به گزارش خبرنگار دفاعپرس از کرمان، شهید عارف «محمدحسين يوسف الهی» در اسفند ۱۳۳۹ در شهر کرمان به دنیا آمد. حسین در واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله مشغول فعالیت شد و بعدها به عنوان جانشین واحد انتخاب شد. در طول جنگ، پنج نوبت در مناطق شلمچه، جزایر مجنون، میمک، اروندکنار، قبل از عملیات و حین عملیات والفجر ۸ مجروح شد. سرانجام بعد از عملیات والفجر ۸ به دلیل مصدومیت ناشی از بمباران شیمیایی در بهمن ۱۳۶۴ در بیمارستان خاتمالانبیاء تهران به لقاء الله پیوست.
سخن ماندگار او که بر سنگ قبرش حک شده، مؤید روح بلند و وارسته اوست،«اجر جهاد، شهادت است و من خیال ندارم از راهی که انتخاب کرده و میروم برای خود مظاهر مادی دنیای فانی را تدارک ببینم.»
عراقیها سوار قایق موتوری میشوند و آنها را تعقیب میکنند
در چند مرتبه نزدیک بود عراقیها محمدحسین را بگیرند. یک بار برای شناسایی خطی رفت که دست بچههای بیست پنج کربلا بود و میبایست آن را پوشش می دادیم. موقعیت ما در هور طوری بود که تمام سنگرها پخش بودند و شکل خیلی منظمی نداشتند. وضعیت بدی بود، عراقیها خیلی راحت میتوانستند سنگرها را دور بزنند و داخل منطقه شوند.
آن روز محمدحسین به همراه دو نفر دیگر از بچهها رفته بودند تا سنگرهای خالی خط بیست و پنج کربلا را شناسایی کنند و موقعیت را برای استقرار نیروهای لشکر خودمان بسنجند. آنها طبق برنامه در آبراه مورد نظرشان پیش میروند، اما به سنگرها نمیرسند.
همین طور به راهشان ادامه میدهند که یک مرتبه از دور سنگری را میبیند. وقتی خوب نزدیک میشوند، یک دفعه عراقیها از داخل سنگر به طرف بچهها تیراندازی میکنند. آنها هم بلافاصله رگباری روی دشمن میبندند و بعد با سرعت دور میزنند و به طرف خط خودمان حرکت میکنند. عراقیها سوار قایق موتوری میشوند و آنها را تعقیب میکنند. بچهها موقع رفتن، بدون اینکه متوجه شوند از یک کمین عراقی عبور کرده بودند. این دو کمین با هم در تماس بودند و محمدحسین و بقیه از دوستنشان فرار میکنند، کمین اول باخبر شده و سر راه بچه ها منتظرشان می شوند.
موقعیت طوری بود که به راحتی میتوانستند آنها را بزنند، اما گویا میخواستند اسیرشان کنند. محمدحسین وقتی به کمین بعدی میرسد، به همراه دوستانش در قایق میخوابد و سنگر میگیرد و با مهارت خاصی که در هدایت قایق داشت سعی میکنند تا از مهلکه بگریزد، اما وقتی کمین را رد میکنند و فاصله میگیرند یک مرتبه بنزین تمام میکنند، به هر مصیبتی، ذره ذره، خود را به سمت خیز خودی میکشند تا به حاج يونس و على نجیبزاده که آنجا مشغول کار بودند، برمیخورند. حاج يونس هم آنها را کشانده بود و به خط خودمان آورده بود. اتفاقاتی این چنین برای محمد حسین زیاد پیش می آمد، اما هر بار به لطف خدا و با زیرکی خاصی خود را از دست عراقیها خلاص می کرد.
شبها در این باتلاق که پر از وحشت و اضطراب راه میرفتند
یک نمونه دیگر از سختیهایی که بچه های اطلاعات متحمل میشدند، مربوط به شناساییهایی بود که در جزیره مجنون جنوبی انجام میدادند. خب! من به خاطر اهمیت کار اطلاعات سعی میکردم تا همیشه با بچههای این واحد ارتباط داشته باشم و معمولا محل استقرارمان را نزدیک آنها تعیین میکردیم تا پیگیر کارشان باشیم و حتی بعضی مواقع همراهشان برویم و منطقه را بینیم.
جزیره جنوبی، منطقهای باتلاقی بود و پوشیده از چولان و این حرکت بچه ها را خیلی مشکل می کرد. محمدحسین آمد پیش من و گفت: «ما در این محور مشکل آبراه داریم، یعنی مسیری که قایق یا بلم بتواند در آن حرکت کند وجود ندارد.»
قرار شد یک روز به اتفاق هم برویم و منطقه را از نزدیک ببینیم. من، محمدحسین، اکبر شجره و یک نفر دیگر از بچهها به وسیله بلم برای شناسایی رفتیم. آنجا بود که من دیدم این بچه ها چه شرایط سختی را می گذرانند، اما به روی خود نمی آورند.
باتلاق خیلی روان بود و آب تا سینه آدم میرسید. چولانها به قدری کوتاه بودند که اگر به حالت عادی در قایق مینشستی در دید عراقیها قرار میگرفتی؛ بنابراین مجبور بودند خم شوند و حرکت کنند، از طرفی منطقه پراز جانوران مختلف بود.
محمدحسین و بچهها شبها در این باتلاق که پر از وحشت و اضطراب بود راه میرفتند و فعالیت میکردند. یکی از کارهای بسیار مهم که آنها انجام دادند، درست کردن آبراه بود؛ کاری که در طول جنگ بی سابقه بود.
آنها شب تا صبح میرفتند و با داس چولانها را زیر آب می بریدند تا بتوانند۔ مسیر حرکت قایق ها را باز کنند؛ آن هم نه یک متر و ده متر، بلکه چیزی حدود چهار کیلومتر. آنچنان با عشق و علاقه کار می کردند که اگر کسی از نزدیک شاهد فعالیت هایشان نبود، فکر می کرد آنها در بهترین شرایط به سر می برند. آنچه برای آنها مهم بود، موفقیت در انجام مأموریت بود که وقتی به نتیجه میرسید، شادی در چهره آنها موج می زد؛ شادیای که ما را هم خوشحال میکرد.
انتهای پیام/