به گزارش دفاعپرس از یزد، شهید «حسن شیخی» در روز دهم اسفند 1331 در خانوادهای که پدر آن کشاورزی ساده بود متولد شد و از آنجایی که اولین پسر خانواده بود مجبور شد از اوایل کودکی در کارهای مختلف یاری رسان آنان باشد. او دوره ابتدایی را در مدرسه خواجه نظام الملک گذراند و مدرک ششم ابتدایی نظام قدیم را گرفت.
حسن پس از پایان دوره ابتدایی به علت مشکلات اقتصادی، یاریرساندن به خانواده و پدر را مقدم بر تحصیل دانست و از این رو تحصیل را رها کرده و چند سالی به انجام سخت و طاقت فرسای آجرپزی در کوره مشغول شد.
حدود 21 سال از عمرش میگذشت که تصمیم به ازدواج گرفت و تشکیل خانواده داد. در سال 1355 به استخدام اداره تربیتبدنی ابرکوه درآمد ولی در عین حال کشاورزی را هم رها نکرد.
اوایل انقلاب یکی از فعال ترین جوانان در راهپیمایی ها و دیگر فعالیت های انقلابی بود تا جایی که به خاطر این فعالیت ها از طرف اداره تربیت بدنی به مدت یک ماه به شهرستان آباده تبعید شد اما به هیچ قیمتی از عقیده محکم و عزم راسخ خود دست بر نمی داشت.
با شروع جنگ تحمیلی از نخستین داوطلبانی بود که به صف رزمندگان اسلام پیوست. حسن طی چند سال زندگی مشترک صاحب پنج فرزند شد که آن ها را به ترتیب محمدعلی، ابراهیم، حسین، فاطمه و جواد نام نهاد و آن ها را بیش از هر کسی و هر چیز دوست داشت و آیندهای روشن را برای آن ها آرزومند بود.
شهید شیخی بسیار متواضع و خوش خلق بود. هر چند خودش آن قدر بضاعت مالی نداشت که مستمندان را دستگیری کند؛ اما به هر طریق ممکن که برایش مقدور بود، واسطه این عمل خیر میشد و از این افراد دستگیری میکرد.
توجه ویژه به فرزندان شهدا
او که به فرزندان شهدا علاقه عجیبی داشت، وقتی به دنبال فرزندان خودش در مدرسه میرفت، هر بار یکی دو فرزند شهید دیگر را نیز سوار موتور سیکلت خود میکرد و به خانه میرساند و میگفت نباید بگذاریم فرزندان شهدا درد بی پدری را حس کنند.
آخرین بار وقتی موضوع اعزام به جبهه را با خانوادهاش در میان گذاشت همسرش که نگهداری از پنج فرزند خردسال شان را به تنهایی دشوار میدانست از او خواست مدتی تأمل کند مخصوصاً که کوچک ترین فرزندشان جواد تازه به دنیا آمده بود و شهید تردید داشت که به میل درونی اش پاسخ مثبت دهد یا به خواسته همسرش که هر دو منطقی بودند.
آن شب را با همین افکار به خواب رفت و در عالم خواب حرم مطهر امام حسین (ع) را دید در حالی که درب حرم باز شد، همسر و پنج فرزندش وارد حرم شدند؛ اما پیش از آنکه خودش به آن ها بپیوندد درب بسته شد.
شهید سراسیمه از خواب بیدار شد، تلاش کرد که رضایت همسرش را برای رفتن به جبهه جلب کند و گفت: تعبیر خوابی که دیدهام این است که حتی اگر به واسطه رفتن به جبهه هم از شما جدا نشوم، به طریقی دیگر جدا میشوم و تو میدانی که مرگ حق است و زیباترین مرگ کشته شدن در راه خداست.
فردای آن روز شهید شیخی به خاطر حفظ و حراست از خاک میهن عزیزش از همهی دل بستگی هایش دل برید راهی جبهه شد. در پاییز سال 1361 دور آموزش نظامی را در پادگان آموزشی شهید دستغیب کازرون گذراند و به جبهه جنوب اعزام شد.
دومین بار در سال 1364 بار دیگر از اقوام و دوستان حلالیت طلبید و به پدر و مادر و همسر فداکارش سفارشات لازم را در خصوص فرزندان خردسالش نمود و راهی جبهه شد تا مسیری را که به اختیار خود برگزیده بود به پایان رساند.
شهید «حسن شیخی» در عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی جنوب و جزیره ام الرصاص پس از رشادت ها و فداکاری های بی نظیر که برای همیشه در یاد و خاطره هم رزمانش باقی خواهد ماند در سحرگاه 22 بهمن 1364 به شهادت رسید. او در هنگام عقبنشینی از منطقه عملیاتی همرزم مجروحش را رها نکرد و بهمنظور یاری دادن به آنها، حاضر به ترک منطقه نشد.
دژخیمان بعثی که منطقه عملیاتی ام الرصاص را به تصرف خود در آورده بودند جنازه مطهر او و دیگر هم رزمانش را در همان محل دفن کردند و پس از 13 سال کمیته جستجوی مفقودان جنازه این شهید را که جز مشتی استخوان باقی نمانده بود به میهن اسلامی بازگردانده و بعد از تشییع، در اردیبهشت 1377 در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
گزیدهای از وصیتنامه شهید
«پدر و مادر و خانواده گرامی اگر خواستید در شهادت من گریه کنید این گریه به یاد سرور شهیدان حضرت اباعبدالله و مصیبتهای اهلبیت (ع) باشد. ای عزیزانم در زندگی حسین وار و زینب وار زندگی کنید و از آنان درس بگیرید. پیرو ولایت فقیه باشید و یار امام امت و از راه او منحرف نشوید.»
انتهای پیام/