قهرمان گمنام مبارزه با کرونا

پزشکان و پرستاران در حین درمان فاصله شان را با بیمار حفظ می‌کنند. اما آنکه لباس بیمار کرونایی را عوض می‌کند، ناز بیمار بدحال را می‌خرد و کمکش می‌کند برای تنظیف لباس تا مبادا خجالت بکشد، زباله‌های عفونی اتاق بیماران کرونایی را جمع می‌کند، در تماس مستقیم و نزدیک با بیمار است و از همه بیشتر در معرض ابتلا، قهرمان قرنطینه گردی امروز ماست؛ «نیما جودی» مشت نمونه خروار است از ایثار نیرو‌های خدمات.
کد خبر: ۳۸۸۲۱۵
تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۲ - 16March 2020

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، قرنطینه بیماران کرونایی برای ما خبرنگار‌ها تکراری نمی‌شود. نه آدم‌هایش نه سوژه‌هایش. مهم نیست هر بار که از در چفت و بست دار قرنطینه وارد می‌شوی پرستار به استقبالت می‌آید و دلت را با تاکید‌های مکررش می‌لرزاند که مراقب باش! نزدیک بیمار نشو! دستت را به جایی نزن و... فقط چند دقیقه کافیست برای عوض شدن همه دنیایت و فراموش کردن همه ترس‌هایت.

قهرمان گمنام مبارزه با کرونا

بار اول، تماشای معرفت پرستاران و پزشکان آنقدر کام تلخ این روزهایم را شیرین کرد که باعث شد باز هم سر و کله‌ام پشت در قرنطینه پیدا شود. این بار با توصیه‌های بهداشتی با آب و تاب‌تر از دفعه قبل وارد می‌شوم. تعداد بیماران بیشتر است و چند بیمار کرونا مثبت، بی حال روی تخت در راهروی بخش خوابیده‌اند در انتظار بستری. پزشک در حال بررسی سی تی اسکن‌ها است و پرستاران هم در جنب و جوش رسیدگی به بیماران.

گوشه‌ای می‌ایستم و دقیق می‌شوم در احوال پرستارانی که چند روز دیگر یک ماه می‌شود پنجه در پنجه این ویروس عالم گیر انداخته‌اند. انصافا عیار انگیزه شان هنوز مثل روز‌های اول است، اما چشمانشان عجیب خسته است و دلتنگ. می‌خواهم این بار هم قصه ماندن و جنگیدن را از زیرزبان یکی از آن‌ها بیرون بکشم.

دستیار پزشک، ماسک را حفاظ چشم‌هایش کرده و خوابش برده، آنقدر خسته هست که صدا‌های اطراف هم چرت بی‌وقتش را پاره نمی‌کند. شاید قرار است همین دختر جوان که پزشک می‌گفت داوطلبانه به این بخش آمده قهرمان گزارش من باشد. پس صبر می‌کنم تا بیدار شدنش.

یک اتفاق، معادله ما و قرنطینه را بر هم می‌زند

اما یک اتفاق معادله امروز من و قهرمان قرنطینه را بر هم می‌زند. درست روبروی من صدای سرفه‌های پی در پی بیمار تخت ۱۵ هر لحظه بلندتر و سخت‌تر می‌شود. بیمار؛ مرد میانسالی است. سرفه پشت سرفه. ریه‌ها همراهی نمی‌کند. تا بخواهد از تخت بلند شود کار از کار می‌گذرد و بالا می‌آورد.

زمین و تشک تخت کثیف می‌شود. نگاهی به دور و برش می‌اندازد. خجالت می‌کشد. به سرعت نگاهم را بر می‌گردانم تا مبادا خجالت زده‌تر شود. سینه اش آرام‌تر می‌شود و سرفه هایش کم رمق تر. فکری می‌شوم حالا چه کسی قرار است به داد این بنده خدا برسد؟

سی ثانیه بیشتر نمی‌گذرد که جوانی با همان پوشش خاص بخش قرنطینه بالای سر بیمار حاضر می‌شود و پرده را می‌کشد. نمی‌بینمش، اما صدای خوش و بشش با مرد میانسال به گوش مان می‌رسد: «چرا ناراحتی؟ چه ایرادی ندارد! من هم مثل پسرت. شما مریض نیستی که عزیزی.»

گوشم را تیز می‌کنم. بگو و بخندهایش ادامه دارد: «دو سه روز دیگه بهتر می‌شی. من قول می‌دم که تا شما خوب نشدی من هم خونه نرم.» چند دقیقه بعد پرده کنار می‌رود و جوان سفید پوش پلاستیک در دست از اتاق بیمار بیرون می‌آید. لباس بیمار کرونایی و تشک تخت عوض شده. زمین هم برق می‌زند. به سرعت پلاستیک پسماند بیمارستانی بیمار را در محفظه‌ای دردار می‌گذارد و با اسپری ضدعفونی کننده بر می‌گردد و اتاق را ضدعفونی می‌کند.

نیرو‌های خدمات؛ قهرمانان گمنام

معادله عوض می‌شود. قهرمان امروز قرنطینه گردی‌ام را پیدا می‌کنم. جوانی که نه پزشک است نه پرستار. دلخور می‌شوم از اینکه چرا در این یک ماه، نیرو‌های خدمات از گزارشات مبارزان خط مقدم کرونا، سهمی نداشتند.

کرونا به شدت مسری است، پزشکان و پرستاران هم در حین درمان سعی می‌کنند فاصله شان را با بیمار حفظ کنند. اما آنکه لباس بیمار را عوض می‌کند، اگر بیمار بدحال خودش را خراب کرده باشد ناز بیمار را می‌خرد و کمکش می‌کند برای تنظیف تا مبادا خجالت بکشد، آنکه ظرف غذایش را جمع می‌کند و سطل زباله‌های عفونی اتاقش را جمع می‌کند، در تماس مستقیم و نزدیک با بیمار است و از همه بیشتر در معرض ابتلا به این ویروس منحوس؛ نیروی خدمات بخش‌های قرنطینه بیماران کرونایی است.

پرخطرترین گروه درگیر با بیماران کرونایی

ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. جوان را صدا می‌زنم و دعوتش می‌کنم به مصاحبه. الحق نام قهرمان برازنده اش است. می‌پرسم شنیده ام بعضی از نیرو‌های خدمات از حضور در بخش قرنطینه بیماران کرونایی طفره رفتند، در بعضی بیمارستان‌ها حتی از کار انصراف دادند. شما اینجا چه می‌کنید؟ خودتان را معرفی می‌کنید؟

دستکش را عوض می‌کند و ماسک را از صورتش پایین می‌آورد. خنده رو و با انرژی است. جواب سوالم را با خنده می‌دهد: «انصراف دادند؟ عمر دست خداست. ما خدماتی‌ها عادت داریم. همیشه سرو کارمان با پسماند‌های عفونی بیمار بوده. خون بیمار، سرسوزن ها، لباس‌های بیمار. انتقال لباس‌های عفونی بیمار به بخش گندزدایی وامحاء. خطر ابتلا به بیماری همیشه برای ما هست. حالا با کرونا سختی کارمان بیشتر است به چند دلیل؛ هیچ کس به اندازه ما در تماس نزدیک با بیماران کرونایی نیست.

خطر ابتلا برای عوامل خدمات بسیار بالاست. از همه مهم‌تر سلامت پزشک و پرستار و بهیار در بخش بستری بیماران کرونایی مسئولیت ما را بیشتر می‌کند و کارمان را سخت تر. اگر در شرایط عادی هر دو ساعت یک بار اتاق‌ها را نظافت می‌کردیم حالا هر نیم ساعت یک بار باید نظافت کنیم. هر جایی که بیمارکرونایی با آن در تماس باشد باید ضدعفونی شود، از لبه تخت و روشویی گرفته تا سرویس بهداشتی. این‌ها را کنار بگذارید. کرونایی‌ها تنها هستند و بدون همراه. درمان دارویی و رسیدگی به مشکلات جسمی پای پزشک و پرستار است. اما‌تر و خشک کردن بیماران کرونایی با نیرو‌های خدمات است.»

اگر نباشند از غصه دق می‌کنیم

صدای یکی از بیماران رشته کلام «سجاد جودی» را پاره می‌کند؛ «این جوون، تخصص اصلی اش خنداندن و روحیه دادن به بیمارهاست. اصلا یک پا روانشناسه» به اتاق بیمار مبتلا به کرونا می‌رویم و با حفظ فاصله سر صحبت را با او باز می‌کنیم. می‌گوید: «خواهش می‌کنم تصویر من را نگیرید و اسمم را ننویسید. چون حرف‌هایی می‌خواهم بزنم که اگر تصویر باشد معاف می‌شوم.»

از لابه لای حرف‌های او و آقای جودی متوجه می‌شویم یکی دو روز دیگر مرخص می‌شود. این بیمار خاطره روز‌های اول بیماری اش را مرور می‌کند: «کرونا مرض عجیبی است. همه ازت فراری می‌شن. زن، بچه، نزدیک‌ترین هایت. حق دارند. واگیر دارد. ۱۴ روز دستت از همه جا کوتاه می‌شود. اوایل می‌ترسی. ساعت‌ها برایت در قرنطینه مثل یک سال می‌گذرد. من چند روز اول حال بدی داشتم. به دلیل دیابت تکرر ادرار دارم. روی گفتنش به شما را هم ندارم. جای دخترم هستی.

آنقدر حالم ناخوش بود که دو بار خراب کاری کردم. روی این را نداشتم که پرستار را صدا کنم. توان بلند شدن از روی تخت را هم نداشتم. اگر بزرگ مردانی مثل آقای جودی نباشند ما از غصه دق می‌کنیم. حالا بودنش به کنار، بودن با روی خوشش یک حرف دیگر است. به خدا از بچه ام به من نزدیک تر. انشاالله به حق همین روز‌های عزیز خدا بهترین‌ها را نصیب او و همه آن‌هایی کند که به خاطر ما جان و سلامتی شان را به خطر می‌اندازند. کرونا با کسی شوخی ندارد. خدا بلاگردانشان باشد.»

حساب من را بیماران کرونایی پر می‌کنند

«کرونا یک فرصت است یک بهانه است. بیشتر از ۲۰ بیمار در این بخش بستری هستند. اگر هر روز دو بار هم من را از ته دل دعا کنند، برایم کافیست. می‌شود یک بانک معنوی که قطعا پشتوانه عاقبت بخیری من و بچه هایم می‌شود. شغل خدمات برای من مقدس است. کرونا که یک ماه هست آمده. من هر چه در زندگی ام دارم از دعای بیماران است. به خدا بدهکارم و خدمتی که الان به بیماران می‌کنم اجر و مزدش را قبلا ازش گرفتم.»

بیراه نیست که می‌گوییم قهرمان. این حرف‌های «سجاد جودی» است. جوانی ۳۶ ساله که بیماران بخش قرنطینه کرونا دل خوش کردند به بودنش. می‌پرسیم چند تا بچه دارید؟ می‌گوید: «یک پسر ۱۴ ساله و یک دوقلو که الان ۲۸ ماه و ۱۳ روز و پنج ساعت دارند.» حساب و کتاب ساعت و روز را هم دارد. می‌پرسیم چند روز است خانه نرفتید؟ می‌گوید: «۱۹ شب است بچه هایم را ندیدم. همه زحمت بچه‌ها گردن همسرم است. حیف است از خانواده پرسنل بیمارستان یادی نکنید. حضور و خدمت مان را مدیون همراهی و صبوری خانواده هایمان هستیم.»

بیمار کرونایی زنده شد معجزه خدا را دیدم

صدای اذان در بخش قرنطینه بیماران کرونایی طنین اندازمی شود و سجاد جودی برگی دیگر از فصل برکت خدمتش می‌گوید و از معجزه خدا؛ «من قدرت خدا را دیدم. عظمت و حضورش را درک کردم. برای همین از خدمت در بخش قرنطینه هیچ ترسی و واهمه‌ای ندارم. اعتقاد دارم به این شعر که می‌گوید گه نگه دار من آن است که من می‌دانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد. چند روز قبل یکی از بیماران علایم حیاتی اش را از دست داده بود. تلاش پزشکان برای احیاء بی فایده بود. پزشکان و پرستاران رفتند. من باید آماده اش می‌کردم برای انتقال به سردخانه. آمدم پارچه را روی صورتش بکشم و دستگاه‌ها را جدا کنم چشمم به صفحه مانیتور افتاد و دیدم ضربان قلب برگشته. عمرش به دنیا بود. برگشت. پزشکان مات و مبهوت مانده بودند. آن بیمار سه روز بعد مرخص شد.»

این را می‌گوید و به سمت کمد گوشه بخش می‌رود. سنگ تیمم را بر می‌دارد و اتاق به اتاق می‌رود برای کمک به بیمارانی که در روز‌های قرنطینه و بیماری، پناه امن و دلخوشی شان همان نماز نشسته خواندن است.

منبع: فارس

انتهای پیام/ 900

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار