صیاد دل‌ها/

تقویت روحیه رزمندگان بعد از دیدار با امام (ره) به تدبیر شهید «صیاد شیرازی»

شهید صیاد شیرازی در خاطره‌ای نقل کرده است: زمزمه‌ای شروع شد که ما توان جنگیدن نداریم. می‌گفتند اگر ما را آزاد کنند، برای این است که برویم استراحت کنیم، یا خودمان را بازسازی کنیم. باید انگیزه در آن‌ها ایجاد می‌کردیم و بعد دستور می‌دادیم. تدبیری که به ذهن ما خطور کرد، این بود که گفتیم: «شما را می‌خواهیم ببریم پیش امام. می‌توانیم شما را با قطار ببریم پیش امام و بعد برگردیم؛ چون عملیات داریم، باید سریع برگردید».
کد خبر: ۳۹۰۸۱۲
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۲:۱۷ - 08April 2020

تقویت روحیه رزمندگان بعد از دیدار با امام خمینی (ره) به تدبیر شهید «صیاد شیرازی»به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، یک‌سال پس از شروع جنگ تحمیلی و پس از شهادت فرماندهان «ولی‌الله فلاحی»، «جواد فکوری»، «یوسف کلاهدوز»، «موسی نامجو» و «محمد جهان‌آرا» و همچنین انتصاب سرلشکر «قاسم‌علی ظهیرنژاد» به سمَت رئیس ستاد مشترک ارتش در 9 مهر سال 1360، امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی که آن‌موقع درجه «سرهنگ» داشت با دستور حضرت امام خمینی (ره) به سمت فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب و وارد جبهه‌های غرب و جنوب شد.

وی در طول حدود پنج سال انجام وظیفه در این مسئولیت خطیر ماند و عملیات‌های سرنوشت‌سازی چون «طریق‌القدس»، «فتح‌المبین»، «بیت‌المقدس» و ده‌ها نبرد دیگر، با هدایت و فرماندهی‌اش انجام و موجب بیرون راندن دشمن از خاک سرزمین اسلامی ایران شد.

شهید «صیاد شیرازی» در خاطرات خود، داستانی در رابطه با مقدمات برگزاری عملیات «فتح‌المبین» را نقل کرده که در کتاب «ناگفته‌های جنگ» به چاپ رسیده است. داستانی که حکایت از نقش برجسته حضرت امام خمینی (ره) در دوران دفاع مقدس و اعتقاد راسخ رزمندگان اسلامی به «ولایت فقیه» دارد که در ادامه آن را می‌خوانید:

آخرین مقدمه برای عملیات «فتح‌المبین»، مقدمه جالب و پُر درس و الهامی از روش رهبری عِده‌ها و صحنه‌های سختی است که برای فرمانده و فرماندهی به‌وجود می‌آید.

یکی از مشکلاتی که آن‌موقع داشتیم، کمبود نیرو بود. هرچه نیرو داشتیم، پای کار بودند. سپاه تازه داشت شکل می‌گرفت و نیرو‌های سازمان‌یافته‌اش قلیل بود و حداکثر در حد تیپ موجودیت داشتند؛ البته همان تیپ بهترین واحد برای ما بود. بعد‌ها هم که لشکر شدند، بیشتر با چهره تیپ ظاهر می‌شدند. تیپ، واحد مناسب و متناسبی برای نیرو‌های متحرک و قوی است. لشکر سنگین است و اگر نیرو بخواهد تن به سنگینی بدهد، تحرک لازم را ندارد و اگر بخواهد تحرک داشته باشد، با آن قوانین و تشکیلات لشکری، نمی‌تواند کار کند؛ بنابراین، آن‌موقع در قلت نیرو بودیم، هم ارتش و هم سپاه. با یک نیرو که تازه جنگیده و می‌خواست بازسازی کند، دوباره می‌خواستیم بجنگیم.

از دو یا سه ماه قبل، تیم طراحی و شناسایی را از ارتش و سپاه سازمان داده بودیم که بروند کار کنند؛ دو چهره‌ای که یادم هست، یکی برادر «مرتضی صفار» از سپاه بود که الان احتمالاً در بخش‌های آموزشی کار می‌کند، یکی دیگر هم سرتیپ دوم «معین وزیری» استاد دانشگاه فرماندهی و ستاد است. آن‌ها را سازمان دادیم که بروند و منطقه عملیات را شناسایی و بررسی کنند.

