به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، فهم فلسفی از حوادث زندگی میتواند ما را در درک معنای زندگی و هدف آفرینش کمک کند. در گیر و دار بیماری کرونا بسیاری از پرسشهای فلسفی مطرح شده و مورد بازخوانی قرار گرفتهاند، در گفتوگو با «قاسم پورحسن»، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی به بررسی برخی از این پرسشهای فلسفی نشستهایم. متن زیر مشروح گفتوگوی با این استاد دانشگاه است.
سخن اول در مورد چیستی کروناست. تأمل فلسفی در مورد کرونا ما را به چه حقایقی رهنمون میکند؟
به نظر میرسد دوران نگاه خوشبینانه افراطی انسانها به قدرت علم در حال بازفهمی است. از مقطعی از زمان، انسانها شیفته و دلداده دانش و قدرت علم شدند و از دردها و رنجها به خصوص درد و رنج روحی که ما امروز گرفتار آن هستیم، غفلت کرده بودند.
یک بیماری میتواند در درون شرور و درد و رنج (مانند همه شروری که عالم را گرفته)، قرار بگیرد. ولی یک بیماری مانند کرونا که درگیر آن هستیم میتواند دورهای از درد و رنج روحی و همچنین درد و رنج معرفتی را همراه خود داشته باشد. یعنی غمها و نگرانیهایی که انسان امروز به واسطه فراگیر شدن این بیماری دارد، با بسیاری از حوادث متفاوت است. کرونا زیست جهان انسان و بنیادهای معرفتی او را متحول کرده و نوع نگاه انسان و به خصوص نگاه خوشبینانهای که انسانها به دانش داشتند را در حال تغییر دادن است.
یک موقع ما به یک بیماری از منظر صرف بیماری نگاه میکنیم که این در درون علم است. یک موقع یک جامعه شناس در مورد تأثیرات یک بیماری حرف میزند و میتواند از چیزی مانند ذرهای شدن جامعه، فروپاشی همبستگی اجتماعی حرف بزند و یک اقتصاددان میتواند آسیبهای مهیب اقتصادی که این بیماری، دنیا را تحت تأثیر قرار میدهد، سخن بگوید.
اما فهم فلسفی این است که این بیماری میتواند دستگاه شناخت انسان را در معرض پرسش جدی قرار دهد و دگرگون کند. انسان امروز که سرمست از دستاوردهای بیرون از حوزه روحی و معنوی بوده، تصورش این بود که میتواند بر هر امری فائق بیاید. شاید از نیمه اول سده هفدهم یعنی زمانی که هگل کتاب عناصر فلسفه حق را در ۱۸۲۰ نوشت، عنوان کرده بود که «انسان مسلط بر طبیعت و عالم شده است و خرد جدید بشر توانسته سلطه و چیرگی انسان بر عالم را حاکم کند»، این نگاه در حال دگرگونی است؛ بنابراین این بیماری تنها یک بیماری نیست.
حتی تنها یک شر محسوب نمیشود. شری است که سبب دگرفهمی و بازفهمی انسان درباره حیات، نظامهای فکری، نظام قدرت و نظام دانش خواهد شد؛ بنابراین به نظر میآید فیلسوفان ما در ایران که باید در دوره سختی درباره درد و رنج بیاندیشند، باید درباره رنجوریهای فکریای که بشر تا پیش از این دچارش بوده و از آن آگاهی نداشته، بیاندیشند.
تلقی من این است که این بیماری باز اندیشیای را درباره بنیادهای زندگی برای انسان به همراه خواهد داشت.
انسان میخواهد بداند و باید بداند که شرور چیستند و باید چگونه با آنها برخورد کند و چرا علم و تکنولوژی و اراده جمعی و فردی و مدیریت نظاممند و آزمایشگاه و دموکراسی و… نتوانسته است آنها را نابود کند، چگونه میتوان به این پرسش پاسخ داد؟
من و یکی از دانشجویانم سال گذشته کتابی با عنوان «خدای مهربان و مسئله شر» را منتشر کردیم که ۱۲ راه حل و پاسخی که میتوان به شرور عالم داد را مورد بررسی قرار دادیم. ما در آنجا به تفصیل بحث کردیم که دیدگاههای مختلف چگونه است. یکی از نظریههایی را که بر اساس دیدگاه فیلسوفان اسلامی یعنی فارابی، ابن سینا و بخصوص سهروردی بحث کرده بودیم، مسئله شر و امکان معرفت بشر است. این یک نظریه جدیدی است که اگر انسانها نسبت صحیحی با درد و رنج و شرور پیدا نکنند نمیتوانند دوباره به زندگی برگردند، دقیقاً مانند باغی است که دیگر شکوفا نخواهد شد.
امکان معرفت به این معنی است که علاوه بر اینکه انسان از عقل یاری میگیرد از ایمان هم یاری میگیرد. بحث مهمی در مورد شرور وجود دارد که ماهیت شر چیست و با انسان چه میکند؟ امید و قدرت را از انسان میگیرد و یاس و ناامیدی را بر انسان غلبه میدهد. انسان چه مواجههای باید با شر داشته باشد؟
حقیقت این است که اگر انسان از عقل و ایمان یاری نگیرد نمیتواند واقعیت و سرشت واقعی شر را بفهمد. فهم درست مسئله شر این است که انسان بداند توأم با درد و رنج است و انسان نمیتواند به یک دیدگاه لذت جویانه یا صرف قدرت یا دانش متکی شود و تصور کند که میتواند بر شرور فائق بیاید، نه؛ زندگی انسان توأم با درد و رنج است.
اگر این را بفهمد در آن صورت معنای زندگی توأم با امید را خواهد فهمید؛ لذا تلقی من این است که بینشها، جوامع و تفکراتی که نسبت صحیح با شر داشته باشند، موفق خواهند بود. مانند آنچه در تفکر اسلامی ما سراغ داریم که ابن سینا بحث مفصلی در کتاب شفا در مورد شر بیان میکند. او میگوید که مسئله اول این است که انسانها دریابند که واقعیتی به نام شرور وجود دارد، آنوقت درمی یابند که چه مواجههای با آن داشته باشند. اما اگر انسانها سرمست از قدرت و نظام دانش باشند، نمیتوانند نسبت و مواجهه بنیادین و صحیحی با شر داشته باشند.
یک بخش شر ریشه در اختیار و اراده و اشتباهات انسان دارد و یک بخش آن در حوزههای معرفتی انسان ریشه دارد که انسان چگونه باید شرور را از هم تفکیک کند و برای آن پاسخ مناسبی را بتواند شکل دهد.
برخی مانند دکتر داوری اردکانی بر این باروند که این ویروس، ویروس تکنولوژی است، بیل گیتس هم گفته «تکنولوژی هم از عهدهاش بر نمیآید! تکنیک حاصل تغییر در خلقت است و اینجاست که تکنولوژی با بلایای طبیعی آسانتر مقابله میکند تا با شروری که از خود آن زاده میشود!»، نظر شما در این باره چیست؟ آیا این ویروس زاییده دنیای مدرن است؟
زمانی که هایدگر کتاب «پرسش از تکنولوژی» را نوشت، دو پرسش اساسی را طرح کرد که در ایران پژواک درخوری نداشت. پرسش اول او این بود که آیا تکنولوژی و علم بر ما قاهر خواهد شد؟ ما را از غرایز بنیادین و زندگی مان دور خواهد ساخت؟ به عبارتی قرار بود که انسانها به واسطه رشد و تطور خرد، قاهر بر علم بشوند، اما الان مقهور علم و تکنولوژی شده اند. این مسئله مهمی است. فرمایش دکتر داروی کاملاً درست است.
به طور کلی اگر ما از یک بیماری مثل کرونا سخن میگوئیم این بیماری زاییده فهم نادرست انسان در دویست سال اخیر است. یعنی مواجههای که انسان با زندگی، مبدا، علم و جامعه پیدا کرد، نتیجه قهری آن چنین اشتباهات مهلکی است که باید سر بزند؛ بنابراین وقتی انسان عنان اختیار را به دست تکنولوژی داد، طبیعی است که شما شاهد ویرانگریهایی مانند یک بیماری فراگیر باشید.
پرسش دوم این است که آیا انسانها میتوانند با این لجام گسیختگی که تکنولوژی پیدا کرد، بر او فائق بیایند و جلوی آن را بگیرند؟ در دیدگاه فیلسوفانی مانند هایدگر یک امیدی وجود دارد، در صورتی که انسان به فهم بنیادینش برگردد.
اگر مراد شما این است که حیات بشری در این ۲۰۰ سال به گونهای رقم خورده و پیش رفته که نتیجه قهری و ضروری تکنولوژی، چنین ویرانگریهایی باشد، این سخن درستی است و در مغرب زمین زودتر از همه متفکری مانند نیچه وقتی دست به کالبدشکافی غرب میزند، همین سخن را میگوید. او در مقدمه کتاب «چنین گفت زرتشت» بیان میکند که آینده حیات بشر، به خصوص آینده انسان اروپایی، آیندهای با بحران بی معنایی خواهد بود.
شما اگر در درون یک سنتی قرار بگیرید، قدرت فهم آن سنت و پیش بینی آن سنت را خواهید داشت. یعنی به طور مسلم نتیجه قهری تمدن بشری با اروپا محوری که پیدا کرد، چنین ویرانگری است که امروزه ما داریم میبینیم.
همه ما در جامعه تابع قوانین ناپیدایی هستیم که زندگی ما را سامان داده و یا به نحوی آنرا متأثر میکند. اینها سنتهای طبیعی جوامع است. دین و فلسفه و علم تلاش کردهاند این سنتها را از دل تاریخ و جامعه بیرون کشند و معرفی کنند. اکنون در این بلای ناگواری که کشورهای مختلف را درگیر کرده، بسیاری از مواقع اگر به اثرات ریز و درشت ابتلائات بر حیات اجتماعی فکر کنیم، به این نتیجه میرسیم جامعه کنونی ما از خصوصیات لازم برای زندگی در شرایط امن کم بهره است. چرا؟
نکته اول این است که همچنان که بیان کردم در این ۲۰۰ سال انسانها چنان شیفته نظام قدرت و نظام دانش شدند که نظام عقلی و فلسفی شأن، رنجور و رنجورتر شد و امروز تکیده و ناکارآمد است. مهمترین دلیل اینکه چرا انسانها امروز در یک وضعیت امنی نمیتوانند تداوم زندگی بدهند این است که بنیادهای اصیل فهم، یعنی عقل و دین را از دست داده اند. یعنی وقتی که در مغرب زمین مهمترین پرسش این است که زندگی ارزش زیستن ندارد، هر فیلسوفی اصرار میکند ما مجبور هستیم به زندگی آری بگوییم، ولی باید تمامی ارزشهای پیشین را نابود کنیم و ارزشهای جدید خلق بکنیم که آن ارزشهای جدید در درون نگاه تحقیرآمیز انسان امروز به ایمان و بنیادهای معنوی انسان، قرار میگیرد، این مسئله مهمی است.
فارابی در کتاب «الحروف» که در حال شرح آن هستم. در باب دوم آن بحثی دارد که میگوید چرا جوامع فرو میریزند؟ چرا انسانها امید به زندگی را از دست میدهند؟ او میگوید این مسئله بخاطر فقدان عقل و عقلانیت است. اگر جوامع پشتوانه عقلی که سبب فهم اصیل میشود، نداشته باشند، جامعه به تدریج پژمرده میشود و فهم از زندگی و امید را از دست میدهد و دچار درد و رنج روحی خواهد شد و این غم و نگرانی که غلبه پیدا کند، جامعه میمیرد.
او میگوید که راه حل این است که ما به جوامع و انسانها تعلیم عقل و بنیادهای فلسفه بدهیم. انسانها بتوانند به عقل برگردند، اما در ضمن اینکه به عقل باز میگردند، به عقلی بازگردند که ناسازگار با ایمان و دین نباشد. به همین دلیل است که فارابی عنوان میکند که مهمترین بنیاد تفکر انسان اگر پیوند میان عقل و دین نباشد، شما رنجوریها، از دست رفتنها و ناامیدیها را خواهید دید.
سخن من این است که چرا ما در چنین وضعیتی هستیم؟ به این سبب است که ما دو بنیاد مهم را از دست داده ایم. یکی ایمان است که به خصوص با پرسشهای ویرانگری که در مغرب شروع شده بود به تدریج نسبت خود را با آسمان از دست دادیم و به قول دکتر نصر یک انقطاعی صورت گرفته است. دلیل دوم این است که ما نتوانستیم که بنیادهای عقل را تقویت کنیم. سخن پوشکین درست است.
زمانی که وی به دلیل وبا در قرنطینه بود بیان میکند باید از عقل یاری بطلبیم. راهی غیر از عقل نداریم. اگر میخواهیم غمها و نگرانیها بروند و راهها دوباره همراه شوند و باغهای زندگی مان همچون گذشته شکوفا شوند، باید از عقل یاری بطلبیم. در کنار عقل، عنوان میکند که ما در پرتو ایمان باید با هم مهربانتر و نزدیکتر شوم. این سبب میشود که انسان جان تازهای بگیرد و تسلیم ترس نشود؛ بنابراین این بیماری اگر بتواند تلنگری بر ما وارد کند، ما از حیث عقل، عاقلتر خواهیم شد و از حیث دین با ایمانتر خواهیم شد. ما چرا در این وضعیت بی امنی روحی و فکری به سر میبریم؟ چون دو بنیاد مهم حیات بشری که یکی عقل است و دیگری ایمان را از دست داده ایم.
بعد از عبور از کرونا، ما کجا خواهیم بود؟ آیا نسل انسان، تحت تاثیر این اتفاق تغییر خواهد کرد؟ اگر شرایط فعلی به مدت یکسال ادامه داشته باشد، چهره شهرها و انسانها و طبیعت چگونه خواهد بود؟
تلقی من این است که این بیماری سبب تقویت ناسیونالیسم خواهد شد و نقش دولتها را افزون خواهد کرد به این دلیل که دولتها در وضعیت کنونی تنها امیدی است که وجود دارد و میتواند زندگی را به انسانها بازگرداند.
این میتواند خطرآفرین هم باشد. از این حیث که هر جامعهای به فکر خود باشد. وقتی که امروزه کشوری مانند ایران و دیگر کشورها، از آمریکا با سردمداران سراسر بی عقل و بدون توجه به حیات انسانی درخواست تعلیق تحریم میکنند، با بی اعتنایی و بی التفاتی نسبت به زندگی انسانها روبرو میشوند، این سبب خواهد شد که نقش دولتها افزون پیدا کند. قدرتهای بزرگ فرو میپاشند و ما یک تغییر بنیادین را در قدرت خواهیم داشت که جوامع انسانی هیچ اعتنایی به قدرتهای بزرگ و به خصوص کشورهای قدرت محور مانند آمریکا نخواهند داشت و این قدرتها به شدت تضعیف خواهند شد. کشورهایی که بر مبنای معنامحوری و زندگی محوری باشند سر برمی آورند.
به نظر میآید یک چرخش جدی از غرب به شرق خواهیم داشت. شرق رفتاری سراسر انسانی در این واقعه داشته در حالی که غرب نگاهی کاملاً اروپامحور و غرب محور و برتری جویانه داشته است. غرب نتوانسته در این وضعیت بحرانی، زندگی و امید را به انسانها بازگرداند و تنها چیزی که ما از غرب دیدیم نگاه بسیار بدبینانه به دیگران بوده است.
غرب نشان داد که از ابتدا وقتی به دیگری نگاه میکرد، دیگری را بیگانه میدید. اما شرق نشان داد که روابط مهربانانهتر و نزدیکتر و مبتنی بر انسانیت را میتواند، سامان دهد؛ بنابراین تلقی من این است که بسیاری از قدرتهای اقتصادی بزرگ فرومی پاشند. در سال سال ۲۰۱۹ تولید ناخالص آمریکا ۱۹.۵ هزار میلیارد دلار بود، اما همه برآوردها نشان خواهد داد که آمریکا چنان تضعیف خواهد شد که نمیتوان بحرانی مانند بحران سال ۲۰۰۸ را از سر بگذارند.
به طور کلی انسانها فهم مجددی به خداوند، به ایمان و به عقل خواهند داشت. انسانها فهمیدند که دیگران و جانهای آنها آنچنان ارزشمند است که در پیوند تنگاتنگ با زندگی و حیات آنهاست. انسانها فهمیدند که باید مهربانتر و نزدیکتر باشند. اگر از زندگی لذت نمیبردند، باید بفهمند که خوشبختی و زندگی را میتوان در بازفهمی از خداوند و ایمان دوباره به دست بیاورند.
منبع: مهر
انتهای پیام/ 900