به گزارش خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، آنچه می خوانید روایت خاطره ای است از «بهزاد شیرسوار» دوست و همرزم شهید «حسین دل بیشه» از شهدای غواص لشکر ویژه 25 کربلا که در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید.
یک ماه قبل از عملیات والفجر 8 من در گروهان 3 حمزه سیدالشهداء(ع) بودم. از گروهان ما درخواست چند نفر شناگر جهت آموزش غواصی شد. من «حسین دل بیشه» و چند نفر دیگر از بچه ها عضو شدیم. دل بیشه مسن ترین عضو گردان حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت. او یک مغازه جگرکی در قائمشهر داشت و از این راه امرار معاش می کرد. در بین ما با بیشترین سابقه حضور در جبهه، با وجود محروم شدنش همیشه در عملیات ها شرکت می کرد. با سن بالایش لباس و ظرف همه بچه ها را می شست. بعضی وقت ها بچه ها به شوخی به او می گفتند:
او می خندید و می گفت:
از آنجا که من با 15 سال سن، کوچکترین عضو عملیات بودم، دل بیشه همیشه در کنار من بود و از من مواظبت می کرد و تمام کارهای مرا انجام می داد. دل بیشه و من مثل یک پدر و پسر، همیشه با هم بودیم. وقتی در آموزش غواصی، مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا دل بیشه را دید گفت:
دل بیشه رو به فرمانده کرد و با صدای بلند به او گفت:
آقا مرتضی لبخند زد و دستی به روی شانه های پیرمرد کشید و بعد هم از او خداحافظی کرد. شب دوم عملیات ستون ما در حال پیشروی بود، من جلو بودم و دل بیشه کمی پشت سر من حرکت می کرد. به خاطر آتش زیاد دشمن مجبور بودیم دائما بایستیم، بنشینیم و حرکت کنیم. سرعتم را زیاد کردم و از او فاصله گرفتم.
لحظه ای بعد گلوله ای قوی که ظاهرا مینی کاتیوشا بود، به پشت ما شلیک شد. نمی توانستیم بایستیم. باید حرکت می کردیم. پس از مدتی که جلوتر رفتیم و از آتش دشمن در امان ماندیم ، بچه ها از حالت پراکنده درآمدند و در گوشه ای جمع شدند. هر چه گشتیم خبری از دل بیشه نبود. انگار آب شده رفته توی زمین. من و چند نفر دیگر از بچه ها به عقب برگشتیم تا دل بیشه را پیدا کنیم. وقتی رسیدیم با صحنه ای تکان دهنده ای مواجه شدیم. لوله مینی کاتیوشا درست به کمر دل بیشه اصابت کرده بود و پیرمرد گروه را از وسط دو نیم کرد. در حالی که نیمه بالایی او را در آغوش گرفته بودم بلند فریاد می زدم و اشک می ریختم.
انتهای پیام/