به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرم آباد، «سیف الله کولیوند» یازدهم تیر سال ۱۳۲۰، در شهرستان دلفان به دنیا آمد. پدرش میرزا و مادرش نورمحل نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و چهار دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. پانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۶۱، در فکه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به سر و قلب، شهيد شد. مزار وی در بهشت زهرا شهرستان دلفان است.
خاطرات همسر شهید
به نقل از همسر شهید، سیف الله در گیر و دار انقلاب و تظاهرات عظیم مردمی بود و در آن تظاهرات شرکت می کرد در یکی از این تظاهرات ها می بیند که پیرزنی بسیار افتاده در زیر قدم های مردم لگدکوب می شود سیف الله توجهش به وی جلب می شود آن پیرزن را از زیر پای تظاهر کنندگان نجات می دهد. در آن لحظات پیرزن به ایشان می گوید: پسرم امیدوارم به ازای هر روز عمر هزار روز عمر کنی من هم به تظاهرات آمده بودم که چنین زیر پای این جمعیت افتاده ام.
سیف الله علاقه ای خاص به جبهه داشت به دلیل آنکه من حامله بودم در حین خداحافظی به وی التماس کردم که این بار بگذر و جبهه نرو، در حالی که تبسمی بر لب داشت گفت: امکان ندارد تقاضا کنم از فرمانده ام که مرا این بار نفرست چون رفتن من از فرمانده و علاقه به خانواده گذشته است و کششی قلبی و علاقه ای شدید مرا بدان طرف جبهه می کشاند.
خاطرات همرزم شهید
هشت اردیبهشت سال 1361 جهت شرکت در عملیات بیت المقدس به اتفاق ایشان به جبهه جنوب اعزام شدم مشاهده کردم لوازم آرایشگری همراه آورده و سر و صورت رزمندگان را اصلاح می کرد و من هم از کسانی هستم که در منطقه فکه قبل از عملیات به وسیله دست مبارک آن شهید سر و صورت خود را اصلاح نموده ام.
شهید در لحظات قبل از شهادت دست به قلم شد که وصیت بنویسید رفقا به او گفتند: آقای کولیوند حتما شما از مرگ می ترسید که دست به وصیت میشوید ایشان در جواب گفت: نه چنین نیست به خدا قسم من از انقلاب تا پیروزی اسلام و تا سرافرازی پرچم اسلام در تمام دنیا دست بردار نیستم و عواملی که باعث می شود بنده دست به قلم شوم یکی وظیفه شرعی است و دیگری آنکه در خواب دیده ام که یکی از آشنایان و بزرگان روستایمان بنام نوروزعلی نوری به خوابم آمد و گفت: کولیوند از شما تقاضا دارم به اندازه ۲ انگشت از عسل شهادت را بخور و بنده هم یقین دارم که شهید میشوم بنابراین ضروریست که وصیت خود را بنویسم.
خاطرات همرزم شهید
روزی که قصد داشتیم با استفاده از تاریکی شب بر دشمن حمله کنیم همگی اسلحه و تجهیزات گرفتیم و به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم طوفان سختی در گرفت گرد و خاک و شن ریزه از آسمان می بارید به طوری که در فاصله یک متری چیزی را نمی توانستیم در اطراف خود مشاهده کنیم فرمانده گروهان دستور داد همه افراد توقف کنند همگی برای چندین دقیقه در روی زمین نشسته بودیم تا دستور حرکت از جانب فرمانده گروهان صادر شد. به سختی راه می رفتیم تا به پایگاهی رسیدیم تعداد زیادی چادر نصب شده بود برای استراحت داخل چادرها رفتیم بعضی ها خوابیدند شهید سیف اله کولیوند هم خوابیده بود دیدم سراسیمه از خواب بیدار شد گفت: برادران خوابی دیدم همه ما را به صف کرده بودند عسل تقسیم می کردند و به بعضی عسل می دادند و به بعضی نمی دادند گفتم: این شربت شهادت است آیا به من عسل دادند یا نه؟ گفت به شما عسل نداند فهمیدم ایشان و تعداد زیادی از همرزمانمان به شهادت می رسند.
از ساعت ۳ بعد از ظهر همان روز به طرف دشمن حرکت کردیم و در ساعت ۱۲ و ربع شب به خاکریزهای دشمن رسیدیم جنگ بسیار سختی بین ما و نیروهای عراقی در گرفت منطقه ی بسیار سختی بود زمین رملی بود به جز بالگرد هيچ ماشینی نمی توانست در آن منطقه تردد داشته باشد.
بعضی از مجروحین سطحی به علت کمبود دارو و درمان و لوازم پزشکی شهید شدند جنگ ادامه داشت منطقه مورد نظر را تصرف کرده بودیم دشمن برای باز پس گیری مرتب نیرو می آورد و مقاومت می کرد دیگر انتظاری نداشتیم سالم برگردیم.
شهید کولیوند از ناحیه ران به شدت مجروح شده بود روی زخم را با چفیه بست و می گفتند شما در گوشه ای استراحت کن شاید منطقه کمی آرام شود و به پشت جبهه اعزام شوید اصلا قبول نکرد در حالی که مجروح بود و خون از بدنش خارج می شد برای شهید کولیوند علیدوست محمدی خشاب پر می کرد و به رزمندگان روحیه می داد تا مقاومت کنند کانال بسیار سختی بود و دشمن از یک طرف بر آن کانال تسلط داشت تعداد زیادی از نیروهای بسیجی و سپاهی در همان کانال به شهادت رسیدند. شهید کولیوند هم در همان کانال شهادت رسید.
وصیت نامه شهید
فرازی از وصیت نامه شهید من می روم در کربلای خوزستان تا جان خود را فدای اسلام کنم که فردای قیامت حضرت محمد: پیش خدا گلایه نکند که خدایا حسینم در کربلا تنها کشته شد بداند که ادامه دهنده راه حسین هست و کسانی هستند که رسالت حسین را زنده می کنند.
انتهای پیام/