به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرمآباد، «عزت الله خادمی» فرزند محمود در یازدهم تیر سال ۱۳۴۰ روستای درب آستانه از توابع شهرستان دورود و در خانوادهای کشاورز قدم به عرصه گیتی نهاد.
وی با سپری کردن دوران کودکی، راهی مدرسه شد و به کسب علم و دانش پرداخت. تحصیلات خود را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد و پس از آن به شغل جوشکاری روی آورد.
عزت الله در سال ۱۳۵۵ به سنت حسنه ازدواج عمل کرد و یک فرزند پسر و یک فرزند دختر از خود به یادگار باقی گذاشت. در دوران هشت سال دفاع مقدس، او نیز همچون دیگر جوانان غیور این مرز و بوم، به منظور دفاع از خاک میهنش، راهی خدمت مقدس سربازی شد.
وی دورههای آموزشی را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از آن به الشکر ۱۶ زرهی قزوین اختصاص یافت و به عنوان خدمهی خمپاره انداز این لشکر، تا پای جان در مقابل دشمنان نظام و انقلاب ایستادگی کرد. سرانجام این سرباز فداکار ارتش اسلام، نوزدهم تیر ۱۳۶۰ در جبههی کرخه نور، جان خود را فدای کشورش کرد و به شهادت رسید.
دست نوشته شهید
به نام خدا انسان یک بار به دنیا میآید و یک بار هم میرود. پس چه بهتر که این مرگ که فقط یک بار گریبانگیر آدمی میشود، مرگ در راه خدا باشد و قبل از اینکه مرگ به سراغمان بیاید، خود ما به استقبال مرگ رویم. آن هنگام است که دیگر اسیر دنیا نیستیم.
پدر و مادر عزیزم از شما میخواهم که برای من بی تابی نکنید که خدای ناخواسته دشمنان را شاد کنید. امام را دعا کنید. به امید روزی که خونین شهر از چنگال بعثیون کافر آزاد شود و رزمندگان اسلام به زیارت کربلا نائل آیند.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار
خاطرات از زبان مادر شهید
عزت الله از جمله شهدای عاشق و دل باختهی شهادت بود. او کسی بود که شهادت برایش آرزوی دیرینه محسوب میشد و همهی اطرافیان هم از این موضوع آگاه بودند.
یکی از خصلتهای بارز شهید که همگان بر آن اتفاق نظر دارند این بود که یاور ضعفا و محرومان جامعه بود و همیشه به آنها کمک میکرد. او به نماز جمعه اهمیت زیادی میداد و در بسیاری از راهپیماییهای زمان انقلاب شرکت فعالانه داشت. او در ایام جنگ تحمیلی میگفت: «چون خودمان انقلاب کرده ایم پس باید آن را به ثمر برسانیم. نباید امام را تنها گذاشت که خدای ناخواسته ابر قدرتها از این موضع سوء استفاده نکنند. این یک وظیفه شرعی و الهی است که باید به جبهه برویم».
در آن هنگام که در عزت الله در جبهه بود، همیشه در نامه هایش دعا برای امام و پیروزی رزمندگان را ذکر میکرد و دائم از اینکه خونین شهر در دست بعثیون بود رنج میکشید و غصه میخورد.
خاطرهای که از اعزام به جبهه به یاد دارم، این است که بسیار شور و نشاط عجیبی در او دیده میشد و گویا قبل از شهادتش میدانست که شهید میشود؛ چرا که وقتی که مادر و بقیه اهل خانه او را بدرقه میکردند، میگفت: «به جای اینکه خود را ناراحت من کنید، برای طولانی بودن عمر خورشید ایلام و پیروزی قوای اسلام دعا کنید». همین سخن او باعث میشد تا ما کمی به خود بیاییم و من در همان روز حدس میزدم که این گل خوشبو به شهادت خواهد رسید.
صحبتهایی که عزت الله برای ما از جبهه میکرد، حاکی از این بود که در آنجاست که انسان به خودسازی میرسد.
در هنگام شهادت شهید، فرزند پسر یک ماهه بود و فرزند دخترش دو سال داشت.
خاطرات از زبان دوست و همرزم شهید
نماز صبح را تازه خوانده بودیم که ناگهان عزت الله به وسیله خمپاره مجروح شد و من به سرعت خود را به او رساندم و اشک در چشمانم حلقه زده بود. او خطاب به من گفت که من فقط به آرزوی خود میرسم. پس باید خوشحال باشی که بالاخره من به کام و آرزوی خود رسیده ام. امام را دعا کنید و به پسرم بگویید که پدرت با آگاهی تمام به دیدار خدا رفت و هدف خود را شناخته بود و به او بگویید که راه مرا ادامه دهد.
انتهای پیام/