به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجان شرقی، شهید «حسن وکیلزاده» در یکم شهریور ماه 1346 در روستای دیزج امیرمدار در یک خانوادهای متدیّن و مذهبی دیده به جهان گشود و سرانجام در سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به فیض شهادت نائل آمد.
زندگینامه:
شهید «حسن وکیلزاده» پس از گذران دوران شیرین کودکی در کنار خانواده، برای کسب علم و دانش راهی مدرسه ابوریحان گردید. وی دورهی ابتدایی و راهنمایی را در این مدرسه به عنوان شاگرد ممتاز به اتمام رساند و سپس برای ادامه تحصیل در دبیرستان شهید مدنی( دهقان سابق) ثبت نام نمود.
حسن در دوران کودکی شعارهای حسینی را بر دل و زبان داشت و به دنبال فرصت بود تا بر آنها جامهی عمل بپوشاند. زمان می گذرد و آتش انقلاب به رهبری امام (ره) شعله ور میشود. آن موقع حسن بیش از 10 سال نداشت که برای سرنگونی رژیم پهلوی به همراه پدر و برادر بزرگ در راه پیماییها و تظاهرات شرکت میکند. سرانجام انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد و حسن فعالیت خود را در مساجد و پایگاهها آغاز میکند و همیشه پیشتاز مبارزه با افکار انحرافی در مدرسه و خارج از مدرسه بود. وی یکی از عاشقان امام امت و شهید آیت الله بهشتی بود که چند بار هم برای دست بوسی به خدمت امام عزیز رفته بود.
حسن پس از ثبت نام در دبیرستان شهید مدنی و پیش از آغاز سال تحصیلی بدون اطلاع پدر و مادر جهت ثبت نام به جبهه به بسیج سپاه مراجعه میکند در آن موقع حسن 14 سال داشت. بسیج درخواست وی را قبول نمیکند ولی عشق جبهه و دفاع از کشور او را منقلب ساخته و به هر طریق ممکن میخواهد به جبهه اعزام شود. وی پدرش را به بسیج برده و با این که سن ایشان کم بود اما مسؤولین بسیج با مشاهده ایمان و اعتقاد وی با اخذ رضایتنامه از پدر از وی برای اعزام به جبهه ثبت نام میکنند. تا اینکه در سی ام شهریور 1360 به مناطق عملیاتی کردستان اعزام میشود و در آزاد سازی آبادی های کردستان در منطقه کامیاران و مریوان شرکت میکند. گرچه در آن زمان او از نظر جسمی کوچک بود ولی قرار گرفتن در مناطق کوهستانی کردستان در حین رشد جوانی، وی به فردی توانمند تبدیل میشود. او پس از اتمام 45 روزه مأموریتش در کردستان به تبریز برمی گردد و به دنبال درس و مدرسه می رود. گرچه وی به درس و تحصیل علاقهی زیادی داشت اما حال و هوای جبهه وضعیت روحی او را متحول کرده بود بطوری علاقه اش به تحصیل را از دست داده بود. مدام در فکر جبهه بود و بارها از پدرش می خواهد که اجازه دهد به جبهه برود ولی اصرار خانواده بر این بود که حسن به درسش بپردازد. سرانجام در اسفند 1360 دوباره رضایت پدر را جلب میکند و راهی جبهههای جنگ می شود. او با عشق وعلاقهی وافر در مناطق جنگی شرکت میکند و وقتی هم که به مرخصی می آید، در مساجد و محله دوستان و آشنایان را برای شرکت در جبهه دعوت میکند.
اولین عملیات بزرگی که حسن در آن شرکت نمود، اول فروردین 1361 عملیات پیروزمندانهی فتح المبین بود که منجر به آزاد سازی شوش و دزفول گردید. او پس از این عملیات پیروزمندانه به سلامتی به مرخصی میآید و پس از چند روز با شور و اشتیاق زیاد راهی جبههها می شود و در اردیبهشت 1361 در عمیات بیت المقدس شرکت میکند. در این عملیات بود که سوسنگرد و خرمشهر عزیز آزاد میشود. وی از اینکه در این عملیات رزمندگان ایران اسلامی به پیروزی چشمگیری دست یافتهاند، بسیار خوشحال بوده و سر از پا نمیشناخت. این عملیات برای ایران اسلامی به قدری مهم و ارزشمند بود که موقع برگشتن رزمندگان به مرخصی به گرمی مورد استقبال قرار می گرفتند و حسن هم موقع برگشتن به مرخصی در راه آهن تبریز با قربانی کردن گوسفند و پخش شیرینی به گرمی مورد استقبال قرار میگیرد. وی پس از مراسم استقبال جهت تجدید میثاق با شهدای عملیات، با پای پیاده از راه آهن به مزار شهدای وادی رحمت میرود.
او وقتی که از هم سنگرانش به شهادت میرسید خیلی ناراحت میشد و می گفت: چطور میتوانم در جلو چشم این خانواده های شهدا ظاهر شوم. چرا که آنان فرزندان و اموال خویش را برای خدا داهاند و دین خود را برای اسلام و کشور ادا کردهاند ولی ما هنوز در ابتدای راهیم.
او پس از اتمام مرخصی به جبهه بر میگردد و عاشقانه در بیست و سوم تیرماه 1361 در عملیات رمضان در منطقه شلمچه شرکت می کند و به عنوان آرپی جی زن در خط مقدم جلوی تانک های عراقی میرود و پس از چند ساعتی جنگیدن بر اثر اصابت ترکش توپ به ناحیه لب و سینه مجروح می شود و جهت مداوا به تبریز منتقل شده و در بیمارستان سینا بستری می گردد. او بعد از چند روز بستری شدن در بیمارستان و منزل و بهبودی نسبی دوباره عازم جبهه های جنگ می شود. و در انتظار عملیاتی دیگر لحظه شماری می کند و قبل از عملیات نامه می نویسد که نشان دهندهی عشق او به شهادت بود.
«... پدر و مادرم، دنیا زودگذر است و ماهم در این دنیا ماندنی نیستیم، روزی آمدهایم و روزی هم به طرف معشوق خویش خواهیم رفت. پس ما ترس از شهادت نداریم. ما با آغوش باز شهادت را طالبیم»
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی تا درآغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
آری حسن با معنویات و راز و نیازهای جبهه آشنا شده و مرگ را تحقیر می کند و با آرامش کامل خود را در صحرای سوزان خوزستان برای شرکت در عملیاتی دیگر حرکت میکند و در مهر ماه 1361 در عملیات مسلم بن عقیل شرکت میکند. در این عملیات وی از ناحیه گردن، پا و کتف مجروح می شود و پس از بهبودی نسبی در عملیات های والفجر مقدماتی و والفجر یک با شهامت و شجاعت و با مسؤلیتی بیشتر شرکت میکند. وقتی مسؤلین لشکر، فداکاری و ایثارگری های ایشان را مشاهده میکنند در سال 1361 بدون دوره ی آموزشی به عنوان عضو رسمی سپاه پذیرفته شده و سپس بنا به مصلحت مسؤلین در سال 1362 به تبریز می آید و به عنوان محافظ آیت الله ملکوتی انتخاب میشود و به مدت یک سال محافظ امام جمعه تبریز میشود.