دشمن، منطقه عملیات را تحت تصرف خودش داشت؛ این منطقه از شمال محدود می‌شد به ارتفاعات سپتون و می‌کشید به‌طرف ارتفاعات شمال «عین‌خوش» به‌نام «ممله»؛ ممله یکی از ارتفاعات مرتفع آن‌جاست.

از طرف مشرق و اطراف شوش، پشت رودخانه «کرخه» بودیم. از طرف جنوب می‌خورد به صحرا و دشت «نی خزر» تا تنگ «رقابیه» و ارتفاعات «میشداغ». این حدود منطقه عملیات ما بود. برآورد ما روی ۲ هزار کیلومتر مربع بود. یعنی وسیع‌ترین منطقه عملیات را تا آن‌موقع پیش‌بینی کرده بودیم. چاره‌ای هم نداشتیم؛ نمی‌شد کم و زیادش کرد. حداقل لقمه را برآورد کردیم.

چند صحنه جالب، قبل از عملیات پیش آمد؛ اولین مطلب این‌که، بر حسب فشاری که در چزابه به ما وارد شده بود، در نیروی زمینی ارتش، مجبور شدیم یک تیپ از لشکر ۷۷ خراسان در تنگه «چزابه» به کار بگیریم؛ به‌خاطر این‌که نیرو نداشتیم و تنگه داشت سقوط می‌کرد.

وقتی که خواستیم عملیات «فتح‌المبین» را انجام دهیم، پیش‌بینی کردیم که این تیپ در آن بجنگد؛ ولی اگر می‌خواستیم آن‌ها را جزو عملیات نیاوریم، نیرو کم می‌آمد و اگر می‌خواستیم به کار بگیریم، چون جنگیده و تلفات داده بودند، احتمال داشت که ناتوان باشند. از همان اول زمزمه‌ای شروع شد -در خود تیپ، از فرماندهی گرفته تا پایین- که ما توان جنگیدن نداریم. می‌گفتند اگر ما را آزاد کنند، برای این است که برویم استراحت کنیم، یا خودمان را بازسازی کنیم.

دیدیم، با این انگیزه ضعیف، نمی‌شود حتی دستور نظامی به آن‌ها داد؛ بنابراین، باید انگیزه در آن‌ها ایجاد می‌کردیم و بعد دستور می‌دادیم. تدبیری که به ذهن ما خطور کرد، این بود که گفتیم: «شما را می‌خواهیم ببریم پیش امام. می‌توانیم شما را با قطار ببریم پیش امام و بعد برگردیم؛ چون عملیات داریم، باید سریع برگردید».

موقعی می‌توانستیم این قول را بدهیم که زمینه‌اش را فراهم می‌کردیم. با حاج احمد آقا تماس گرفتیم و خواهش کردیم که به محضر حضرت امام سلام برسانید و بگویید وضع ما وضع خاصی است و یک تیپ باید خدمت‌تان برسد و با شما دیدار کند، حتی اگر صحبت هم نفرمودید، مسأله‌ای نیست. آنان دیدار کنند تا روحیه بگیرند و ما بتوانیم این تیپ را که در فشار صدمات و تلفات رزمی بوده، به کار بگیریم.

ایشان قبول کردند. تیپ را به طور کامل در کنار «هفت‌تپه» که نزدیک ریل قطار است، مستقر کردیم. اولین نماز جماعت تیپی را برگزار کردیم که نماز ظهر و عصر بود. یکی از آقایان روحانی نماز را برگزار کرد و من هم از فرصت استفاده کردم و بین دو نماز خاطره شهید «خلیفه سلطانی» و آیه «و لا تهنوا و لا تحزنوا» را خواندم. متذکر شدم که مبادا سست شوند و فکر کنند کار تمام شده است. گفت: این طور نیست. اوضاع طوری است که باید بجنگید و الحمدلله فرصت خوبی است تا بروید از محضر امام استفاده کنید. دیداری تازه کنید و بیایید و آماده شوید.

همه خوشحال شدند. چند نفری از سرباز‌ها لابه‌لای نیرو‌ها بودند که خواستند زمزمه‌ای راه بیاندازند. متوجه شدیم و یقه‌شان را گرفتیم. به لطف خدا رفتند، دیدار انجام شد و آمدند رفتند توی خط و آماده شدند.

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار