برگی از وصیتنامه سردار شهید بیژنی؛

بار خدایا، این قطره ناچیز خون مرا در راه اسلام از من حقیر بپذیر

سردار شهید «حسن بیزنی» در فرازی از وصیتنامه خود نوشته است: بار خدایا، این قطره ناچیز خون مرا در راه اسلام از من حقیر بپذیر و اگر جان ما این ارزش را دارد که برای اسلام فدا شود و انقلاب به پیش رود صدها بار به ما جان بده تا مبارزه کنیم و شهید شویم.
کد خبر: ۳۹۱۷۹۰
تاریخ انتشار: ۲۶ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۱ - 14April 2020

بار خدایا، اگر جان ما برای اسلام ارزش دارد صدها بار به ما جان بده تا مبارزه کنیم و شهید شویمبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از بوشهر، اولین روز از آخرین فصل بهار سال 1341 در روستای «خیار زار» از توابع دشتستان استان بوشهر کودکی دیده به جهان گشود و حیدر بیژنی نامش را کریمانه از کریم اهل بیت (ع) امام حسن (ع) انتخاب کردد تا با جود و سخای خود در طی روزگاران سخت وطن به دفاع از کیان کشورش به پا خیزد.

تحصیلات ابتدایی خود را در در روستای «خیار زار» سپری کرد حسن در کنار تحصیل به فعالیت‌های دینی و مذهبی نیز توجه خاص داشت و در اکثر جلسات دینی شرکت می کرد مقاطع راهنمایی و دبیرستان را در شهر شبانکاره به پایان رسانید.

پشتکار و استقامت حسن در تمام جوانب زندگی و هنگام تحصیل مشهود بود و از نظر اخلاق و معنویات پایبند به اصول و احکام اسلامی بود.

همزمان با نوجوانیش مبارزات و تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی صورت می گرفت حسن که در خانواده مذهبی چشم گشوده بود وظیفه خود می‌دانست که علیه ظلم و جور برخیزد بنابراین در راهپیمایی‌ها شرکت فعال داشت.

در جوانی زمانی که حسن 18 ساله بود تهاجم رژیم بعث عراق به ایران اسلامی آغاز شد و برای شرکت در جبهه های حق علیه باطل سر از پا نمی شناخت و بدین خاطر به صفوف مجاهدین فی سبیل الله در 11 آبان سال 1360 در منطقه گیلانغرب به دفاع از حریم اسلام پیوست.

حسن تمام روح و جانش در راستای لبیک به ندای مراد و مقتدایش خمینی کبیر متبلور بود و با شرکت در طرح «لبیک یا خمینی» در تاریخ 4 فروردین 1361 به جبهه های شوش و عین‌خوش عزیمت و به یاری دلاورمردان ارتش اسلام شتافت.

در عملیات افتخار آفرین «بیت المقدس» شرکت کرد و به عنوان فرمانده دسته در قسمت ولی عصر (عج) و غرب خرمشهر از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله دشمن بعثی قرار گرفت اما وی که درس شهامت و آزادگی را از سرور آزادگان جهان حسین بن علی (ع) آموخته بود، با همان بدن زخمی خود به همسنگرانش دستور پیش روی و ادامه نبرد داد و حماسه‌های جاودانه‌ای از خود به جای گذاشت.

پس از گذشت 4 ماه بستری بودن در بیمارستان به استخدام اداره بازرگانی شهرستان گناوه درآمد، ولی ماندن او را دلگیر کرده بود و باز سودای منطق جنگی را در سر می‌پروراند که بالاخره در 18 اسفند 1362 راهی آبهای نیلگون خلیج فارس شد.

حسن سرانجام در تاریخ 4 تیر 1367 با قلبی آکنده از مهر خدا و عشق به ذریه رسول خدا امام خمینی در کسوت فرماندهی گردان امام حسن (ع) در جزیره مجنون شهد شیرین شهادت را نوشید و به همرزمانش شهیدش پیوست.

