گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: برادر بزرگتر که باشی همه حواست به برادر کوچکتر است که نکند کم و کسری داشته باشد، نکند پایش بلغزد و تو نباشی تا تکیه گاهش شوی و یا دست مردانهات نباشد تا شانهاش را بفشارد. نگاهت طوری پدرانه میشود که هر قدر هم با او صمیمی باشی باید طوری رفتار کنی که به تو ببالد و نگاهش همیشه به انتخاب تو باشد. برادر کوچکتر که باشی زندگی در اوج آسانی سخت میشود؛ آسان است، چون یکی هست که جلوتر از تو راه رفته و زمین را هموار کرده مثل لقمه آماده، قرار است زندگی را در دهانت مزه مزه کنی.
سخت است اما؛ چون جانت به جان برادر وصل است، چون پدری صمیمی داری و رفیقی که باید احترامش را حفظ کنی همین میشود که از کودکی دو برادر به هم گره میخورند و تا آخرین روز زندگی شان در این دنیای خاکی سرنوشتشان در گرو سرنوشت دیگری است همین میشود که هیچ کدامشان حاضر نیستند از کنار دیگری تکان بخورند مثل همان زمان که سید اسماعیل از ناحیه پا مجروح میشود، اما حاضر نیست برگردد ایران. سید مجتبی میآید سراغش و در گوشش زمزمه میکند که تو برگرد عقب قول میدهم نگذارم جای خالیات احساس شود. برادر کوچکتر هر قدر هم که دلش نخواهد برگردد به احترام برادر بزرگتر بار و بندیلش را جمع میکند و راهی ایران میشود.
بعد از شهادت ابوحامد، سید مجتبی میشود معاون گردان تک تیراندازان فاطمیون. چند روز بعد ماموریتی به گردان تکتیرانداز داده میشود و سید مجتبی میشود فرمانده آن. راهی منطقه که میشوند در محاصره داعش میافتند. فرمانده گردان تکتیرانداز آنقدر از نظر رسمی آمادگی دارد که نیروهایش را از محاصره داعش خارج میکند. از طرف دیگر نیروهای مستقر در منطقه بیسیم میزنند و درخواست کمک میکنند سید مجتبی به همراه چند نفر به منطقه بر میگردد، اما این بار به دلیل حجم بالای آتش دشمن زمینگیر میشوند طوری که اکثر نیروهای شهید میشوند و خودش میماند و دو نفر دیگر.
همان حوالی شارژر بیسیم تمام میشود و ارتباط سیدمجتبی را با عقب قطع میکند اوضاع که سخت میشود داعشیها به او نزدیک میشوند تا به اسارتش بگیرند ضامن نارنجک را میکشد و زیر پایش قرار میدهد وقتی تکفیریها دست میاندازند تا او را به سمت خود بکشند نارنجک منفجر میشود تا روح بلند سیدمجتبی در حالی که راهی آسمان شود که در کنارش چندین داعشی به درک واصل شدهاند. پیکر سید مجتبی در بیابانهای سوریه باقی ماند تا دو ماه بعد که با اجسادی از داعش مبادله شد.
همه این اتفاقات در حالی رخ میدهد که سید اسماعیل در منطقه حضور ندارد برادر کوچکتر که خبردار میشود دل داغدار اش را در سینه آشفته حفظ میکند و با پایی که هنوز جراحتش خوب نشده راهی منطقه میشود. سید اسماعیل در حالی که هنوز مادر و پدرش نتوانسته اند به ایران برگردند با اجازه پدر برادر بزرگترش را غریبانه در مشهد به خاک میسپارد و با دلی پرخون راهی سوریه میشود.
چند ماه بعد در جریان عملیات آزادسازی تدمر بعد از استقرار نیروهای عملکننده فاطمیون در منطقه به دلیل اینکه مهمات تمام میشود و نیروهای پشتیبانی کننده به موقع نمیرسند نیروها از سه طرف در محاصره قرار میگیرند سید اسماعیل با تلاش بسیار موفق میشود بیشتر نیروهایش را به عقب برگرداند، اما خودش در کنار چند نفر دیگر در منطقه میماند محاصره هر لحظه تنگتر میشود و آتش دشمن آنقدر سنگین که سید اسماعیل از ناحیه پا وپهلو دچار جراحت میشود با همان وضع یکی از نیروهای مجروح را روی دوش میاندازد و تا بالای تپه میآورد در همین لحظه داعشیها به او نزدیک میشوند تا اسیرش کنند سرنوشت گرهخورده سید اسماعیل با برادرش دست به کار میشود تا او نیز همچون برادر بزرگتر ضامن نارنجک را بکشد و با انفجار آن عملیات استشهادی دیگری را رقم بزند آرزوی سید اسماعیل برآورده میشود تا دل بیتابش بیش از این از داغ برادر زندانی نماند.
انتهای پیام/ 112