به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خراسان شمالی، کتاب نمایشنامه «آبهای سرد هور» یک نمایشنامه محیطی و تلفیقی از فیلم و نمایش است و داستان این نمایش به گوشهای از زندگی سه سردار بزرگ استان خراسان شمالی به نامهای شهید «سید محمد سید حسین زاده»، شهید «محمد حسین ملائی» و سردار «محمد عطاران» اشاره دارد.
سردار شهید «سید محمد سید حسین زاده» متولد ۱۳۴۶ در شهرستان بجنورد است که در سن ۱۵ سالگی با دستکاری در فتوکپی شناسنامه تاریخ تولد را به ۱۳۴۴ تغییر داده و راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و مدت ۴ سال را در پستهای مختلف در واحد اطلاعات و عملیات گذراند و سر انجام در تاریخ ۲/۳۰/ ۱۳۶۵ پیش از آغاز عملیات کربلای یک در منطقه مهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به دیدار حق تعالی شتافت.
سردار شهید «محمد حسین ملائی» در تاریخ ۱۳۳۵/۱/۱ درشهرستان اسفراین دیده به جهان گشود. در کودکی از نعمت پدر محروم شد و روزگار سختی را گذراند تا اینکه در جوانی به ورزش و کشتی، شهره شهر بود و به همین سبب در سپاه اسفراین استخدام و از همان ابتدا در واحد تربیت بدنی مشغول به کار شد. هر روز صبح تمام اعضای سپاه اسفراین را به ورزش اجباری میبرد. این برنامه با دوی خیابانی از مقر سپاه با شعار شروع میشد و همه اعضا تا دور میدان رفته و از بالادست دور میزدند و برمیگشتند و مردم اسفراین با صدای آنها از خواب بیدار میشدند. در تاریخ ۶۳/۱۲/۱۸ پیش از شروع عملیات بدر وصیت نامهای نوشت و در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ در خلال عملیات بدر با گلولهای که به سینه مبارکش اصابت کرد جان به جان آفرین تسلیم نمود.
سردار «محمد عطاران» از اهالی غیور شهرستان فاروج و از جانبازان سرافراز جبهههای جنگ، از همرزمان سردار شهید «داود گریوانی» هستند که در عملیات غرور آفرین والفجر ۸ حضور جانانهای داشتند.
در مقدمه این کتاب آمده است:
«جنگ و دفاع مقدس برای ما آغاز رویشهای فراموش ناشدنی بود. رویشهایی که در آن دوران جوانان ما را به پیران کارآزموده و سختیکشیده تبدیل کرد و از کورههای سخت و سوزان سربلند بیرون آورد. زمانه به سمتی بود که همه به ندای پیر جماران لبیک میگفتند و برای ادای دین به اسلام و انقلاب راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل میشدند و جان ناقابل خود را فدای میهن خویش مینمودند و به این ایثار خود رشک میبردند. در این میانه کم نبودند جوانانی که با دستکاری در شناسنامهی خود راهی برای عروج میگشودند و از معبر زندگی میگذشتند تا به دیدار لقاءالله دست یابند.
در قسمتی از متن کتاب آمده است:
فرمانده: (قدم زنان روی سکو)ای افسر ابله... اولین چیزی که در بدو ورود به یک پادگان بهت آموزش میدن سلسله مراتب نظامیه... اینکه کی هستی و چی میخوای بشی مال دورهی بعدیه... این تازه سرباز هنوز اسم فرمانده اش رو نمیدونه... جالبه نه؟... اونوقت تو هم تایید میکنی که تو دور و اطرافتم همچین چیزایی هست... توی این دوماههای که سرباز بوده حداقل دو تا نامه نوشته و آدرسشم داده که کجاست و چکارا میکنه... اونو هم به ما نداد... توی این دو ماه اگر فقط خورده و خوابیده باشه دیگه باید اسم اون اسلحه توی دست سرباز ما رو بدونه... ایرانیها رو دست کم نگیر... درسته که با دست خالی و پای پیاده خرمشهر رو از ما پس گرفتن، ولی دلیلی نداره فکر کنیم که ابلهان... (سیخ داغ و قرمز شده را از روی پیک نیک بر میدارد و به ملایی نزدیک میشود) تجهیزات نداشته، چون علمش رو داشته و دیگه نیازی به اون اسلحه و سایر وسایل اضافی نداره... این آقا اگر خودش یک فرمانده نباشه... حداقل یک کماندویه نظامیه... یک شیر خفته است که الان داره ما رو با بازی دادن با کلمات سر کار میگذاره تا دوستانش با خیالت راحت پیشروی کنن یا فرار... (ناگهان سیخ داغ را در بدن غواص ملایی و روی زخمش میگذارد و دودی غلیظ ناشی از سوختگی از بدن ملایی خارج شده و او با نعره بر زمین میخزد و فریاد میکشد. سربازان و افسر عراقی هم با ترس از جا پریده و کمی از مهلکه دور میشوند تا خشم فرمانده دامن آنها را نسوزاند)
فرمانده: دوست دارم کاری باهاش بکنم که تو تاریخ بنویسن تا برای بقیهی هم قطاراش درس عبرتی بشه... یک تابوت بیارید...
افسر: تابوت چرا قربان؟
فرمانده: میخوام همینجا اون و زنده زنده دفن کنم تا درس عبرتی بشه برای بقیه...
(دو سرباز عراقی از انتهای سکو تابوتی را همراه خود میآورند و کنار غواص میگذارند. با آمدن تابوت ملایی فریاد میکشد و کمی بعد دیگر برایش آزادی منتفی شده و شهادت را مسجل میداند پس با غروری خاص بدون کمک عراقیها از جایش بر خواسته و داخل تابوت رفته و در آن دراز میکشد و بلند شهادتینش را میگوید – افسر عراقی با آوردن میخ و چکش و دو سرباز با قرار دادن روکش چوبی تابوت درب روکش را بر روی بدنه تابوت با میخ میکوبند و او را در همان حال رها میکنن – نور موضعی و سبز رنگی بر قامت تابوت رنگ میگیرد)
(فیلم و موسیقی و تصویر پرواز کبوتر به آسمان)
(فرمانده به وسط سکو میآید)
فرمانده: این تابوت و ببرید کنار اون جنازههای دیگه چال کنید (رو به افسر عراقی) برید به همونجایی که این غواص و اونجا پیدا کردین... خوب چشم و گوشتون و باز کنین تعداد اینا خیلی زیاده... تو همون منطقه حتما مستقر شدن... هر چی تجهیزات بخواهین در اختیارتون قرار میدم... اونا تعدادشون باید زیاد باشه... به هر تعداد که گرفتی زنده یا مرده بهت تشویقی میدم... دنبال بقیه افراد این گروه باشید... بازم با دستای با سیم بسته بیارید کاری میکنم که شخص اول مملکت در مراسمی ازتون تقدیر کنه... حالا برید و با دست پر برگردید...».
کتاب «آبهای سرد هور» توسط «محمد بکرانی» به رشته تحریر در آمده و در سال ۹۸ از سوی انتشارات معبر اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان شمالی به چاپ رسیده است.
انتهای پیام/