به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، آنچه در ادامه میخوانید، یادداشتی هب قلم فاطمه سلیمانی ازندریانی، نویسنده و منتقد ادبی درباره کتاب «یک محسن عزیز» به قلم فائضه غفارحدادی است.
سوسنگرد، پاوه، کرمانشاه قدیمیترین اسامیای هستند که از جبهه شنیدم، چرا که پدرم در جبهۀ غرب جنگیده بود و این اسامی لابه لای خاطراتش تکرار میشدند.
اهواز و آبادان و خرمشهر را توی فیلمها دیدم. انگار که همیشه جنگ همان جا بوده؛ جبهۀ جنوب. همۀ سنگربندی ها، عملیات ها، نبردها و پیروزیها در اکثر فیلمها و سریالها مربوط به جبهۀ جنوب است.
گویا ما فقط از آن سمت مورد حمله قرار گرفته بودیم. جبهۀ غرب فقط زمانی مورد توجه قرار میگیرد که بنا باشد از کومولهها حرفی به میان بیاید؛ مثل معدود فیلمهایی مثل «اشکِ سرما» و «چ». در واقع، تجاوز عراق از سمت غرب تقریباً همیشه مغفول مانده است. گویا فقط بُستان و خرمشهر اشغال شده بوده و نه قلههایی در غرب کشور؛ مثل قلههای «بازی دراز».
احتمالاً اسم این قلهها را نشنیدید. ارتفاعاتی در غرب کشور که توسط رژیم اشغالگر بعث تصرف شده بود و به دستان رزمندگان ما آزاد شدند. من هم هیچ اطلاعی دربارۀ این ارتفاعات نداشتم تا این که کتاب «یک محسن عزیز» نوشته شد. قبل از این که کتاب را بخوانم کلمۀ «بازی دراز» را بارها در جلسات و یادداشتهای معرفی کتاب «یک محسن عزیز» همراه اسم «محسن وزوایی» شنیدم و خواندم.
فرماندۀ جوانی که در آزادسازی این قلهها نقش برجستهای داشته است. اما قبل از خواندن کتاب باز هم تصوری از این نام نداشتم.
ارتفاعات بازی دراز میتوانست نام چند تپه باشد، یا یک شهر و منطقۀ کوهستانی. اما آیا «فائضه غفارحدادی» در کتاب «یک محسن عزیز» قصد داشته که ما را با مناطق جنگی آشنا کند؟ قطعاً خیر.
نام کتاب گویای همه چیز است. مخاطب قرار است با «یک محسن عزیز» آشنا شود. همین اسم هم باعث شده بود که علاقهای به خواندن این کتاب نداشته باشم. زندگی اشخاص تقریباً جذابیت زیادی برای من ندارد. حتی اگر آن شخص زندگی پرفراز و نشیبی را طی کرده باشد. اما در مقابل، به شدت علاقمند خواندن روایت وقایع هستم؛ مثلاً نحوه شکل گیری یک فرقه و جریان، یا شکل گیری یک مؤسسۀ دانش بنیان و....
یکی از بهترین کتابهایی که در این حوزه مطالعه کردم کتاب «خط مقدم» از همین نویسنده بود؛ روایت ماجرای موشکی ایران. خواندن این کتاب و دیگر کتابهای نویسنده تنها دلیلی بود که باعث شد «یک محسن عزیز» را بخوانم، وگرنه بعید بود سراغ یک زندگی نامۀ پانصدصفحهای بروم. حتی با وجود تبلیغات و تعریفهای زیاد. پیش از خواندن کتاب اعلام کردم که نخوانده مطمئنم که «خط مقدم» را بیشتر دوست خواهم داشت؛ و حالا بعد از خواندن این کتاب پانصدصفحه ای، این حرف اثبات شد، اما نه این که کتابِ جدیدِ نویسنده کتاب خوبی نیست، برعکس، یکی از بهترین زندگی نامههایی بود که من خواندم. البته شاید لازم باشد اصلاح کنم که این کتاب زندگینامۀ «محسن وزوایی» نیست، بلکه شرح حال چند سال آخر زندگی اوست؛ چند سالِ پرماجرا.
یکی از نقدهایی که به زندگی نامۀ شهدای دفاع مقدس دارم، پرداختن بیش از اندازه به کودکی و نوجوانی شخصیت هاست. ماجراها و اتفاقات تکرارشونده و در بسیاری مواقع غیرضروری. اشاره به کودکی و نوجوانی شخصیتها در صورتی مفید است که یا نقش پررنگ آن در آیندۀ شخصیت، مشخص باشد یا این که روایت گر یک برهه از تاریخ باشد.
فائضه غفار حدادی با پرهیز از ارائۀ اطلاعات بی استفاده به نفع کتاب عمل کرده است. نثر ساده و شیرین نویسنده هم یکی دیگر از محاسن کتاب است. اما با این که ماجرا از قبولی شهید وزوایی در کنکور آغاز میشود، باز هم در ابتدای کتاب با اطناب مواجه هستیم.
ممکن است یک مخاطب بی حوصله، مخصوصاً کسی که نقد و نظرهای این کتاب را نخوانده باشد، از خواندن ادامۀ کتاب صرف نظر کند، مگر کسی که با قلم نویسنده آشنا باشد. مخاطب اگر با حوصله این بخش از کتاب را تحمل کند، وارد ماجراهای شیرینی میشود که جدا شدن از کتاب برایش سخت میشود. از این جا به بعد ما دیگر فقط با یک محسن عزیز طرف نیستیم. ما وارد لانۀ جاسوسی میشویم و از کم و کیف ماجرا مطلع میشویم.
سپس به ساختار سپاه و ناخالصیهای آن میرسیم. در ادامه هم جنگ و جبهه و قلههای بازی دراز، و در نهایت به جبهۀ جنوب میرسیم و لشگر ۲۷ و شهید حاج احمد متوسلیان.
روی جلد کتاب زیر عنوان «یک محسن عزیز» عبارت «روایتی مستند از زندگی شهید محسن وزوایی» ذکر شده است. طبیعتاً زندگی نامهها روایتهایی مستند هستند. سند روایتها هم عموماً خاطرات افراد است؛ خاطراتی که خود شخص ثبت و ضبط کرده یا خاطرات اطرافیان او.
اگر زندگی نامهها فقط بر اساس چالشهای شخصی و اتفاقات و حوادث محدود به یک دایرۀ کوچک نوشته شده باشند، میشود به همین خاطرات اکتفا کرد. اما در مورد شخصی مثل محسن وزوایی که هم سِمَت فرماندهای داشته و هم در جریانات مهم نقش داشته، اکتفا به گفتوگوهای معمول، بی عدالتی در حق سوژه و خود کتاب است.
محسن وزوایی را نمیشود جدا از حوادث پیرامونش روایت کرد. نویسندۀ این کتاب هم بنا به ضرورت پا را فراتر گذاشته، اسناد زیادی را بررسی کرده است؛ از جمله نامههای شهید وزوایی به خواهرش و نوارهای صوتی و تصویری مصاحبههای رادیویی و تلویزیونی که تقریباً امیدی به پیدا شدن آنها نبوده. بررسی اسناد و مدارک مربوط به عملیات ها، خواندن کتابهایی مربوط به آن دوران خاص و پیدا کردن راویان دسته اول و توضیحات دقیق نویسنده در مقدمۀ کتاب در مورد یافتن و بررسی اسناد باعث شده که مخاطب مطمئن باشد که با یک روایت معتبر مواجه است.
ماجرای یک روایت مستند که به صورت داستانی نوشته شده است. فائضه غفار حدادی برای نگارش این کتاب از لحنی داستانی استفاده کرده و حتی وارد ذهن افراد، مخصوصاً شخصیت اصلی کتاب شده است.
استفاده از این روش از یک طرف موجب لطافت نثر شده، اما از طرفی مستند بودن اثر را زیر سؤال میبرد. نویسنده، اما برای این مشکل تمهید ویژهای اندیشیده است. همۀ این تخیلات با عبارات «اگر،ای کاش، شاید و...» ذکر شده اند؛ خیالاتی که به لطافت متن و روانی نثر کمک کرده اند، اما موجب اطناب هم شده اند؛ اطنابی که گاهی مخاطب را دچار ملال میکند، مخصوصاً در فصلهای ابتدایی.
در واقع میشود گفت کتاب نه تنها کم و کاستی ندارد، بلکه حتی اضافات هم دارد؛ اضافاتی که نویسنده تصمیم گرفته برای معرفی بهتر شهید وزوایی از آن استفاده کند. معرفی بهتر یک محسن معمولی که تبدیل به «یک محسن عزیز» میشود. (به قول نویسنده کتاب) البته خوانندۀ هوشمند بعد از خواندن کتاب متوجه میشود که او ذاتاً معمولی نبوده، بلکه شرایط برای جلوۀ شخصیت برجسته اش مهیا نشده است. شرایطی که جنگ و انقلاب فراهم کردند. محسن وزوایی از ابتدا هم یک محسن عزیز بود.
منبع: کتاب فردا
انتهای پیام/ 900