وصیتنامه سردار شهید «حسن بیزنی»

خدا آن مومنان را که در صف جهاد با کافران مانند سد آهنین هم دست و پایدارند دوست دارد. (قرآن کریم)

اگر سرانجام ما به مرگ منتهی می‌شود و این بدن‌ها از بین خواهند رفت پس کشته شدن مرد به شمشیر در راه خدا گرامی‌تر و برتر است.

شهادت ای آغوش پر مهر خدایی، تو ای، ناله‌های درد مند شیعه، تو را دیدم و تو را می شناسم، تو را در محراب کوفه دیدم که مظلومیت را نثار قدم علی (ع) کردی، تو را در قتلگاه دیدم که سراسیمه به یاری اسلام آمده بودی، تو را که در قتلگاه ۷۲ تن کربلای ایران دیدم با بیرق‌های پاره پاره و سوخته شده به جنگ کفر، نفاق و الحاد و تحریف رفتی، تو را بر بالین سر شهید مظلوم بهشتی دیدم که بر مظلومین خون گریستی.

تو را در جبهه‌های نبرد خیابان‌ها، کوچه‌ها و در وجب به وجب خاک میهن اسلامی دیدم هر‌گز فراموشت نخواهم کرد.

بار خدایا، این قطره نا چیز خون مرا در راه اسلام از من حقیر بپذیر و اگر جان ما این ارزش را دارد که برای اسلام فدا شود و انقلاب به پیش رود صدها بار به ما جان بده تا مبارزه کنیم و شهید شویم.

بار خدایا، با ریختن خون ما انقلاب به پیش خواهد رفت پس ای گلوله‌ها، بیایید به سینه‌های ما. بار خدای، اینک تو را شاهد می‌گیرم که آگاهانه به مشهد خویش می‌روم.

اینک چند سخنی با پدر و مادرم شما ای عزیزان بعد از شهادتم لباس عزا به تن نکنید و در مجلسم عزاداری آنچنانی نکنید که مردم خیال کنند من مرده ام.

در مجلسم شاد باشید و بگویید او زنده است؛ چون که شهید قلب تاریخ است و اگر جسم و جانم پیش شما نیست روحم در نظرتان است.

بعد از شهادتم لباس سیاه به تن نکنید، من به معشوقم رسیده‌ام عشقم الله است و من بنده او هستم.

تو ای مادر، چه بسا شهیدانی بوده‌اند که مادر نداشته‌اند که بر بالای سر آنها بگرید و قلب‌های یخ در سرد خانه‌ها بر سر آنها آب می‌شد و به جای مادر بر آنها می‌گریست.

پدر جان، خودت می‌دانی که عزیزترین چیزهای زندگیم تو هستی و چقدر دوستت دارم.

از شما می‌خواهم بی‌تابی نکنید هر قطره اشک تو باعث کمرنگ‌تر شدن خون من می‌شود و تو خود می‌دانی که هر کس اسلام را پذیرفت و قبول کرد که شیعه علی (ع) است باید سر بریده را در پیش ببیند.

برادران عزیز؛ از همگی شما می خواهم که به ندای امام امت این سلاله پاک امام حسین (ع) را در هر زمان لبیک بگویید و نگذارید تفنگ من بر زمین بیفتد و نگذارید یاران امام کم شوند.

از تمام برادران و دوستان تقاضا دارم که در نزد خدا برای من طلب عفو و بخشش کنند و خودشان نیز مرا ببخشند.

سفارشی که به آنها دارم این است که نسبت به امام و انقلاب بی‌تفاوت نباشند. دست روی دست نگذارید تا اینکه دشمن به سراغ ما بیاید، باید ما بر دشمن حمله کنیم و او را نابود کنیم و امیدوارم که یارانی صادق و مخلص برای امام باشیم.

همسرم امید‌وارم که مرا ببخشی به خاطر اینکه زندگی کوتاه و پر مشقتی با من داشتی، از تو می‌خواهم که برای رضای خدا و امام با نبودن من بی‌تابی نکنی و به یاد داشته باش که دیدار نزدیک است حتی نزدیک تر از مژه‌های چشم.

امیدوارم که خداوند صبری زینب گونه به تو عنایت کند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها