲۱ فروردین ۱۳۹۵ خبر شهادتش با چهرههایی حزن آلود در خطها میچرخید. ساعت ۲ تجدید وضو کرده بود و با زیاد شدن حجم آتش از سوی تکفیریها جلو رفته بود تا دشمن را مهار و بچههای خط را فرماندهی کند. همان موقع یک خمپاره پیش پایش فرود آمد و او به درجه شهادت نائل شد. عصر همان روز دلم گرفته بود. به بیرون مقر رفتم. دیدم بچهها پیراهن خونی او را روی بند انداختهاند. نسیمی میوزید و بوی پیراهن دلتنگیهای بی شماری را به خاطرم میآورد. بچههای خط گردان ابتدا مغموم شدند، اما به انتقام همین خون ریخته شده دوباره روحیهها برگشت و انتقام سختی از تکفیریها گرفتیم.
آقای معصومیان رزمندگان بدون مرز معروف به سربازان مظلوم هستند. برخی از روی غرض ورزی مطالب سراسر کذبی در باره آنها مطرح میکنند. ارزش کار آنها در امنیت ما شناخته نمیشود. این در حالی است که آنها به جبهههای آن سوی مرزها میروند که درگیریها به داخل مرز ما کشیده نشود. در کتاب ۷ روز دیگر چرا این مطالب با نقل قولهایی از شهید سالخورده پررنگ شده است.
تنها به این بخش از صحبتهای ایشان نپرداختهایم. خیلیها بر این گمان هستند که این سربازان نخستین ماموریتهای شان را در سوریه گذراندهاند. همین جا عرض میکنم که این پاسدارها با سالها ممارست و خودسازی در عملیاتهای داخلی موفق به اعزام به سوریه میشدند. کسی آنها را به این کار مجبور نمیکرد. هدف آنها جلوگیری از سقوط شهرها بود. داعش شهر به شهر جلو میآمد و این درگیریها حتما به داخل مرزهای ما هم کشیده میشد.
هدف دیگری که برای آن جان میدادند این بود که حتا یک آجر از حرمین شریفین کم نشود. این که میگوییم اغراق نیست. برای این که حرمها آسیب نبینند جان میدادند. اما در خاطرات ایشان ماموریتهایی بود که چند بار در کتاب به آنها اشاره شده است. شهید محمد تقی سالخورده بارها و بارها در سیستان و بلوچستان با عبدالمالک ریگی سرکرده گروهک تروریستی درگیر شده بود. وقتی از این ماموریتها بر میگشت آسیب هم میدید. یک بار روی پیشانیاش خراشهای عمیقی ایجاد شده بود؛ و وقتی از او میپرسیدند چه شده با شوخی و خنده میگفت با ریگی درگیر شدم و او به صورتم چنگ انداخته. همه این رشادتها تنها گاهی در چند ثانیه آن هم در قالب شوخی مطرح میشد.
خود شهید در خاطرات شان در اعتراض دوستی به این سکوت و حجب و حیای مدافعان حرم گفته بود بگذار هموطنان ما فکر کنند ما برای پول به سوریه میرویم. آرزو میکنیم مردم ایران هیچ وقت چیزهایی که ما در شهرهای سقوط کرده سوریه دیدیم را نبینند. من تا به حال به سراغ خاطرات تعدادی از مدافعان حرم رفتهام. نگاه همه آنها به دفاع و صیانت از اسلام گره خورده بوده و برای همین فداکاریهای آنها بیمرز است.
شما در مراسمهای متعددی با مخاطبان کتابهای تان رو در رو گفتوگو داشتهاید. تاثیرگذارترین بازخوردی که داشتید مربوط به کدام یک از کتابهای تان بوده است؟
من خودم را نویسنده نمیدانم. این کتابها با همت یک گروه و همکاریهای بی دریغ خانواده شهدا تهیه میشوند. وقتی با مخاطبان کتابها رو به رو میشویم برایم دوباره گفتن و شنیدن از این شهدا ارزش بیشتری پیدا میکند. اما تاثیر گذارترین برخوردی که در باره کتاب هایم دیده ام مربوط به پیگیریهای سردار سلیمانی «رضوانالله علیه» از کتابهای شهدای مدافع حرم بود.
وقتی ایشان به بابل تشریف آوردند در مراسمی ایشان را دیدم. هنوز من را ندیده بودند. داشتند با باقی افراد حاضر روبوسی میکردند. به یاد صحبتهای مقام معظم رهبری درباره ایشان افتادم. فرموده بودند حاج قاسم میتوانند شفاعت شما را بکنند. الان که به این جمله فکر میکنم میبینم رهبر ما به درستی ایشان را شهید زنده میدیده است. بدون اینکه متوجه شوند دستی به شانهشان کشیدم. ایشان با همه گرم برخورد کردند.
سردار سلیمانی اهل مطالعه بودند. یک هفته قبل از این که به عراق بروند گروهی را سراغ من فرستادند. دوستان بسیار لطف داشتند و نظر مثبت ایشان در باره گردآوری خاطرات شهدای مدافع حرم را به من رساندند. بسیار پیگیر این بودند که این خاطرات هر چه زودتر مدون شوند و همه به واسطه خواندن این خاطرهها بتوانند به شناخت دقیق و درستی از وضعیت منطقه و همچنین ویژگیهای ممتاز این شهدا برسند. حالا سردار شهید شده، اما این علم بر زمین نمیماند و همه ما با هم راه روشن او را ادامه میدهیم.
منبع: فارس
انتهای پیام/ 900