اما علاقه حسن به جبهه و جنگ مانع از آن میشد که وی در تبریز بماند و روزها برایش به سختی میگذرد و در طول این مدت بارها جهت اعزام به جبهه به مسؤولین مربوطه مراجعه میکند ولی از طرف آنها پذیرفته نمی شود تا اینکه پس از اصرار فراوان در آبان ماه 1364 با عشقی سرشار به جهاد فی سبیل الله به جبهه اعزام میشود. وی پس از یادگیری آموزشهای متعدد غواصی به عنوان مسؤول دسته در اواخر سال 1364 در عملیات والفجر 8 شرکت مینماید. در این عملیات بود که بندر فاو عراق به تصرف رزمندگان ایران اسلامی در میآید. پس از این عملیات به مرخصی آمده و برای سازماندهی مجدد گردانها شبانه روز در محله و مساجد از مردم جهت اعزام به دعوت به عمل می آورد. وی در آن موقع به عنوان کادر گردان مشغول خدمت بود و از نزدیک مشکلات جبهه را درک می کرد این دوره زمانی است که حسن برای آخرین بار برای دیدار با خانوادهاش و قبل از اعزام سپاهیان حضرت محمد (ص) در سال 1365 به مرخصی آمده بود. به دنبال این حرکت عمومی بود که مردم به جبهه ها روی آوردند و آمادهی عملیاتی دیگر میشوند. حسن قبل از عملیات معاونت گروهان غواصی را برعهده داشت و تلاش بیشتری برای آموزش غواصان انجام می دهد. به هر حال عملیات کربلای 4 در اوایل دی ماه 1365 آغاز می شود و لشکر اسلام با هجوم به دشمن، ضربات سختی را وارد می کند و نتایج خوبی عاید رزمندگان اسلام میشود. 15 روز بعد عملیات بزرگ کربلای 5 در منطقه ی شلمچه آغاز می شود و حسن در این عملیات به عنوان غواص در جلو نیروها حرکت می کند و با طی 7 کیلومتر زیر آبی در ساعات اولیه عملیات و بعد از شکستن خط پدافندی دشمن به کانال و سنگر بعثیون وارد میشود و تا نزدیکی مزدوران صدام پیش میرود. تا اینکه در ساعت 30/1 نصف شب، نوزدهم دیماه 1365 بر اثر شلیک رگبار بعثیون شربت شیرین شهادت را سر می کشد و به لقاء الله می پیوندد.
وصیتنامه شهید:
«ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون»
«نگوئيد آنانكه در راه خدا كشته شدند مردگاناند، بلكه زندگان اند و ليكن در نمیيابيد»
حمد و سپاس خدايی را كه عالم هستی را آفريد و سپس انسان را خلق نمود و با نازل كردن قرآن و با فرستادن پيامبران و امامان و نائبان بر حق امام زمان(عج) در طول تاريخ، حق و باطل را به انسان چون روز روشن شناساند و ستيز با باطل را به حق جويان راستين آموزش داد و هدف از اين پيكار با باطل را براي انسان مشخص نمود.
بار خدايا، شكرگزارم از اينكه در اين دنيا که ظلم و ستم و تاريكی همه جا را فرا گرفته، به من آگاهی عطا فرمودی تا بتوانم راه و هدف خويش را باز يافته و وجودم را از نفس كه اسيرش بودم و هر لحظه در زير موجهای درهم شكنندهی دريای ظلم و ستم به عمق تاريكی فرو ميرفت، برهانم و بتوانم خود را به ساحل حقيقت و روشنایی برسانم.
بارالها خود گواهی از آن لحظهای كه راه و هدف خويش را باز يافتم و راه رسيدن به لقای تو را شناختم و راه خون بار مولا حسين(ع) را لمس كردم هر لحظه قطعه قطعه شدن در راه تو را آرزو كردم و اين را فهميدم كه نمیتوانم گناهانم را پاك كنم مگر با شهادت، تنها اين خون رنگين میتواند مرا از معصيتها غسل دهد والا....
و اما امت شهيد پرور حزب الله و اقشار مختلف مردم بدانيد كه ما جان خود را به خاطر كشور گشایی ندادهايم، بلكه به خاطر رضای الله و براي پياده شدن حكومت واحد جهاني اسلام و برای گسترش اسلام در سراسر گيتی از جان خود گذشتیم، پس اين راه بهترين راه براي همگان است و پويندگان اين راه مقدس در نزد خدا روزی دارند و در رويی زمين همانند شمع محفل بشريت میسوزند.
امت حزب الله سعی كنيد از امام امت كه ولايت فقيه و راهنمای ما و نائب به حق امام زمان(عج) است پيروی كنيد و به فرامين آن بزرگوار جامهی عمل بپوشانيد كه ما همه مديون اوییم، نگذاريد عدهای خدا نشناس خون هاي پاك شهدا را پايمال كنند. سعی كنيد در صحنهی انقلاب اسلامی حضور داشته باشيد و در مراسمهایی كه به نفع اسلام و انقلاب برگزار میشود با صفوف فشرده شركت نمایيد.
پيام من به جوانان اين است كه دنيا زودگذر است و خيلی هم بی وفا، پس اين هواهای نفسانی ودنيا را زير پا گذاشته و به جهاد در راه خدا بشتابید والگویی برای آيندگان باشيد. پدر و مادر عزيزم، دربارهی شهادت من هيچگونه ناراحت نشويد و از خدا براي خودتان صبر بخواهيد و در برابر دشمنان و دوستان ناآگاه خم به ابرو نياوريد و با سرافرازی در مقابل ایشان بايستيد. پدر و مادر مهربانم، شما زحمات زيادی براي من كشيدهايد حق زيادی بر گردن من داريد. من نتوانستم برای شما مفيد باشم، بالاخره همه از اين دنيای فانی میروند و من هم امانتی از طرف خداوند در دست شما بودم؛ خداوند امانتش را خواست و شما هم با رضايت و روسفيدی و براي رضای حق تعاليی امانت را بازگردانيديد. پدر و مادرم، سعی كنيد خواهرانم و برادرانم را طوری تربيت كنيد كه عاشقالله و سبيلالله باشند. شما در مقابل اين زحمات اجر و پاداش را از خداوند متعال خواهید گرفت. من از همهی شما شرمنده هستم، مرا حلال كنيد.
برادرانم، شما بايد رهرو شهيدان باشيد و نگذاريد اسلحهی خونين برادرتان بر زمين بماند. بنده از شما خيلی شرمنده و خجل هستم، چون به شما نيز زحمات زيادي دادهام.
برادرم اسماعيل، بدان كه بعد از شهادت دایيیات نام ايشان را بر تو نهادیم، ایشان هميشه در عشق شهادت میسوخت و به آن عشق میورزيد. تو در زمانی قدم به اين دنيا نهادی كه رزمندگان اسلام با گام های استوار در جبهههای حق عليه باطل میجنگیدند و در هر عملياتی تعدادی از ایشان عاشقانه پركشيده و به لقاء الله پيوستند و تو هم بايد همانند رزمندگان در ميدان رزم با باطل بجنگی و اين را به ياد داشته باشی كه نامت مسؤوليت زيادی بر دوش تو گذاشته و بايد همانند اسماعيل در قربانگاه عشق عمرت را به پايان برسانی و اين خواست خدا بود كه تو چشم به جهان بگشایی و من چشم از اين جهان فروبندم. اميدوارم در طول عمرت فردی آگاه و آشنا به احكام و آزاد مرد باشی.
بنده عاجزانه از همه طلب حليت میكنم و از شما میخواهم در عبادات و راز و نيازهايتان به درگاه پروردگار متعال بندهی حقير را دعا كنيد تا خداوند از گناهانم بگذرد و در آخر تمام كسانی كه از اول تا بحال با بنده آشنایی دارند يا اين وصيت نامه را میخوانند با بزرگواری خودشان مرا حلال كنند. خداوند همهی شما را در خدمت به اسلام و مسلمين موفق بدارد.
وصيتنامه دیگری از شهيد:
به حضور خواهر عزيزم؛
با عرض سلام به پيشگاه حضرت ولي عصر(عج) و با درود فراوان بر رهبركبير انقلاب اسلامی و با عرض تبريك و تسليت به خانوادههای معظم شهدا و با درود و سلام بر شهداي گلگون كفن اسلام.
خواهر عزيزم، اين نامه كه براي شما مینويسم هم نامه است و هم وصيتنامه. بندهی حقير نمیخواستم مزاحم اوقات شريفتان شوم، ولي گفتم خواهرم هنوز به سنی نرسيده كه با او درد دل کنم و حرف هايی به او بگويم، بدین جهت خواستم اين نامه را يا به عبارت ديگر وصيتنامه را بنويسم تا بعد از رفتن من آن را بخوانی و با عمل كردن به آن پاسخ حرف هايم را دادهباشی.
خواهرم، با اينكه بندهی حقير لياقت وصيت كردن و يا توصيه كردن را ندارم، ولي چند تذكر يا وصيت برايت دارم كه به آن عمل نمايی روح من از تو راضی باشد.
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
65/10/19
انتهای پیام/