برادران شهید «هادیزاده» و اوج دلسوزی برای حفظ دستاورد‌های انقلاب اسلامی+ تصاویر

شهیدان والامقام ابوالفضل و علی هادیزاده از جمله شهدای والامقامی هستند که علی‌رغم سن کم خود، اوج هدایتگری نسبت به ضرورت اطاعت از امر امام عزیز و حفظ دستاورد‌های اسلام و انقلاب اسلامی داشتند.
کد خبر: ۳۹۸۶۳۲
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۲۹ - 29May 2020

گروه استان‌های دفاع‌پرس_ابوالفضل بمانی؛ شهیدان والامقام ابوالفضل و علی هادیزاده از جمله شهدای والامقامی هستند که در زندگی حماسی خود علیرغم سن کم، اوج هدایتگری را نسبت به ضرورت اطاعت از امر امام عزیز و حفظ دستاورد‌های اسلام و انقلاب اسلامی در بین خانواده و دوستان خود داشتند.

امدادگر شهید «ابوالفضل هادیزاده»، ۲۱ دیماه سال ۱۳۴۲ در نیمور محلات متولد شد. پدر وی مرحوم عباس هادیزاده کارمند دانشگاه علوم پزشکی و شبکه بهداری بود و بر اساس همین شغل پدر، خانواده وی هر از چند گاهی به یکی از شهر‌های کشور منتقل می‌شدند. در سال ۴۶ به یکی از روستا‌های قمشه اصفهان و در مهر ماه ۴۸ به یکی از مناطق تویسرکان انتقال یافتند و ابوالفضل تحصیلات ابتدایی را در همانجا شروع نمود. در سال ۵۳ به شهر قم منتقل شدند و پدر کار خود را در بیمارستان نکویی ادامه داد و شهید ابوالفضل هادی زاده نیز تحصیلش را در دبیرستان حافظ قم پیگیری کرد.

بر اساس آنچه که از زبان والدین معظم شهید نقل شده، تحصیل ابوالفضل در دبیرستان، مقارن با مبارزات انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) بود. هنگامی که کماندو‌ها حمله می‌کردند، می‌گفت: مادر! در خانه را باز بگذار تا آن‌ها که فرار می‌کنند به داخل بیایند. وقتی مسجد محل (مسجد مهدیه در خیابان آذر قم) را می‌ساختند، همه کار‌های مسجد را انجام می‌داد. خیلی مطیع خانواده و ولایت بود.

شهید از هیچ کوشش و فداکاری در راه پیشبرد اهداف اسلام وانقلاب اسلامی دریغ نمی‌ورزید. علاقه زیادی به درس و مطالعه، امور مذهبی، نماز شب، جلسات قرائت قرآن و دعای کمیل و ندبه داشت و همواره در اینگونه جلسه‌ها شرکت می‌نمود.

قبل از پیروزی انقلاب به اتفاق سه برادرش در تظاهرات شرکت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب و با صدور فرمان امام امت مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی، ابوالفضل جهت فراگیری آموزش اسلحه به مسجد محل رفت و برای تکمیل آموزش به پادگان آموزشی در تهران و سپس به جبهه اعزام شد. سال ۶۱ در عملیات رمضان مجروح و به بیمارستان طالقانی اهواز منتقل شد و پس از درمان به قم بازگشت.

در تاریخ دوازدهم مرداد سال ۶۱ یک ترکش به ابروی راست او اصابت کرد و ساعد دست چپش هم بر اثر آتش پرتابه‌های جنگی دچار سوختگی شد. پس از بهبودی، در بیمارستان نکویی قم به مداوای مجروحان پرداخت.

شهید هادیزاده دوره امدادگری را فراگرفته بود تا اینکه از بهداری سپاه درخواست کردند که ابوالفضل با آن‌ها همکاری نماید؛ لذا شهید هادیزاده صبح‌ها در بهداری خدمت می‌کرد و عصر‌ها هم جهت پانسمان مجروحان به منازل آنان می‌رفت. در یکی از همین روز‌ها در اثر تصادف ساق پای راستش شکست و پس از چند ماه که پایش در گچ بود، مجددا از طرف بهداری سپاه به جبهه اعزام شد. خدمت در جبهه را در اورژانس صحرایی انجام می‌داد.

پس از چندی به قم آمد و گفت آمده ام دفترچه آماده به خدمت بگیرم که در بهداری سپاه استخدام بشوم و بدین سان در واحد بهداری تیپ حضرت معصومه (س) در اندیمشک مشغول انجام وظیفه شد. سه الی چهار مرتبه به جبهه رفت و هر بار زخمی شد، می‌گفت من لیاقت شهادت ندارم تا اینکه شب عملیات والفجر مقدماتی با گریه و اصرار به خط مقدم رفت و تا صبح مجروحان را به عقب می‌فرستاد.

شهید ابوالفضل هادیزاده سرانجام در تاریخ ۲۰ بهمن سال ۶۱ هنگامی که ۱۹ سال سن داشت، در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت ترکش به سر به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت در راه خدا نایل گردید.

در آخرین نامه‌ای که شهید هادیزاده روز ۱۷ بهمن یعنی سه روز قبل از شهادت به خانواده اش نوشته، چنین گفته است:

«سلام بر مهدی (عج)، یاور پیکارگران، آنی که رزمندگان افتخار سربازیش را دارند و شب حمله را شب ملاقاتش می‌دانند.

سلام بر فرمانده کل قوا امام خمینی که قلب مستضعفین برایش می‌تپد. خدمت پدر و مادرم سلام می‌رسانم آن پدر و مادری که مرا در راه خدا و برای خدا تربیت کردند امیدوارم از من راضی بوده باشند و در مرگ من گریه نکنند چرا که ما برای خداییم و به سوی او خواهیم رفت.‌

ای برادر و ای خواهر، رضای خدا رضای ماست و فانی شدن در راه خدا آرزوی ماست چرا که فنا فی الله ارزشش فراوان است. امام حسین (ع) در ساعت آخر وصال می‌فرماید: الهی راضیم به رضایت و ما پیروان مکتب سرخ حسینیم و از مرگ هراسی نداریم ... اگر اسلام با خون ما جاوید می‌ماند، پس تمام تیر‌ها بر فرق ما فرود بیایید که ما مرد جنگیم....

از برادران دانش آموز می‌خواهم که سنگر دبیرستان را محکم نگه دارند چرا که خون شهیدان را پاسخ مشکل است من برادر حقیر کوچک شما هنگامی که می‌بینم خون رزمنده‌ای روی زمین جاری می‌شود، خوشحال است وقتی از او می‌پرسم می‌گوید غمی نیست چرا که عده‌ای راه ما را ادامه می‌دهند»

شهید مفقودالاثر «علی هادیزاده» نیز عضو کوچک، اما دارای روحی بلند و ملکوتی از این خانواده گرانقدر بود. وی پس از شهادت ابوالفضل، به دلیل احساس مسئولیت در برابر امر امام خمینی (ره) مبنی بر حضور در جبهه و احساس دین در برابر خون برادر شهیدش، چندین بار اقدام به اعزام به جبهه کرد و هر بار بدلیل اینکه تازه پا به سن ۱۵ سالگی گذاشته و دانش آموز سوم راهنمایی مدرسه گیوه چیان بود، علاوه بر آن، دو برادر دیگرش محمد به عنوان سرباز و احمد به عنوان کادر درمانی همزمان در جبهه حاضر بودند، از محل اعزام به منزل فراخوانده شد.

به خواهرش گفته بود من مکلف شده ام و جهاد هم برای من واجب است و لذا خواسته بود که مادرش اجازه دهد او به جبهه برود. این بود که با دستکاری شناسنامه خود را به جبهه رساند. در مدت حضور در قم هم سازماندهی گروه‌های دانش آموزی در پایگاه محل و اعزام آنان به جبهه را انجام می‌داد. همچنبن گفته بود: می‌خواهم مثل حضرت زهرا (س) هیچ نشانی از قبر من وجود نداشته باشد.

سرانجام شهید علی هادیزاده در یکی از روز‌های مهرماه سال ۶۲ هنگامی که در جبهه و در کسوت راننده آمبولانس دیده شده بود، به شهادت رسید و تاکنون هیچ نشانی از پیکر مطهر وی به دست نیامده است. با این حال، اقداماتی از سوی معاونت ایثارگران سپاه استان قم از قبیل جمع آوری نمونه خون اعضای خانواده به منظور انجام آزمایش دی ان ای، صورت گرفته است.

یاد و خاطره این دو شهید بزرگوار و بخصوص والدین بصیر و صبورشان مرحوم عباس هادیزاده و مرحومه بی بی معصومه سیدآبادی را گرامی میداریم و به ارواحشان درود می‌فرستیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار