معرفی کتاب؛

«آب‌های سرد هور»

کتاب نمایشنامه «آب‌های سرد هور» به گوشه‌ای از زندگی سه سردار بزرگ استان خراسان شمالی به نام‌های شهید «سید محمد سید حسین زاده»، شهید «محمد حسین ملائی» و سردار «محمد عطاران» اشاره دارد.
کد خبر: ۳۹۵۷۸۵
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۱ - 09May 2020

«آب‌های سرد هور»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خراسان شمالی، کتاب نمایشنامه «آب‌های سرد هور» یک نمایشنامه محیطی و تلفیقی از فیلم و نمایش است و داستان این نمایش به گوشه‌ای از زندگی سه سردار بزرگ استان خراسان شمالی به نام‌های شهید «سید محمد سید حسین زاده»، شهید «محمد حسین ملائی» و سردار «محمد عطاران» اشاره دارد.

سردار شهید «سید محمد سید حسین زاده» متولد ۱۳۴۶ در شهرستان بجنورد است که در سن ۱۵ سالگی با دستکاری در فتوکپی شناسنامه تاریخ تولد را به ۱۳۴۴ تغییر داده و راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و مدت ۴ سال را در پست‌های مختلف در واحد اطلاعات و عملیات گذراند و سر انجام در تاریخ ۲/۳۰/ ۱۳۶۵ پیش از آغاز عملیات کربلای یک در منطقه مهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به دیدار حق تعالی شتافت.

سردار شهید «محمد حسین ملائی» در تاریخ ۱۳۳۵/۱/۱ درشهرستان اسفراین دیده به جهان گشود. در کودکی از نعمت پدر محروم شد و روزگار سختی را گذراند تا اینکه در جوانی به ورزش و کشتی، شهره شهر بود و به همین سبب در سپاه اسفراین استخدام و از همان ابتدا در واحد تربیت بدنی مشغول به کار شد. هر روز صبح تمام اعضای سپاه اسفراین را به ورزش اجباری می‌برد. این برنامه با دوی خیابانی از مقر سپاه با شعار شروع میشد و همه اعضا تا دور میدان رفته و از بالادست دور میزدند و برمیگشتند و مردم اسفراین با صدای آن‌ها از خواب بیدار می‌شدند. در تاریخ ۶۳/۱۲/۱۸ پیش از شروع عملیات بدر وصیت نامه‌ای نوشت و در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ در خلال عملیات بدر با گلوله‌ای که به سینه مبارکش اصابت کرد جان به جان آفرین تسلیم نمود.

سردار «محمد عطاران» از اهالی غیور شهرستان فاروج و از جانبازان سرافراز جبهه‌های جنگ، از همرزمان سردار شهید «داود گریوانی» هستند که در عملیات غرور آفرین والفجر ۸ حضور جانانه‌ای داشتند.

در مقدمه این کتاب آمده است:

«جنگ و دفاع مقدس برای ما آغاز رویش‌­های فراموش ناشدنی بود. رویش­هایی که در آن دوران جوانان ما را به پیران کارآزموده و سختی­کشیده تبدیل کرد و از کوره­‌های سخت و سوزان سربلند بیرون آورد. زمانه به سمتی بود که همه به ندای پیر جماران لبیک می­گفتند و برای ادای دین به اسلام و انقلاب راهی جبهه‌­های نبرد حق علیه باطل می­‌شدند و جان ناقابل خود را فدای میهن خویش می­‌نمودند و به این ایثار خود رشک می­بردند. در این میانه کم نبودند جوانانی که با دستکاری در شناسنامه‌ی خود راهی برای عروج می­‌گشودند و از معبر زندگی می­‌گذشتند تا به دیدار لقاء­الله دست یابند.

در قسمتی از متن کتاب آمده است:

فرمانده: (قدم زنان روی سکو)‌ای افسر ابله... اولین چیزی که در بدو ورود به یک پادگان بهت آموزش می­دن سلسله مراتب نظامیه... اینکه کی هستی و چی می­خوای بشی مال دوره­ی بعدیه... این تازه سرباز هنوز اسم فرمانده ­اش رو نمی­دونه... جالبه نه؟... اونوقت تو هم تایید می­کنی که تو دور و اطرافتم همچین چیزایی هست... توی این دوماهه­ای که سرباز بوده حداقل دو تا نامه نوشته و آدرسشم داده که کجاست و چکارا می­کنه... اونو هم به ما نداد... توی این دو ماه اگر فقط خورده و خوابیده باشه دیگه باید اسم اون اسلحه توی دست سرباز ما رو بدونه... ایرانی­ها رو دست کم نگیر... درسته که با دست خالی و پای پیاده خرمشهر رو از ما پس گرفتن، ولی دلیلی نداره فکر کنیم که ابله­ان... (سیخ داغ و قرمز شده را از روی پیک نیک بر می­دارد و به ملایی نزدیک می­شود) تجهیزات نداشته، چون علمش رو داشته و دیگه نیازی به اون اسلحه و سایر وسایل اضافی نداره... این آقا اگر خودش یک فرمانده نباشه... حداقل یک کماندویه نظامیه... یک شیر خفته است که الان داره ما رو با بازی دادن با کلمات سر کار می­گذاره تا دوستانش با خیالت راحت پیشروی کنن یا فرار... (ناگهان سیخ داغ را در بدن غواص ملایی و روی زخمش می­گذارد و دودی غلیظ ناشی از سوختگی از بدن ملایی خارج شده و او با نعره بر زمین می­خزد و فریاد می­کشد. سربازان و افسر عراقی هم با ترس از جا پریده و کمی از مهلکه دور می­شوند تا خشم فرمانده دامن آن­ها را نسوزاند)

فرمانده: دوست دارم کاری باهاش بکنم که تو تاریخ بنویسن تا برای بقیه­ی هم قطاراش درس عبرتی بشه... یک تابوت بیارید...

افسر: تابوت چرا قربان؟

فرمانده: می­خوام همین­جا اون و زنده زنده دفن کنم تا درس عبرتی بشه برای بقیه...

(دو سرباز عراقی از انتهای سکو تابوتی را همراه خود می‌­آورند و کنار غواص می­‌گذارند. با آمدن تابوت ملایی فریاد می­‌کشد و کمی بعد دیگر برایش آزادی منتفی شده و شهادت را مسجل می­داند پس با غروری خاص بدون کمک عراقی­‌ها از جایش بر خواسته و داخل تابوت رفته و در آن دراز می­کشد و بلند شهادتینش را می­‌گوید – افسر عراقی با آوردن میخ و چکش و دو سرباز با قرار دادن روکش چوبی تابوت درب روکش را بر روی بدنه تابوت با میخ می­‌کوبند و او را در همان حال رها می­کنن – نور موضعی و سبز رنگی بر قامت تابوت رنگ می­‌گیرد)

(فیلم و موسیقی و تصویر پرواز کبوتر به آسمان)

(فرمانده به وسط سکو می­آید)

فرمانده: این تابوت و ببرید کنار اون جنازه­های دیگه چال کنید (رو به افسر عراقی) برید به همون­جایی که این غواص و اونجا پیدا کردین... خوب چشم و گوشتون و باز کنین تعداد اینا خیلی زیاده... تو همون منطقه حتما مستقر شدن... هر چی تجهیزات بخواهین در اختیارتون قرار می­دم... اونا تعدادشون باید زیاد باشه... به هر تعداد که گرفتی زنده یا مرده بهت تشویقی می­دم... دنبال بقیه افراد این گروه باشید... بازم با دستای با سیم بسته بیارید کاری می­کنم که شخص اول مملکت در مراسمی ازتون تقدیر کنه... حالا برید و با دست پر برگردید...».

کتاب «آب‌های سرد هور» توسط «محمد بکرانی» به رشته تحریر در آمده و در سال ۹۸ از سوی انتشارات معبر اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان شمالی به چاپ رسیده است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار