به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، شهید «عقیل پروانه» فرزند «علی اصغر» در تاریخ 10 مهر ماه 1344 در یک خانواده مذهبی در شهرستان رامسر متولد شد. از 4 سالگی به دلیل شرایط مذهبی خانواده، بالاخص معنویت و اعتقادات مادر، به مکتبخانه رفت و قرآن را کامل آموخت. تا جایی که توانست در 6 سالگی ختم قرآن کند.
هفت ساله بود که درهای دبستان «خواجه نصیر» به رویش گشوده شد. بعد از آن در مدرسه راهنمایی «فرید» تحصیل ادامه داد. او به درس و مدرسه علاقه فراوانی داشت، همیشه با نمرات خوب مقاطع را سپری می کرد.
عقیل، از دوران کودکی همراه پدر به مسجد میرفت و در ایام شهادت و ولادت ائمه و ماههای محرم و رمضان در مراسم عزاداری شرکت میکرد. همین ریشه مذهبی باعث شد تا خصایصی نیکو در او شکل بگیرد. وی فردی مهربان، شجاع و متواضع بود و به نیازمندان و مستمندان کمک میکرد.
در اوقات فراغت علاوه بر مطالعه کتب غیردرسی از جمله نهج البلاغه و کتب استاد مطهری و دیگر بزرگان، در مسابقات فوتبال نیز شرکت میکرد. او به ورزش اهمیت ویژهای میداد. معتقد بود انسان در کنار روح باید به جسم خود نیز رسیدگی کند و ورزش مستمر هم به تعالی روح کمک میکند و هم جسم. همین اعتقاد باعث شد که تا فرصت پیدا میکرد سراغ تیراندازی و والیبال میرفت، اما به صورت حرفهای به ورزش فوتبال علاقمند بود. علیرغم فعالیتهای زیادش، آنقدر در این رشته ورزشی مهارت پیدا کرده بود که در چندین مسابقه منطقه ای و استانی با هم تیمیهایش به مقامهای مختلف دست یافت.
وی در فعالیتهای انقلابی آن زمان، از جمله در پخش اعلامیههای حضرت امام (ره)، شرکت در راهپیماییها و تظاهرات و برنامههای مذهبی شرکت داشت. دوستانش میگفتند که عقیل اعلامیهها را در بالاترین نقطه دیوار نصب میکرد تا منافقین نتوانند آنها را پاره کنند. زمانی که انقلاب به پیروزی رسید، عضو پایگاه محل شد و لحظهای از حرکت نایستاد. اول دبیرستان بود که درس را با توجه به علاقه و افرش به علم آموزی، ترک تحصیل کرد و وارد نهاد مقدس سپاه شد تا برای یاری انقلاب از هیچ خدمتی کوتاهی نکرده باشد.
عقیل خدمت به محرومان را هرگز از یاد نبرده و عده ای از مستمندان را به صورت پنهانی تحت پوشش خود قرار داده بود. قلب رئوف او برای محرومین میتپید و خدمت به مردم را عبادت میدانست.
وی هرگاه حرکتهای مذبوحانه منافقین را در شهر میدید، قلبش به درد میآمد و سعی میکرد با صحبت و نصیحت به راه راست هدایتشان کند.
انجام واحبات و ترک محرمات از برنامههای اصلی اش بود. از دوران ابتدایی به خواندن نماز و نیز اول وقت بودن آن اهتمام میورزید. بزرگ تر که شد نماز شب هم به برنامههایش اضافه شد. او شرکت در نمازجمعه را از مسائل مهم میدانست و به دیگران برای این حضور تأکید زیادی داشت.
این سردار رامسری، نسبت به بیحجابی بسیار حساس بود. او علاوه بر خواهران، به پدر و برادرانش نیز در این زمینه توصیه میکرد که حجابشان را حفظ کنند.
عقیل حضرت امام(ره) را بسیار دوست میداشت. او به حدّی شیفته ایشان بود که کسی جرأت نداشت حتی به شوخی حرفی در مورد ولایت مطلقه فقیه و یا حضرت امام بزند. زیارت ایشان از آرزوهای بزرگ عقیل بود. همیشه میگفت: « میترسم روزی برسد که عمرم تمام شود و نتوانم امام خمینی (ره) را زیارت کنم.»
سرانجام جنگی نابرابر آغاز شد و عقیل را رهسپار جبهه نبرد کرد. او در اولین اعزامش به همه سفارش میکرد که برای پیشرفت در جبهه از جان و مال خود دریغ نکنند و همیشه در صحنه باشند.
در مرخصیهای کوتاه مدت اش، در پایگاه بسیج محل فعالیت میکرد. به دیدار و سرکشی از خانوادههای شهدا و بستگان میرفت و وسایل مورد نیاز رزمندگان را با کمک بسیجیان شهر جمع آوری و به جبهه ارسال میکرد.
هر بار که دوستانش شهید میشدند، او در خود فرو میرفت و میگفت: «چرا من شهید نشدم. من از روی خانواده شهدا به ویژه آنهایی که چند شهید داده اند، شرمندهام.»
عباسی، از دوستان شهید که جانباز نیز هست، میگوید: «عقیل در جبهه تمام نمازهایش را به موقع و اول وقت میخواند. یک بار صبح بیدار شدم دیدم عقیل صورت برافروختهای دارد و بسیار ناراحت و غمگین است. تعجب کردم چه اتفاقی افتاده که عقیل اینگونه ناراحت است. پرسیدم: «عقیل چه شده؟ اتفاقی افتاده؟» دیدم با صدایی گرفته و ناراحت میگوید: «نماز امروزم قضا شد.» با خنده گفتم: «عقیل جان! من خودم برای نماز صبح بیدارت کردم و نمازت را اول وقت، روبه روی من خواندی.» در جوابم گفت: «من نماز صبح را خواندم، اما نماز شب و نافله صبح را نخواندم و برای همین ناراحتم.»
او در مناطق عملیاتی جنوب و غرب با مسوولیتهای مختلف حماسهها آفرید. سرانجام این یل قهرمان مازندرانی، در آخرین اعزام خود در مورخه 4/10/1365، در عملیات کربلای 4، به عنوان مسوول اطلاعات محور عملیاتی شرکت کرد و در جزیره ام الرصاص، جاودانه شد و به همراه برادر کوچکترش «ابوطالب» پایان تابناکی بر زندگی پربارش رقم زد. پیکر پاکش بعد از 12سال غربت، توسط گروه تفحّص، شناسایی و به دست مردم ولایتمدار رامسر، تا گلزار شهدای «زینبیه» این شهر تشییع و در جایگاه ابدیاش آرام گرفت.
وصیتنامه شهید «عقیل پروانه»:
بسم الله الرحمن الرحیم
ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابداً
شعله ای که شهادت امام حسین (ع) در دل مومنان برافروخت هرگز خاموش نخواهد شد.
ای اسلام! ای مکتب خون و پیام! ای یاور بیکسان و ضعیفان! ای دشمن کافران و مستکبران! که در راهت هزاران جوان و نوجوان مرد و زن خود و عزیزانشان را فدا کردهاند این جاذبه تو از چیست؟ چه چیز است که هر جوان مسلمانی هر مرد و هر زن مسلمانی در راهت حاضر است جان بدهد.
و شما ای پیام رسانان خون شهیدان و ای کسانی که رسالت زینبیه دارید! پیام ما و پیام تمام شهیدان را به گوش جهانیان برسانید و پیام و پیام ما را به رنج بردگان و زحمتکشان برسانید.
درود بر رهبر عظیمالشان اسلام امام خمینی و درود بر کسانی که پیامهای امام که همان پیام خداست لبیک گفتند و سلام بر پدران و مادرانی که جوانان ناکام خود را به جبهههای حق علیه باطل میفرستند و زیر شهادتنامه آنها را امضا میکنند.
اما پدر جان! تو باید هیچ ناراحت نباشی چون هدیهای که در راه خدا میدهی دیگر آن را نباید از خدا بخواهی و تو ای مادر دلم میخواهد که در یک هوای آزاد بمیرم تا آخرین نگاهم بر کوههایی باشد که برادرانم در آنجا پیروزمندانه میجنگند.
و تو ای پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستانم! اگر من اسیر شدم نگران من نباشید اگر من شهید شدم بر مزارم گریه نکنید اگر من مجروح شدم به بیمارستان هجوم نیاورید.
و تو ای خواهر و برادرم! به جای اینکه گریه را سر دهید دعای فرج را بخوانید و هر موقع به یاد من افتادید به یاد امام باشد و دعای امام را بخوانید.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا
رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما.
سرودهای زیبا از شهید:
چه بهار سرخی که بوی خون میاد همش
عوض گل برامون نعش به جون میاد همش
هی به هم نگین چرا شهیدامون شدن زیاد
این قدر شهید میدیم تا آقامون مهدی بیاد
چه شهیدانی که هم ذکر خدا بر لبشان
قربون زمزمه حال نماز شبشان
چه شهیدانی که دست و پا و پیکر ندارند
مثل آقاشون حسین راس بدن سر ندارند
چه شهیدانی هنوز خاک نشده پیکرشان
الهی من بمیرم برای دل مادرشان
چه شهیدانی که دل به محبت خدا میدهند
چه شهیدانی که بوی عطر کربلا میدهند
یک شهید میآد که مثل گل بر افروخته شده
یک شهید میآد که سر تا پاش سوخته شده
یک شهید میآد که انگار داره لبخند میزنه
توی لبای خاموشش صدای یا بن الحسنه
یک شهید میآد که نامه اش برای همسر آمده
خودش از نامهای که نوشته زودتر آمده
یک شهید میآد که دستش برا دین فدا شده
مثل دست علمدار حسین جدا شده
چه بهار سرخی که بوی خون میاد همش
عوض گل برامون نعش جون میاد همش
انتهای پیام/