در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح شد؛

مشق مبارزه

محسن جمالو گفت: هنوز باور نکرده بودیم که سرانجام تمام خون‌هایی که ریخته شد پیروزی در مقابل رژیم طاغوت است تا اینکه به روز بیست و دوم بهمن ماه رسیدیم.
کد خبر: ۳۸۴۲۷۱
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۲:۱۵ - 16February 2020

گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس – مهری کارخانه؛ چهل و یک بهار از عمر انقلاب می گذرد، انقلابی که شاید در باور خاندان پهلوی هم به اندازه سر سوزنی تصور نمی شد منتهی به پیروزی شود.

اما امام (ره) از همان سال‌هایی که مشق مبارزه و استکبارستیزی را از پدر به ارث می‌برد می‌دانست که روزی بساط ظلم برچیده خواهد شد و روزی سینه‌هایی پولادین همچون دژی مستحکم در برابر گلوله های رگبار طاغوت سپر شده و در مقابل جنایت هایی به وسعت همه تاریخ زبان اعتراض خواهند گشود.

مشق مبارزه

شاید سال 42 کسی تصورش را هم نمی کرد که تنها پس از گذشت چندین سال طومار نابودی حکومت طاغوت برای همیشه در هم تنیده شود، همان سال هایی که امام در کلامی به سربازانش اشاره کردند و فرمودند: سربازان من همین نوزادانی هستند که هم اکنون در گهواره به سر می برند.

دیری نپایید که آن فرزندان جوانانی رشید گشته و لباس مبارزه بر تن کردند و به کوچه و خیابان ها ریخته و از خاندان پهلوی بیزاری جستند.

به روزهای آخر مبارزه نزدیک شده بودیم که تنفر و بیزاری از حکومت طاغوتی و درباریان بر چهره کوچه و خیابان ها فریاد می کشید، دیگر دیواری نمانده بود که رنگ "مرگ بر شاه" بر خود نگرفته باشد.

آن قدر به خیابان ها آمدیم، آنقدر فریاد کشیدیم، آن قدر مشت هایمان را به سمت دشمنانمان گرفتیم تا سرانجام در بهمنی خونین روزنامه هایی را دیدیم که در میان جماعت خندان دست به دست میشد و خبر از تمام شدن کابوس تلخ دو هزارو پانصد ساله می داد.

چهل و یک بهار از عمر این انقلاب می گذرد اما هنوز هم بهمن برای ما بوی پیروزی می دهد.

جوانانی که آن سالها، مبارزه مشق روزها و شب هایشان بود، امروز پا به میانسالی گذاشته اند اما هر بهمن که از راه می رسد به یاد ایام جوانی و شور و اشتقیاقشان می افتند.

محسن جمالو برادر شهید حسن جمالو یکی از مبارزان انقلابی است که در آن سالها نزدیک به 14 بهار از زندگی اش را دیده بود اما عشق به وطن و استکبارستیزی همانند بسیاری از هم نسلانش در وجودش بیداد می کرد که همین علاقه او را به فضای تظاهرات ها می کشاند.

او یکی از همان نوزادان در گهواره ای است که مهر متولد 42 بر شناسنامه اش خورده و یکی از همان هایی است که امام (ره) در آن سال  به عنوان سرباز خود نام برده است.

هنوز هم از انقلاب و آن روزهای مبارزه برایمان تعریف می کند چشمانش دلتنگی آن روزها را لو می دهد.

روزهای مبارزه برای آرمان ها، ایستادگی واستقامت و به قول خودش این انقلاب با خون هزاران جوان بوده که امروز این درخت تنومند شده است.

از بیان عقیده شخصی تا رفوزگی در مدرسه

محسن جمالو که شاید عمو محسن عنوان شیرین تری برایش باشد در سال های انقلاب  محصل دوره راهنمایی بود.

به قول خودش آن روزها آن اندازه که ذهن بیشتر بچه ها معطوف حال و هوای انقلاب بود شاید کمتر به درس و مدرسه توجه داشتند.

برایمان از خاطره رفوزگی اش می گوید: من تقریبا بیشتر درس ها را در مدرسه به خوبی می خواندم و سعی می کردم که نمراتم کم نشود اما سال سوم راهنمایی بودم که در مدرسه کوروش در خیابان تفرش که امروز مدرسه انقلاب نام دارد تحصیل می کردم، زمانی که  کارنامه را گرفتم متوجه شدم معلم من را رفوزه کرده و از آنجایی که نسبت به افکار و عقایدم آشنایی داشت این کار را به عمد انجام داده بود. سال بعد دوباره سر همان کلاس نشستم و دوباره با همان معلم قبلی و با همان درس قبلی که پیرامون شخصیت شاه بود.

من مثل سابق دوباره از جا بلند شده و اعتراض خودم را عنوان کردم و به نوعی عقیده ام را بازگو کردم اما اینبار با حالتی عصبانی بر روی میز کوبید و با تکرار اسمم تاکید کرد که امسال هم من را رفوزه خواهد کرد و این هم شد و من همان سال دوباره رفوزه شدم.

استکبار ستیزی میراث پدری ام  بود

مشق مبارزه

عمو محسن در خانواده ای مذهبی متولد شده بود، به نوعی طنین مبارزه در خانه آنها ملودی آشنایی بود چرا که پدر از همان دوران مشروطه نسبت به جریانات سیاسی شخصیتی پیگر و حساس داشت و در دوران پهلوی نیز همواره در تلاش بود که این فضا را در خانه و برای فرزندان نیز ملموس کند.

برادر شهید حسن جمالو و یا همان عمو محسن در بیان خاطراتش از پدر اینگونه می گوید: از آنجایی که پدر خودش شخصیتی مبارزبود همواره در جلساتی که با دوستان در ارتباط با موضوعات سیاسی و تحولات آن دوران برگزار می کرد تاکید ویژه ای بر حضور ما نیز داشت و بر این تلاش بود که ما از همان دوران نوجوانی نسبت به این موضوعات حساس باشیم.

به این گونه بود که ما در مدرسه نیز همواره تمام فکرامان معطوف مبارزه و حضور در تظاهرات های ضد شاه بود.

البته نقطه نگاه ما در آن دوران جوانی در مقایسه با کسی که سن بیشتری از ما داشت بی شک متفاوت بود اما حضور در این مبارزات و مقابله با جریان استکبار را به نوعی وظیفه ای شرعی برای خود می دانستیم.

ما در بسیاری از کلاس هایمان با معلم ها و اساتیدمان در ارتباط با بحث حکومت صحبت می کردیم بدون اینکه ترسی در وجودمان باشد که این بحث ها چه عواقبی برایمان خواهد داشت و امکان دارد که اینها همه به شهربانی و ساواک منعکس شود و برایمان دردسر داشته باشد آن زمان اصلا در فکرمان هم چنین چیزهایی نبود.

توزیع اعلامیه های امام (ره)

در آن دوران تمامی مبارزه های ما در کنار بزرگ ترها انجام می گرفت. برای دریافت اعلامیه های جدید و سخنرانی های حضرت امام (ره) به شکل نامحسوسی به شهر قم می رفتیم و آن ها را به اراک منتقل می کردیم.

یکی از زمان هایی که به خوبی می توانستیم این اعلامیه ها را در میان مردم توزیع کنیم هنگامی بود که مردم برای ادای نماز به مساجد می آمدند و زمانی که سرها به سجده میرفت آنها را به روی مردم میریختیم.

به خاطر دارم یکبار که در مسجد آخوند بودیم یکی از دوستانمان به نام آقای زندی لحظه ای که نمازگزاران در حالت سجده بودند همین کار را انجام داد و ماموران ساواکی هم نتوانستند او را در میان جمعیت تشخیص دهند.

یکی دیگر از محل های توزیع اعلامیه ها زمان هایی بود که مردم در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کردند که در آنجا هم به همین ترتیب عمل می کردیم و درحالی که آنها را زیر لباس هایمان پنهان کرده بودیم در فرصتی مناسب همه آنها را در میان مردم توزیع می کردیم.

مساجد سنگرهای اصلی مبارزات مردمی

 مسجد آقا ضیاء الدین، مسجد آخوند، مسجد حاج تقی خان، مسجد حاج محمد ابراهیم از جمله پایگاه هایی  بود که بچه های مبارزه گردهم جمع می شدند و برای فعالیت های مختلف برنامه ریزی می کردند.

امام (ره) فرمودند که مساجد سنگرند و این سنگرها را حفظ کنید چرا که مصداق این جمله واقعا قبل از انقلاب بود و به نوعی تمامی هماهنگی ها و نشست ها در مساجد برگزار می شد.

مساجد در واقع محلی برای تبادل اطلاعات و اخبار تلقی می شدند و برنامه ریزی برای انجام تظاهرات و راهپیمایی ها نیز در همین اماکن انجام می گرفت.

یکی دیگر از موضوعاتی که در این گردهمایی ها توسط دوستان مطرح می شد حمله به مراکز فساد و ترویج آنها بود.

یکی از این مکان ها مسجد آخوند در خیابان مولوی بود که مرحوم میرجعفری امام جماعت آن را بر عهده داشت که خود ایشان نیز از جمله روحانیون مبارز و انقلابی اراک به شمار می آمد و سرمدار برپایی تظاهرات در شهر اراک بود.

مرحوم میر جعفری برای خیلی از بزرگ ترها و حتی نوجوانان جلسات مخفیانه می گذاشتند که ما هم در این جلسات شرکت می کردیم که یادم می آید یکی از چیزهایی که در همین جلسات به ما بچه ها اموزش داده می شد روش ساخت  صلاح های دستی بود.

در واقع روحانیت همچون نخ تسبیحی برای مبارزات مردمی بود و نقش بسیار تاثیرگذاری در این پیروزی ها بر عهده داشتند.

خیابان مولوی و کوچه های متنهی، محله های حصار و محله نزدیک به مسجد حاج تقی خان از جمله محل های درگیری مبارزان با گروه های ساواک و ماموران امنیتی بود.

مسجد حاج تقی خان نیز در ماه های رمضان روحانیونی از قم و اصفهان دعوت  می کردند که برای مردم سخنرانی کنند و در همین مجالس با شجاعت تمام به نقاط ضعف و دین ستیزی دولت اشاره وافشا گری می کردند از این رو در بیرون مسجد نیروهای امنیتی در کمین می ایستادند به محض اینکه روحانی از منبر پایین آمد آن را دستگیر کنند.

لذا در این شرایط  تا روحانی از منبر پایین می آمد سریع لباس های او را تعویض و لباس شخصی بر تنش می کردیم که قابل شناسایی در میان جمعیت نباشد.

 ماشین های آب پاش کنار مساجد مستقر می شدند و خیلی مواقع در کوچه های بازار ماموران شهرداری همگی به ترتیب حضور پیدا می کردند و در حالی که باتوم های خود را روی دستانشان می چرخاندند با تمسخر به ما نگاه می کردند و می گفتند اینها می خواهند مملکت را عوض کنند. این بچه ها ...

زمان گذشت و تاریخ نشان داد که همان فرزندان خفته در گهواره امروز صلاح به دست شدند و در مقابل لشکر طاغوت ایستادند و بساط دوهزار و پانصد سال فرمانروایی حکومتی طاغوتی را برهم زدند.

مشق مبارزه

22 بهمن تاریخ سازترین روز تقویم

با همه کسانی که سنشان به روزهای بهمن و انقلاب 58 می خورد وقتی پای گفت و گو می نشینی، نقطه عطف حرف هایشان به بیست و دوم بهمن می رسد.

روزی که ملت غرق در خوشی و خوشحالی بود و جمله «امام آمد» آنقدر عظمت داشت و که طنینش نه تنها در ایران بلکه در تمام سرزمین هایی استکبارستیز پیچید.

عمو محسن هم از همان روزها برایمان تعریف می کند: با شروع بهمن خوشحالی وصف نشدنی در تمام کشور و همینطور شهر اراک پیچید.

بهمن دومین فصل زمستان بود اما برای ما از هر بهاری، بهاری تر بود و از همان روزی که امام به ایران آمدند مردم در کوچه ها و خیابان ها شیرینی پخش می کردند.

هنوز باور نکرده بودیم که سرانجام تمام خون هایی که ریخته شد پیروزی در مقابل رژیم طاغوت است تا اینکه به روز بیست و دوم بهمن ماه رسیدیم.

یادم می آید که همگی در میدان اصلی شهر جمع شده بودیم و شعار پیروزی و الله اکبر می دادیم.

من خودم چون رزمی کار بودیم لانچیکف را همیشه همراه خودم داشتم. آن روز درحالی که سوار بر ماشین بودیم از پنجره لانچیکف را به علامت پیروزی بیرون آورده بودم و تکان می دادم.

انقلاب با همه سختی ها و با همه فراز و نشیب هایش این روزها شمع چهل و یک سالگی اش را در پیش چشم تمامی دوربین ها فوت کرد.

دوربین هایی که هرسال تمام تمرکزشان بر این است این شور و اشتیاق و این عشق به وطن و امامشان را به گونه ای دیگر در سراسر جهان منعکس کنند.

دشمنی که هر سال تمام تمرکزش براین است که با فتنه های گوناگون جدایی میان ملت و نظام را به ارمغان آورد اما نمی داند که این انقلاب ریشه در باورهایی دارد که به این آسانی ها گسسته نخواهد شد و قلب آن با خون هر شهید تپنده تر می شود.

دیروز با خون شهدای انقلاب و امروز با خون شهدایی مقاومت ...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها