به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، «کردکلا» روستایی در 8 کیلومتری شمال شهرستان جویبار مازندران با جمعیتی قریب به 3 هزار نفر است. شغل اصلی مردمان اش چون دیگر اهالی جلگه شمال، کشاورزی و دامپروری است.
کربلایی آقا (ذبیح الله) فرزند حاج محمد از بزرگان کردکلا بود. سر نترسی داشت و زبانی سرخ؛ برای دفاع از مظلوم همیشه آماده بود و هیچ وقت زیر بار زور نمیرفت. آن سال قرار بود چند هکتار زمین مرغوب زراعی را در اختیار زنی قرار دهند که در منزل «اشرف خان» زندگی میکرد.
اشرف خان مالک بود و به حق رعیت بیچاره اهمیت نمیداد و کربلایی آقا در مقابل ارباب ایستاده، مدافع حق مردم مظلوم روستا بود. آن سال محرم، مثل هر سال بساط تعزیه خوانی برپا بود و کربلایی آقا هم میرفت تا چون دیگر اهالی روستا در رثای امام ظلمستیزان بگرید.
آن روز تاسوعا دشمن در کمین بود تا زهر خود را بریزد. در کوچه پس کوچه های کردکلا چند نفر مقابل کربلایی آقا قد علم کردند و با ضربات چاقو، قلبی که مملو از ظلمستیزی بود را شکافتند. پس از 3 ماه از قتل پدر، پسری به دنیا میآید که نام پدر را بر اوی نهند: ذبیح الله!
کردکلا، خانه کربلایی ذبیح الله غرق شادی و سرور بود. فرزند نو رسیده مرهمی بر زخمهای مادری شد که در غم فراق شوهر دل به ذبیح کوچک اش بسته بود تا در آینده خون به ناحق ریخته پدر را تقاص گیرد. ذبیح الله در دامن مادری عفیف و در خانوادهای که از نظر مالی در رفاه بود رشد کرد. هر روز که میگذشت خلق و خوی اش به پدر نزدیکتر میشد و بارتری امید در دل خواهران و مادر روشنتر.
کربلایی آقا:
ذبیح کوچک گل سرسبد خانه بود و پسر «یکی یک دانه» که از این رو به او میگفتند: «کربلایی آقا» چون بوی پدر مرحوم اش را میداد. پس از مدتی مادر ذبیح اله به عقد برادرشوهر در آمد تا ذبیح الله طعم تلخ بیپدری را کمتر احساس کند و عمو نیز در حق پسر برادر، پدری کرد.
ذبیح الله به سن مدرسه رسید. کودک پر شر و شوری که در دبستان ابن یمین همه او را می شناختند. در راه رفت و آمد به مدرسه هر روز کارش دعوا و زد و خورد بود و اغلب هم در دفاع از حق همکلاسیها وارد میدان میشد و حسابی از خجالت حریف در میآمد. ذبیح الله گرچه جثه کوچکتر داشت، اما زور بازوی اش میراثی از نیاکان و پدر بود.
دبستان با موفقیت به پایان رسید و دوره راهنمایی به مدرسه ایران مهر رفت. هر روز که میگذشت بیمحاباتر و جسورتر میشد. یک روز در مسیر بازگشت از مدرسه، چند نفر از بچههای کردکلا، بچههای یکی از روستاهای اطراف «شورکا» را که برای تحصیل کردکلا میآمدند مورد ضرب و ششم قرار دادند و این کار به عادت هر روزه مبدل شد.
آنها که از این وضع به ستوه آمده بودند و به «کربلایی آقا» متوسل شدند و از او کمک خواستند. «کربلایی آقا» با آنها رفت تا جلوی زورگویی بایستد. مهاجمین تا چشمشان به ذبیح الله افتاد فرار را بر قرار ترجیح دادند، اما او آنها را صدا زد.
ـ چرا این بچهها را میزنید؟
حرفی برای گفتن نداشتند. ذبیح الله قدری آن چند نفر را به تنهایی گوشمالی داد و تهدیدشان کرد که بار دیگر اگر دست روی این بچهها دراز کنید با من طرفید! از آن روز به بعد جانِ بچههای روستای شورکا آزاد شد و دیگر مشکلی در مسیر مدرسه پیش نیامد.
ذبیح الله با آنکه زیاد اهل درس خواندن نبود و شبانه روز به فکر بازی و دعوا بود، اما به هیچوقت در مدرسه شاگرد تنبلی نبود. نمرههای خوبی میگرفت و این برای همکلاسیها عجیب بود که چگونه او در درسهایش موفق است.
در مدرسه ایران مهر، تیم فوتبالی تشکیل شده بود و ذبیح الله با آن قد و قامت که به سمت درازه میآمد، شیرجه میرفت و از دروازه محافظت میکرد. چند بار آن شیرجه رفتنها کار دستش دارد و 2 و 3 باری دست اش زیر پای بازیکن حریف شکست و کارش به بیمارستان کشید. درساش را خواند و دیپلم ادبی را در سال 1350 گرفت و یک سال بعد به تشخیص اداره وظیفه عمومی از خدمت زیر پرچم معاف گردید.
پهلوان جویبار:
جوانی در او موج میزد. آن ایام کشتی ورزش اول منطقه بود و به هر مناسبتی بساط کشتی برپا. آرزو داشت که کشتیگیر سرشناسی شود. هر کجا سابقه بود ذبیح الله هم بود. او در مسابقات اغلب برنده میشد، اما چند بار طعم شکست را چشید که یک بار هم به دعوا ختم شد. البته شکستهایش از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمیکرد.
ذبیح الله در آخرین کشتی سر پهلوان «حسین بهنمیری» قبل از بازنشستگی با او سرشاخ شد. پهلوان حسین، 25 تا 30 کیلو از ذبیح الله سنگینتر بود، با این حال ذبیح الله 2 بار دستاش را به پای حسین بهنمیری زد، اما او را به زمین نینداخت تا مبادا حرمت پهلوانی و پیشکسوتی اش را از بین ببرد.
مسابقه با تساوی به پایان رسید و قوچ بزرگی که جایزه هر دو پهلوان بود را به حسین بهنمیری داد تا آخرین کشتی این پهلوان با خاطرهای خوش به پایان برسد. حالا ذبیح الله سر پهلوان شده بود، همه او را میشناختند. جوانی با قدی نه چندان بلند و اوضاع مالی مناسب، سرشار از غرور و قدرت بازو. شهره منطقه ود. دیگر تاب شکست در هیچ مسابقه ای را نداشت تا اینکه در یک مسابقه به حریفش برخورد که کشتی در خون او بود.
خانواده «واگذاری»ها شناسنامه کشتی مازندران بودند و آن روز ذبیح الله بازنده میدان. تاب شکست نیاورد و با حریف گلاویز شد. کاری که در شان هیچ ورزشکاری نیست، اما سر پهلوان ذبیح الله گوشش به این حرفها بدهکار نبود و با حریف پیروز به زد و خورد پرداخت.
یک ماه بعد در جویبار، دو ورزشکار یکدیگر را میبینند، ذبیح الله پشیمان از دعوای ماه قبل به عذرخواهی میرود و یکدیگر را در آغوش میکشند و از آن روز به بعد پای ذبیح الله به خانه واگذاریها باز میشود و فصل جدیدی از زندگی اش آغاز میگردد.
در همین آمد و شدهای دوستانه به خانه واگذاری، چشم دلش از جمال و کمال دختر خانه روشن میشود، طولی نمیکشد که مادرش را به اتفاق خواهر بزرگتر به خواستگاری میفرستد. به خانه واگذاری آمدند تا دخترش «شمسیه» را برای سر پهلوان کردکلا خواستگاری کنند.
مادر شمسیه داستان را برای پدر تعریف میکند. پدر چندان به این وصلت راضی نیست. دوست دارد دخترش درس را به پایان برساند؛ اما خانواده ذبیح الله اصرار به وصلت دارند. پس از 3 مرتبه ذبیح الله 23 ساله، سومین فرزند خانواده واگذاری را به عقد خود درآورد و در زمانی کوتاه پس از عقد در 9 مهرماه 1359 پس از برپایی جشن عروسی، زندگی مشترک «ذبیح الله عالی» و «شمسیه واگذاری» آغاز میشود.
سرپهلوان حالا ازدواج کرده و در منزل مستقل پدیری که 2 اتاق مجزا داشت و آن روزها مانند خانه اعیان بود، ساکن شد. از آرزوهایش برای شمسیه میگفت و از روزهایی که نیامده است. از اینکه چند فرزند داشته باشند! از روزهای کار در مزرعه و ساختن زندگی! از خوشبختی و ...
ذبیح الله عاشق بچهدار شدن بود. خیلی دوست داشت طعم پدر شدن را حس کند؛ شاید از اینکه خود نتوانسته بود پدرش را ببینند هنوز احساس خلا میکرد. او همیشه میخواست دور و برش شلوغ باشد تا از تنهایی سالهای کودکی و نوجوانیاش بکاهد. گاهی وقتها به نماز میایستاد و گاهی کاهلی میکرد، روزه گرفتن اش هم مانند نماز خواندنش بود، اما همه اینها در رفتار شمسیه نسبت به انجام فرایض دینی خللی وارد نمیکرد.
ذبیح الله گرچه درون آرام و کودکانه ای داشت، اما ظاهرش خشن و تند به نظر میآمد. مردی با آن سبیل و هیبت پهلوانی که همه عمرش تا آن روزگار به دعوا و زد و خورد خیابانی و دوری از دین و اعمال مذهبی گدشته بود، اما باطن اش دلسوز بود و عدالت طلب و مهربان.
هیچ وقت در دوستی کم نمیآورد. موقع وضع حمل همسر «غریب رضا» بود. هیچ پولی در بساط نداشت؛ هاج و واج مانده بود که چه کند که خدا ذبیح الله را رسانید و او هم که متوجه اوضاع شد تمام هزینههای بیمارستان و انعام پرستاران و جشن تولد پسر «غریب رضا» را پرداخت کرد و نگذاشت شیرینی تولد فرزند به خاطر نداشتن پول در کام دوست قدیمی و همکلاسی سالهای مدرسه اش تلخ گردد.
آن روزها که در روستا کسی وسیله نقلیه موتوری نداشت ذبیح الله یک موتورسیکلت داشت. یک روز از روستا به جویبار در حال حرکت بود که متوجه گیر کردن یک گاری در گل و لای جاده میشود که همه بار آن نیز به زمین ریخته بود و اسب بیچاره هم نمیتوانست ارابه را از باتلاق جاده بیرون بکشد.
ذبیح الله از راه رسید و بار به زمین را به دوش گرفت و جابهجا کرد و اسب و گاری را از گل و لای بیرون کشید و پیرمرد روستایی را از مصیبت آن روز نجات داد. بوی محرم که میآمد همهجا سیاه پوش میشد. ذبیح الله هم مانند دیگر اهالی، پیراهن سیاه اش را میپوشید و در تکیه قدیمی کردکلا مثل همه مردم عزاداری میکرد.
کردکلا در ماه محرم و صفر، میزبان گروههای مختلف تعزیه بود و مردم برای دیدن تعزیه به کردکلا هجوم می آوردند. آماده کردن میدان تعزیه و کنترل خیل جمعیت کار آسانی نبود و در این میان ذبیح الله همیشه میداندار بود و جمعیت را کنترل و هدایت میکرد تا مبادا کسی زیر پای اسبها آسیب بببند.
یک سال در «کوهی خیل » 10 شب کشتی برگزار شد و استقبال مردم موجب شد در شب یازدهم نیز کشتی ها ادامه یابد. ذبیح الله آن شب کشتی خوبی گرفت و پهلوان اهل بابل کنار را بالای سر برد، اما به دلیل احترام به کسوت حریف، او را به زمین نزد. مردانگی ذبیح الله در کشتی شاید میراث پدری بود که به خاطر دفاع از حق مردم در 29 سالگی به دیار باقی شناخت.
نقش شهید در انقلاب:
کم کم زمزمههایی از گوشه و کنار به گوش ذبیح الله میرسید. نارضایتی مردم علنیتر شده بود؛ بعضیها هم که سر نترسی داشتند حرفهایی علیه رژیم شاه میزدند که تا آن روز آدم در تنهایی خودش هم جرأت گفتن اش را پیدا نمیکرد. سال 57 – 56 صدای نهضت به گوش ذبیح الله رسید و او هم مانند دیگر جوانان پر شور در جستجوی حقیقت بیتابی میکرد.
جریان فراگیر انقلاب آن جوان سرکش را به تفکر واداشت و پرسشی بزرگ را در مقابل اش قرار دارد که: هدف از این تحرکات چیست؟ ذبیح الله جایی برای یافتن جواب پیدا نکرد تا اینکه با حجت الاسلام اکبریان روحانی ساده زیست منطقه آشنا شد و مسیر مبارزه از آن جا آغاز شد. ذبیح الله دیگر حس و حال انقلابی در وجودش رخنه کرده بود.
به دنبال کتابهایی میگشت تا او را با ایدئولوژی اسلامی و تفکر دینی آشنا کند. با دوستان اش عکس شاه را پاره میکرد. در راهپیماییها به مردم ساری و قائمشهر میپیوست و عکس امام (ره) را در پیشانی جمعیت تظاهرکننده در دست داشت.
ذبیح الله وارد صحنه انقلاب شد و حضورش موجی ایجاد کرد و برای انقلابیون مایه دلگرمی بود. او عاشق امام شده بود و میگفت: «حاضرم فرزندان ام را در راهش قربانی کنم.» انقلاب پیروز شده بود و هرکسی میبایست گوشه ای از کار را بگیرد و مملکت را سر و سامان بدهد. روح سرگردان ذبیح الله فدایی امام بود و مدافع انقلاب. نماز و روزه اش ترک نمیشد و گاهی وقتها هم به نماز شب میایستاد. هر شب با بچههای محل به مسجد میرفت و کارش خودسازی و عبادت بود.
سال 59 تازه جنگ شروع شده بود و ذبیح الله مشغول کار کشاورزی. کارش را نیمه کاره رها کرد و به شمسیه گفت: «در صندوق را باز کن و لباس گرم مرا بیرون بیاور.»
ـ چه کار به لباسها داری؟
ـ خندید و گفت: میخواهم به جبهه بروم!
ـ جبهه دیگر چیست؟! تکلیف زمین کشاورزی ات چه میشود؟!
ـ همه با خداست، میروم و بر میگردم!
… حالا زینب اش 3 ساله بود و بابا دختر را روی سینه مینشاند و با او حرف میزد. شانه به دست زینب کوچک میداد و میگفت: «تو زینب منی و من هم حسین تو. تا من شهید نشدم، ریش بابا را شانه کن.»
ذبیح الله وارد کردستان شد … پهلوان کردکلا به عنوان رزمنده بسیجی در شهر پاوه مستقر شد. اوضاع غرب کشور به هم ریخته بود. ضد انقلاب به همراهی عوامل داخلی اعم از کومله، دموکرات، خلق کرد و … با سازماندهی کشورهای غربی در کنار عراق هر روز برای کشور بحران درست میکردند.
ذبیح الله از آنجا که عاشق امام بود فرمان مرادش را در پاک سازی و برقراری امنیت در غرب کشور شنید و به آن لبیک گفت. 4 ماه حضور در غرب کشور و مجروحیت از ناحیه شکم و لگن، پهلوان را مجبور به عقب نشینی کرد و به ناچار به خانه بازگشت. … ذبیح الله از خانه نشینی بدش میآمد. آدمی نبود که یکجا بتواند بنشیند و تماشاگر باشد. باید کاری میکرد تا درون اش آرام میشد، مثل موجی که خود را بر صخره میکوبد تا آرام شود.
پاسدار انقلاب:
پهلوان در تابستان سال 60 فرم عضویت سپاه را از پایگاه ساری گرفت و تکمیل کرد تا به جبرانی سالهای گذشته پاسخی شایسته دهد. ذبیح الله حالا پاسدار سپاه ساری بود. ذبیح الله دوباره عزم رفتن میکند. حالا دیگر نمیشود از آن جا دل کند.
لحظه لحظه جبهه سرشار از عطر معنویت و تقرب بود. آدمهایی که تا آن روزگار باید با هزار رحمت از بین کوچه و خیابان پیداشان میکردی آن روزگار همه در یکجا جمع بوند و آن هم جبهه بود. کار پهلوان جز جنگیدن نماز بود و برپایی مجلس دعا. کاری کرده بود که همه بچهها ادعیه مختلف را از بر باشند و در خودسازیشان سنگ تمام گذاشته بود. ذبیح الله در این چند سال به اندازه عبادت 70 ساله عابدان و عارفان خود را به خدا نزدیک کرده بود. روح اش سبک شده بود و انگار دنیا برایش وجود نداشت.
نامه به همسر:
دوری از خانه و همسر جوان و فرزندان کوچک سخت بود و طاقت فرسا. فرصت که گیر میآمد قلم و کاغذ میآورد و دلتنگیهایش را برای همسرش مینوشت:
«خدمت همسر گرامیام؛ سلام علیکم.
ـ تمام بچههایم را ببوس.
ـ ان شاء الله که مرا میبخشید، فعلاً نمیتوانم بیایم؛ خودت میدونی اکنون اسلام غریب است، ما باید یاری اش کنیم.
ـ می دانم در موقعیتی هستی که باید من در خانه باشم … خیلی شرمنده ام، خجالت میکشم که چیزی بنویسم.
ـ اما من از این که نمیآیم خدا را شاهد میگیرم که فعلاً وضعیت طوری است که وجدانم قبول نمیکند [که] بیایم.
ـ سفارش اول و آخر من به تو حجاب است. از فرزندان ام به خوبی سرپرستی کنی.
ـ دست راستم شکسته است. برایم نامه بنویس و از وضع خودت و بچههای مرا باخبر کن.
ـ … در ضمن آیا بدهکاری ام را داده ای؟
ـ بچه ها را عوض من ببوس! »
حضور در جبهه:
ذبیح الله جزیی از جنگ شده بود. جنگ تمام متعلقات دنیا را از او گرفته بود و جراحت و زخم میدان نبرد هم فرصتی برای استراحت به او نمیداد. وقتی دست اش در یک مأموریت شناسایی در منطقه موسیان تیر خورد، هرچه اصرار کردند به عقب برو، قبول نمیکرد.
بوی عملیات به مشام اش رسیده بود و به هیچ وجه نمیشد او را به عقب برگرداند. حالا با یک دست هم تیراندازی میکرد و هم به نیروهای گردان مسلم ابن عقیل آموزش میداد. هیچ وقت لباس سبز سپاه را بر تن اش ندیدم. همیشه لباس خاکی بسیجی میپوشید تا مبادا معلوم شود که فرمانده گردان مسلم کیست؟!
آن قد نماز و دعاها در قلب اش تأثیر گذاشت که غرور و خودخواهی را از او دور کرده بود. بچهها هر روز صبح از شسته شدن ظرف غذا و تمیز بودن پوتینها تعجب میکردند. همه از هم میپرسیدند: «چه کسی ظرفهای غذا و پوتین خاکی بچهها را تمیز میکند؟» تا اینکه یک شب برای رفع حاجت از سنگر بیرون آمدم، کنار تانکر آب مردی را دیدم که در حال شستن ظرفهای شام است. مرا که دید نگاهی معنادار کرد و گفت:
«هرکسی هر کاری که از دست اش بر میآید باید برای پیش بردن جنگ انجام دهد و از من هم این کار (شستن ظرف) بر میآید.»
فرمانده آمده بود تا در جبهه بماند. انگار سالها باید میجنگید! نه خبر تولد فرزندان او را راهی خانه میکرد و نه مجروحیت خود. می گفت: فلانی! از من و شما گذشته است و بار گناهمان سنگین. مطمئن باش وقتی به پشت جبهه برویم دوباره در آشفته بازار دنیا گرفتار میشویم. چه جایی باصفاتر و پاکتر از جبهه پیدا میشود؟ دل کندن از این خاک برای من سخت و ناگوار است و من هرگز نمیخواهم این فرصت الهی را از دست بدهم!
آن سالهای اول جنگ (61-60) کیفیت تغذیه رزمندگان چندان تعریفی نداشت. آن سالها قوت غالب، نان ترکی (نان خشک) و خرما بود. روزی که نهار برنج بود سعی میکردیم غذای ارکان گردان را زودتر بگیریم. یک روز در سنگر فرماندهی سفره را زودتر از بقیه پهن کرده بودیم. ذبیح الله سر رسید و متوجه داستان شد. نگاهی به سفره انداخت و عصبانی گفت:
ـ سید! از امروز به بعد، وقتی همه گردان غذا گرفتند آن وقت شما به تدارکات مراجعه کنید و اگر چیزی ماند چه خوب، و اگر هم غذایی نبود اشکالی ندارد، به سنگرها سر بزن و هر سنگری که غذایش اضافه کرد، بگیر و برای سنگر فرماندهی بیاور!
ذبیح الله به روایت همسر:
فرمانده گاهی به خانه سر میزد و ما را از بیخبری در میآورد. بچهها را نوازش میکرد و با آنها مشغول بازی میشد. خلق و خوی اش از اینرو به آنرو شده بود. صبور بود و آرام. چند روزی را هم که در کردکلا میماند، کارش سر زدن به انجمن و بسیج و مسجد بود. هر شب جلسات معنوی و خودسازی و دعا برگزار میکرد.
آن قدر از جبهه و معنویت اش میگفت که خیلیها راغب میشدند تا به جبهه بروند و همراه ذبیح الله به منطقه میرفتند. بچهها خواب بودند و فرمانده ساک اش را بست!
موقع رفتن بود. تا دم در حیاط بدرقه اش کردم، گفت:
ـ جان تو و جان بچههایم!
به منطقه که رسید برایم نامه نوشت و پسر حاج آقا اکبریان که بعدها شهید شد، نامه اش را آورد. همیشه از من عطر میخواست و من هم به هر آشنایی که عازم مشهد بود سفارش میکردم تا برای ذبیح الله عطر بیاورد و بعد برایش میفرستادم.
یک روز در نامه اش از من تقاضای مُهر کربلا کرد و اصرار داشت که هر طور شده یک تکه از تربت سیدالشهدا را برایش بفرستم. من هم از قدیمیهای کربلا رفته کردکلا پرسوجو کردم و از زن عمویش یک مهر کربلا که سوغات پدر ذبیح الله بود را برایش فرستادم. از همه آنهایی که میتوانست، حلالیت گرفت، حتی اگر از مغازه ای شکلات یا بیسکوییت هم برداشته بود، رفت و عذرخواهی کرد. حالا سبک شده بود و آماده پرواز. بالاخره لباس سبز سپاه را پوشید تا در پیمانی که با امام و دوستان شهیدش بسته بود راسخ بماند.
نحوه شهادت:
والفجر 6 در راه بود و فرمانده ذبیح الله عالی کردکلایی آرام و قرار نداشت. دوم اسفندماه 62، عملیات با ذکر مبارک «یا زهرا3» در منطقه عمومی چیلات در جنوب دهلران آغاز شد. گردان مسلم یکی از هشت گردانی بود که دلیرانه جنگید و جان فشانی کرد. فرمانده، نیروها را هدایت کرد، مرامش پشت سر نیروها حرکت کردن نبود، اول خودش راه میافتاد و بعد هم نیروهایش میآمدند.
عملیات سخت پیش میرفت و دشمن حسابی بچهها را از پای درآورده بود. نیروها یکی یکی کم میشدند و ذبیح الله مانند پدری که داغ فرزند دیده باشد گداخته و ناراحت بود. سپاه چهارم و تیپ 77 عراق در منطقه مستقر بودند و از بالای ارتفاعات چیلات روی بچهها آتش میریختند. ذبیح الله بر سر یکی از فرماندهان تیپ فریاد میزد که چه کسی این عملیات را طراحی کرده؟ همه بچهها گردانم شهید شدند. اینجا قتلگاه است! فرمانده ذبیح الله عالی، پهلوان جسور مازندرانی پای عقب نشینی هم نداشت. پنجم اسفندماه 62ـ منطقه عمومی چیلات عملیات والفجر 6 فرمانده در حال صحبت با بیسیم بود. ـ حسین حسین شعار ماست شهادت ...
و ترکش خمپاره درست سرش را نشانه گرفت و او را به افتخاری عظیم نایل کرد. ذبیح الله در راه معشوق ذبح شد تا رسم عاشقی پایدار بماند. 10 سال بعد کوچههای کردکلا مملو از یاد پهلوان ذبیح الله شد. همه آمده بوند تا سه پهلوان کشتی لوچو که عمری همه را روی دست میگرفت، بر روی دستهای مهربانی و سپاس تشییع نمایند.
او خرسند و خوشند بود. خود در وصیت نامه اش مینویسد:
«خدایا تو را شکر میکنم که مرا از پوچیها و ناپایداریها و خوشی و قید و بندها آزاد نمودی و شایستگی جنگیدن در راه خودت بر علیه کافران را غیاتم کردی ...
ـ خدایا تو را شکر مینمایم که شهادت در راه خودت را نصیبم نمودی ...
ـ سلام بر لحظات پر شکوه شهادت، سلام بر پیچ تاب رکوع و سجود و لحظات جان دادن ...»
وصیتنامه شهید «ذبیح الله عالی»:
بسم الله الرحمن الرحیم
ولنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین- الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انالله و انا الیه راجعون
البته شما را به سختیها چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زارعت بیازمایم و بشارت و مژده آسایش از آن سختیها صابران است.
آنان که چون به حادثه سخت و ناگواری دچار شوند صبوری پیش گرفته و گویند ما به فرمان خدا آمده و بسوی او رجوع خواهیم کرد. (سوره بقره آیه 155 و 156)
پس از حمد و ستایش آفریننده زمین و آسمانها شهادت میدهم جز خدای یگانه خدای دیگری نیست و محمد (ص) فرستاده بحق او و آخرین پیامبر و امیر مؤمنان علی (ع) حجت او و دلیل بر جدائی مؤمن از کافر است شهادت میدهم که بعد از او یازده امام دیگر برای هدایت بشر آمده اند که آخرین آنها حضرت صاحب الزمان میباشد و در پشت پرده الهی میباشد.
اینجانب «ذبیح الله عالی کردکلائی» فرزند مرحوم کربلائی در تاریخ 14/8/62 وصیتنامه خودم را به شرح زیر مینویسم.
با درود بر امام امت خمینی بت شکن که با قیام خونین خود ما را از منجلاب بدبختی و ضلالت نجات داد و درس دینداری و چگونه زندگی کردن و مردن را به من آموخت.
و با درود به شهدای گلگون کفن اسلام از حسین سرور شهیدان مظلوم مظلومان تا شهدای گمنام انقلاب اسلامی ایران که رهروان واقعی او میباشند به خصوص شهید عزیزمان اتقائی که اولین شهید این روستا میباشد.
خدایا! ترا شکر میکنم که مرا از پوچیها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی و شایستگی جنگیدن را در راه خودت که بر علیه کافران میباشد عنایتم کردی. خدایا! ترا شکر میکنم که به من فهماندی که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و نفاق میباشد.
خدایا ترا شکر مینمایم که شهادت در راه خودت را نصیبم نمودی شهادتی که آرزوی اولیاء و انبیاء بوده. خدایا خون منو دیگر شهداء را که فقط و فقط جهت رضای تو ریخته شده بپذیر و ما را در ردیف شهدای صدر اسلام قرار بده. خدایا! چگونه ترا سپاس گویم که مرا به مقام بزرگ مردانی همچون سیدالشهداء حسین بن علی (ع) و حمزه و میثم و کمیل و مسلم بن عقیل رساندی و سعادت عظیمی بخشیدی تا که در آخرت بر سرزمین شهیدان والامقام سکنی گزینم.
اگر چه قلم من قاصر است تا آنچه را که در دل پردرد خویش دارم بر روی کاغذ بیاورم.
با درود و سلام بر پدر بزرگوارم استاد عزیز و یار بچههای حزب الله منطقه ما روحانی شهیدو مظلوم اکبریان که نقش بسزائی در تربیت من و دیگر برادران حزب الهی منطقه به خصوص کوهی خیل داشته است.
و تو ای برادر خوبم روحانی عزیز زین العابدین روحانی! اکبریان گونه زندگی و مبارزه کن و حامی جوانان به خصوص کوهی خیل باش و بدان که تو یادگار استاد ما (حاجی اکبریان) میباشی و بعد از او جوانان همه امید به تو دارند که مثل استاد برایش پدری مهربان بوده و برایشان کلاس گذاشته و پرورششان بدهی تا به جبهه اعزام شوند.
ای برادران انجمن اسلامی کردکلا! چشم باز کنید و کار را برای خدا انجام دهید نه برای خشنودی فرد یا جمع خاصی همانطور که امام فرمود انجمن اسلامی رسالت انبیاء را دارد بیندیشید که رسالت انبیاء چه بوده است.
بیائید به خاطر رضای مردم خشم و غضب خدا را برای خود نخرید و به هر کسی بدون در نظر گرفتن خون شهید تأییدیه بدهید و بدانید که با اعمال خودتان چه آگاهانه و یا ناآگاهانه ضربه به اسلام میزنید و در درجه اول باید خودتان به فکر جبهه باشید و به جبهه بروید و بعد جوانان را تشویق به رفتن به جبهه نمائید. تا تبلیغات شما تأثیر داشته باشد وگرنه هر چه بگویید مثل عالم بدون عمل است جوانان را جذب نمائید نکند خدای نخواسته اعمال شما باعث شود که جوانان را از انجمن و انقلاب بدبین شوند. بدانید هر کس بخواهند بر خلاف انقلاب کاری انجام دهند، بدانید مثل منافقین ودیگر مزدوران سرنگون خواهد شد.
برادران و خواهران: مردم مسلمان ایران خصوصاً همشهریان شهیدپرور من به خصوص مردم مظلوم کردکلا ای مردمی که سالیان دراز است که کوله بار غم ستمدیدگان زمانه را بر دوش دارید! ای مردم محروم و زجر دیده ای که سالیان دراز روزتان شب میباشد! ای مردمی که سالیان سال سنگینی کار طاقتفرسا کمرتان را خم کرده است! درد و رنج و زحمت شما را دیگران خوردند و غارت کردند. ای ملت بزرگ ای قهرمان پروران! ای طلیعه داران آزادی! ای امتی که پرچم خونین حسین (ع) را 1400 سال است که بر دوش دارید!
ای یاران با وفای امام خمینی! سلام بر شما سلام بر شهیدان شما که غریبانه در دشتهای داغ خوزستان و کوهستانهای سخت کردستان مظلومانه جان دادند. سلام بر لحظات پرشکوه شهادت آنها اسلام بر پیچ و تاب و رکوع و سجود لحظات جان دادن آنها سلام بر خانواده شهداء که چشم و چراغ این ملتید سلام بر شما که با قامتی استوار صبورانه بار سنگین انقلاب را بر دوش میکشید. اگر چه قلبتان گریان است اما نمیگریید اگرچه چشمتان اشک دارد اما اشک نمیریزید.
میدانم شما بجای گریه شعار مرگ بر آمریکا و شوروی و اسرائیل سر میدهید و با اعمال قلبتان ندا میدهید، خدایا! خدایا!تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. میدانم دستتان از داغ فرزندانتان ناتوان است اما با صلابتی همچون کوه قاب عکس امام و بعد نور چشمان خود را بر روی سر دارید.
ای مردم ای مسلمانان ای کسانی که فریاد میزنید که ما امت رسول الله هستیم آیا میدانید که در دل شبهای تاریک آنگاه همه شما خواب هستید خانوادههای شهداء در کنار سفره خالی میبینند چه میکنند؟ و چقدر برای ما در غمدیده شان بهانه گیری میکنند. پس بیایید همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنیم و دست از خدا و اماممان که جز حرف خدا حرف دیگری ندارد بر نداریم.
بیائید به خاطر این خون شهداء و اشک چشمان یتیمان وحدت را حفظ کنیم و بدانید که روزی پیروز خواهیم شد و پرچم خونین توحید را بر فراز کاخهای مستکبرین برافراشته خواهیم نمود. خوشا به حال آن کسانی که در این مسیر امتحان را خوب داده اند.
ای مردم شهید پرور! میدانم که صدای گریه کودکان یتیم به گوشتان میرسد که به سختی میگریند. میدانم که آوای درد آلود مادران شهید، پدران شهید، همسران شهید و خواهران و برادران شهید بند دلتان را میآزارد به همین خاطر است که هر روز بر صف جهادگران ما افزوده میشود.
ای جوانان غیور و برومند دست از جهاد و مبارزه بر ندارید و جبههها را پر کنید بدانید تا زمانی که جنگ داریم به قول امام عزیزمان جنگ در ردیف مسائل اصلی ما به شمار میآید پس جبههها را خالی نکنید و به مبارزه خونین خود بر کفر جهانی ادامه دهید. ما باید خود را همچون حضرت ابراهیم آماده سازیم تا در موقع لزوم فرزندان خود را قربانی دین خدا نمائیم.
برادران و خواهران! امروز سرهای مقدس شهدای کربلا در کنار هم آرمیدهاند و چشم به راه کسانی هستند که پرچم خونین شهادت را بر جای جای خاک بلا خیر دنیای ظلم بر افرازنده و راه خونین خودشان را بپیمایند و کاخ ستمکاران و جباران را ویران نمایند. بدانید هنوز هم ندای امام حسین در روز عاشورا که تنهای تنها در میان گودال قتلگاه ایستاده بود و فریاد میزد هل من ناصر ینصرنی و هل من معین یعنی بر سر تاریخ فریاد میآورد و بدانید امام حسین زمان ما پرچمدار خونین امام حسین (ع) امام عزیزمان میباشد و امروز تنها مردی که ابوذروار پرچم صداقت را بدست گرفته و بر سر معاویههای زمان خروشیده امام ماست.
آری! خوشا به سعادت کسانی که این فرزند حسین را یاری کرده اند و بد به حال کسانی که حسین این زمان را تنها گذاشتند. باز هم ای امت شهید پرور از شما عاجزانه می خواهم که به خاطر خدا خون مظلومان تاریخ اسلام به خصوص حسین (ع) و به خاطر خون شهدای گمنام خودتان در درجه اول وحدت را حفظ نمائید و نگذارید که منافقان و کافران بین شما تفرقه بیندازند و شما را به خون شهداء قسم میدهم که این محل و آن محل و این تکیه و آن تکیه و این مسجد و آن مسجد و این قبیله و آن قبیله برای خودتان درست نکنید فقط هدف الله و اسلام باشد بدانید که همه ما مسلمانیم و در اسلام فقط تقواست که ارزش دارد. بعد امام را تنها نگذارید و بدانید که اگر لحظه ای غفلت کنیم و دست از یاری خدا برداریم باز این مستکبرین و کافران بر سرمان خواهند ریخت. بدانید که اگر امروز ما امام را تنها بگذاریم روزی به عذاب الهی دچار خواهیم شد.
ای مردم مسلمان! همانطوری که حسین (ع) در روز عاشورا به ما آموخت که زمانی دین در خطر است باید خود و زن فرزندان را فدای دین قرآن نمائیم. نکند خدای ناکرده محبت زن و فرزند باعث شوند که ما دست از جهاد و جنگیدن در راه خدا برداریم و همین بس که خداوند بزرگ در قرآن کریم در سوره تغابن آیه 14-15 می فرماید:
یا ایها الذین آمنوا من ازواجکم و اولادکم فاخذرو هم وان تفعوا و تصفحوا و تغفرو فان ا... غفور رحیم- انما اموالکم و اولادکم فتنه والله عنده اجر عظیم.
الا ای اهل ایمان بدانید که زنان شما هم برخی که شما را از طاعت و جهاد و هجرت در دین باز دارند دشمن شما هستند از آنان حذر کنید و اگر از عقاب آنها پس از توبه عفو و آمرزش و چشمپوشی کنید خدا هم در حق شما بسیار آمرزنده و مهربان است. به حقیقت اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستند چندان بر آنها دل نبندید و بدانید که نزد خدا اجر عظیم خواهد بود.
امروز اسلام از هر طرف از داخل و خارج مورد تهاجم قرار گرفته است امروز اسلام تنهاست و ملت ایران هم همان هفتاد و دو نفر عاشورا میباشند اکنون این منادیان کفر و نفاق تصمیم گرفته اند که اسلام را شکست بدهند. امروز روزی است که ملت ایران باید در مقابل این اجانبان بایستند تا خدای نخواسته اسلام به خطر نیفتد امروز روز آزمایش الهی میباشد. امروز روز مردی و مردانگی است.
امروز روزی است که ایمان آوردگان واقعی ما ایمان آوردگان زبانی مشخص میشوند و باید در مقابل گفتههای خودمان عمل داشته باشیم چون شعار بدون عمل چیزی ارزش ندارد. امروز باید مثل یاران حسین که در روز عاشورا در رکاب حسین جان داده اند باید خون بدهند تا اسلام سرفراز بماند. اکنون روزی نیست که ما در کنار زن و فرزند خود بنشینیم و شعار بدهیم. باید خون داد تا پیروز شد چون میدانیم بدون خون پیروزی نصیب مسلمین نخواهد شد. پس یکبار دیگر همهتان با ندای بلند فریاد بزنید جنگ جنگ تا پیروزی.
اما سخنی چند با مادر رنج کشیده ام و دیگر مادران شهداء مادرجان نمیدانم چگونه از تو برای این همه زحماتی که متحمل شدی و شبهای زیادی را بر سر گهواره ام بیخوابی کشیدی و در هوای سرد و گرم و ترم کردی و با عصاره محبتها و نوازشهای مادرانه تربیتم نمودی تشکر کنم. بدان که دوستت دارم.
مادر جان! آفرین بر تو و آفرین دیگر مادران شهداء که عشق حسین (ع) را با شیرتان در عمق جان شهداء جای دادید تا که ندای امام عزیز را با دل و جان پاسخ گویند. مادر جان میدانم که در شهادتم بسیار خواهی گریست و برایم سینه چاک خواهی کرد ولی این را بدان که خون فرزندت در مقابل خون فرزندان رسول خدا هیچ میباشد و باید شما دستهای خود را به سوی آسمان دراز کنید و پروردگار متعال را سپاس گوئید و بدانید که شما ای مادران شهید در نزد خداوند منزلتی پیدا کرده اید. قدر این ارزش الهی را بدانید نکند خدای نخواسته اعمالی انجام دهید که مورد رضایت خدا نباشد.
ای مادر من و ای مادر شهیدان! در میان مردم صدای گریهتان را بلند نکنید تا شاید بین آنها منافقی باشد و از صدای گریهتان خوشحال شود با سکوت خودتان قلب کافران و منافقان را تباه کنید و شما ... ای خواهران من امروز شما مثل حضرت زینب (س) پرچم خونین را بدست بگیرید و پیام خون مرا به زنان مسلمان برسانید.
ای خواهران من حجاب را رعایت کنید آنطوری که حضرت فاطمه و زینب (س) رعایت کردند چادر از سرتان بر ندارید و بدانید که خون شهید ناظر بر اعمال ما میباشد. خواهران من نکند در فراق من در میان انظار صدای گریهتان را نامحرمان بشوند. دوست دارم نالههای خودتان را در سینه خفه کنید و هیچ وقت بر مزارم شیون نکنید و هر وقت به یادمن افتادید به یاد صحرای کربلا بیفتید که چطور حضرت زینب (س) مقاومت کرده است. اگر میخواهید من و دیگر شهداء را به خواهران برسانید.
اما سخنی با همسرم که در حال و هوای انقلاب اسلامی با تحمل دوری من و صبر و مشکلات سختیها در بوته آزمایشهای الهی با الهام از اسوههای زنان بزرگوار و مصیبت زده مکتب تشیع وفاداری خویش را به امام و خون شهدای کربلا و شهدای انقلاب اسلامی ثابت کرده اید و ان شاءالله تا آخرین لحظههای عمرت مادری شهید پرور برای فرزندانم خواهی بود.
همسر مهربانم! در این برهه از تاریخ اسلام متحمل رنجهای فراوانی شده چه کنم مسئولیت است و باید بهای خداپرستی خویش را بپذیری. میدانم که در فقدانم باران غمهای گران بر سرت میبارد اما بدان که این بار غمها و غصهها رحمت خداوندی است. خدا را سپاس بسیار بگذار که لطف خویش را شامل حالت کرد و شوهرت را شایستگی بخشید تا به پابوس سالار شهیدان امام حسین (ع) برود و ترا نیز لیاقت بخشید تا لباس عزای مظلومیت شهید پرور ایران را بر تن بپوشی گرچه تا آخر عصر چادر سیاه بر سر و اشکهای درد آلود در گونههایت خواهد نشست.
اما همسرم بدان که در پیشگاه فاطمه زهرا و دخترسیاهپوش و عزادارش حضرت زینب رو سفید خواهی بود. نمیخواهم رسالتت را برایت بازگو کنم چراکه خود تاکنون خوب به وظایف خویش عمل کردی انتظاردارم که همپای مادران و همسران شهدای دیگر همواره در صحنه انقلاب با پیروی از رهنمودهای حیات بخش امام عزیز مبارزه خویش را علیه شیطان بزرگ و ایادی داخلی و خارجیش با کوبنده ترین سلاح خویش یعنی حجاب ادامه دهی. انقلاب نیاز به گذشت و اخلاص دارد.
همسرم! چون زینب محکم باش و استوار و در مقابل منافقین و آن کسانی که با انقلاب و امام مخالفند سخت مبارزه بنما و پیام رسان خون شهدای مظلوم باش.امروز تو به صف خانواده شهداء که چشم امتند پیوستی قدر این منزلت را بدان. نکند خدای نخواسته خون مرا در مقابل پول و دیگر مادیات بفروشی. نکند خدای نخواسته اعمالی انجام دهی که مورد رضایت من و دیگران نباشد هیچ وقت شما و دیگر بستگانم از سپاه و دیگر ارگانهای انقلابی چیزی را درخواست نکنید. هیچ کس بخواهد بخاطر کار شخصی خودش را به من نسبت بدهد من هیچ وقت راضی نخواهم بود و روز قیامت دامنش را خواهم گرفت. هرکاری برایم انجام میدهید خدا را در نظر داشته باشید. اما ای همسرم شما در قبال فرزندانم که دیگر پدری نخواهند داشت، تا در آغوششان بگیرد و لبخندهای شیرین بر لبان زیبایشان بنشاند مسئولیتی سنگین داری هیچ وقت به این فکر نباش که فرزندانم بی پدر شده اند وقتی بزرگ شده اند و فهمیدند که پدرشان در چه راهی شهید شده افتخار خواهند کردو مصمم خواهند شد که راهم را ادامه دهند.
اکنون بعد از من زحمت تو دو چندان شده است برای فرزندانم هم مادر هستی و هم پدر دوست دارم آنها را فقط و فقط با کلام الهی یعنی قرآن انس بدهی و آشنایشان سازی در تربیت شان سخت بکوش و شبهای جمعه آنها را بر سر مزارم و سر مزار دیگر شهدا بیاور. فرزندانم را عاشق حسین ببار بیاور و آنها را پیرو واقعی امام عزیز تربیت نما اگر زمانی شده که میبایستی مثل حسین علی اصغر را بر سر دست بگیری همه فرزندانم را فدای اسلام نما پسرانم را پیش پاسدارها این نور چشمان امام این پیروان واقعی امام و این جان بر کفان مخلص ببر و بگو که اگر لازم شده فرزند شهید را قربانی امام نمائید.
اما چند کلمه ای با جگر گوشههایم با عصارههای شیره جانم با زینب دختر خوب و نازم! که عاشق امام امت است و با صفیه که همراه خواهرش می باشد. دختران عزیزم دوست دارم هر چه مادرتان میگوید کوشش کنید و به کار ببندید. نمازتان را فرا گیرید و حتماً نمازتان را در سنین کم شروع کنید کم کم که بزرگ می شوید با قرآن بیشتر انس بگیرید و همواره در صحنه باشید که نیاز انقلاب است چرا که همه ما نیازمند انقلاب اسلامی هستیم زیرا که تمام شرف و عزت ما از اسلام است دوست دارم طوری زندگی کنید که دختران حسین زندگی کرده اند. حجاب را به تمامی معنی حفظ کنید. سعی کنید حتی نامحرمان صدای بلند شما را نشنوند. بدانید که پدرتان به شما خیلی علاقهمند بود اما عشق و علاقه به اسلام و قرآن و امام بیشتر بوده است و نیاز بود که شما را ترک کنم هیچ وقت ناراحتی به خود راه ندهید بدانید که خون پدر شما و خون دیگر شهداء به خاطر اسلام ریخته شده است و این باعث افتخار شما باید باشد.
اما تو علیرضا جانم! که گرمای وجود کوچک و نازنینت در آغوش بابا صفائی دیگر داشت اگر بعد از این آغوش بابا به رویت باز نیست به دامن پرمهر و محبت مادرت پناه ببر که جای پدر را پر خواهد کرد از دامن او درس شهادت و ایثار را یاد بگیر چرا که او با پیام خویش در قبال خون شهداء رسالت به ثمررساندنت را به عنوان سرباز امام زمان به عهده دارد ان شاءالله که تو در آخرت با مقام شهادت زیارت کنم.
پسرم! آگاه باش و مقاوم و صبور و عاشق امام عزیز دوست دارم بزرگ شدی به نماز بپردازی تا خدا را با قلب و روح درک کنی و مقام عارفان و دوست داران واقعی ایزدمنان بر سر با ایمان و شناخت کامل از فرهنگ حیات بخش اسلام و رهنمودهای امام خود را مسلح و آماده کن که راه سخت و دشوار در پیش داری در هر شرایطی مطیع بیچون و چرای ولایت فقیه باش و خط فکری خودت را زا حوزه بگیر بدان راه بهشت راهی است که باید از پیچ و خمهای کمرشکن و طاقت فرسا آزمایشهای الهی به آن رسیده. به دو چیز سفارشت میکنم 1- ایمان 2- صبر.
دوست داشتم میبودم و ترا در لباس سپاه میدیدم. امیدوارم که در روز قیامت با لباس سپاه ترا ببینم. سلام بر امام زمان سلام بر قدس سلام بر یوم الجمعه سلام بر رمضان المبارک. سلام بر دو قلوهای خدا داده ام محمدباقر و روح الله سلام بر متولدین و پا به عرصه وجود گذاشتگان و در روز جمعه روز تولد امام زمان و روز قدس و آخرین جمعه ماه مبارک رمضان.
سپاس خدای حمید و مجید را که ما را در صف عاشقان و منتظران امام مهدی قرار داد. برای این دو فرشته معصوم نمیدانم چه بگویم. به این کوچولوهای کوچکی که در یک روز مبارک و عزیز به دنیا آمده اند، گوئی که مشیت الهی بر این قرار گرفته که آنها سربازان امام زمان خواهند بود، و در روز قدس در بیت المقدس در رکاب آن بزرگوار به جهاد علیه صهیونیستها خواهند پرداخت. از خدای تبارک و تعالی خواهانم که به حرمت سیدالشهداء این دوقلوهای جگر پاره ام را از سربازان امام زمان قرار دهد و چشمانشان را به جمال آن امام منور گرداند. خدایا زندگی و مرگ فرزندانم را در راه اسلام مقرر بگردان و آنان را از یاران صدیق امام حسین (ع) قرار بده.
اما پیام من به عمو (محمدرضا) و برادرانم: عموجان! شما که وصی من میباشی باید توجه داشته باشی که مسئولیتت بسیار سنگین شده است. هر کاری که برایم انجام میدهی خدا را در نظر داشته باش و پدری مهربان برای فرزندانم باش. سعی کن با برادران سپاه بیشتر در تماس باشی و کسانی را بر مزار و مجالسم بیاور که مورد تأیید سپاه باشند در کارهایی که برایم انجام میدهی با سپاه مشورت نما نکند خدای نخواسته کاری انجام دهی که مورد رنجش برادران سپاه گردد.
عموجان! در تربیت فرزندانم سخت بکوش و آنها را مسلمان رساله ای ببار بیاور طوری که وقتی بزرگ شده اند سربازان واقعی امام زمان باشند و شما ای برادران گرامیام دوست دارم اسلحه به زمین افتاده ام را برگیرید و راهم را ادامه دهید طوری که زندگیتان و مبارزهتان برای خدا باشد نکند خدای نخواسته کاری بکنید که مورد سرزنش قرار گیرید.
ان شاءالله که پیروان واقعی امام خواهید بود و دست از مبارزه بر نخواهید داشت اکنون مردم نظارهگر شما هستند و میبینند که شما چه میکنید چون که شما برادران شهید میباشید اگر کارتان خلاف دستورات امام باشد بدانید که اعمالتان ضربه به انقلاب میزند.
یا ایها الذین امنوا لم یقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون- ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص- یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذالکم خیرلکم ان کنتم تعلمون- یغضرلکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجری من تعتها الانهار و مساکن مایبه فی جنات عدون ذالک الفوز العظیم.
1- الا ای کسانی که به زبان ایمان آورده اید چرا چیزی که به زبان میگوئید که در مقام عمل خلاف آن میکنید.
2- بترسید از این عمل که سخنی بگوئید و خلاف آن کنید که بسیار سخت خدا را به خشم و غضب میاورد.
3- خدا آن مومنان را که در صف جهادگران مانند سد آهنین همدست و پایدارند بسیار دوست می دارد.
4- ای اهل ایمان آیا شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم.
5- آن تجارت این است که به خدا و رسول او ایمان آورید و به مال و جان در راه خدا جهاد کنید. این کار (از هر تجارت) اگر دانا باشید برای شما بهتر است.
6- تا خدا گناهان شما ببخشد و در بهشتی که زیر درختانش نهرها (آب گوارا) جاری است داخل گرداند و در بهشتهای عدن جاودانی منزلهای نیکو عطا فرماید این همان رستگاری بزرگ بندگان است.
اما سفارش من به شما همسنگرها و همرزمانم شما که دست از زندگی دنیوی کشیده اید و تمام هستی خودتان را فدای اسلام نمائید. شمایی که مناجات شبانه شما و ناله های نیمه شب شما در دل سنگرها به جبهه ها صفای دیگری بخشد اکنون سرنوشت اسلام دست شماست شکست شما شکست اسلام است. دست از مبارزه بر ندارید تا ان شاءالله روزی با دستان پر توان شما به رهبری پیامبر گونه امام عزیزمان پرچم پر افتخار لاالله الا الله و محمد رسول الله و علی ولی الله بر فراز کاخهای جهانی به خصوص کربلا و قدس عزیز برافراشته بداریم. برادر من بدانید که پیروزی نزدیک است شکست از آن دشمنان ماست.
این وعده خداست و وعده خدا هیچ وقت خلاف نیست این فقط آزمایش الهی است فقط خداوند میخواهد ما را آزمایش نماید تا ایمان آوردگان واقعی با ایمان آوردگان زبانی مشخص شود ای برادران من ای شب زنده داران همانطوری که داردی مبارزه میکنید و حرمت شما نشانگر این است که دارید هر دو مبارزه را انجام میدهید برای خودتان ادامه دهید هم مبارزه با کفر بیرونی داشته باشید و هم مبارزه با کفر درونی چرا که این روش اولیاء و انبیاء میباشد مبارزه با نفس است که شما را به رستگاری رساند.
سنگرهای خودتان را با تلاوت قرآن منور و عطرآگین نمائید. بیائید به فرمان حضرت علی (ع) که مرا به نظم و تقوا امر می کند جامه عمل بپوشانیم م نباشد نمی توانیم پیروزی را به نحو احسن بدست آوریم اطاعت از فرماندهی را سرمشق خود قرار دهید و مطیع فرماندهانتان باشید چرا که امری است واجب. حفظ اسرار داشته باشید و مسائل جبهه مرا به پشت جبهه حتی به بهترین یاران خودتان نگوئید چون که امکان دارد مسائلی که به دیگران میگوئید دشمن اطلاعات لازم را کسب کند. بیائید برای خدا حرفهای ناگفتنیهای جبهه را در دلتان حفظ کنید و آن چیزهائی که باعث میشود تا مردم به معنویات و امدادهای غیبی جبهه آگاهی پیدا کنند به پشت جبهه برسانید.
صبر را پیشه خود قرار دهید و در مشکلات از نماز یاری جوئید و بدانید که خداوند با صابران است امام را تنها نگذارید ای رزمندگان و ای برادران حزب الله پیرو روحانیت خط امام باشید و هیچ وقت از روحانیت جدا نشوید که این باعث سرنگونی ما خواهد بود. چرا که مشعل دار اسلام و روحانیت میباشند. همانطوری که شعار میدادید در هر زمان و شرایطی مطیع بیچون و چرای ولایت باشید. ای جوانان غیور و برومند از گروه گرائی و حزب گرائی پرهیز کنید. همه تان در یک صف باشید و همه تان حزب الله هستید.
اکنون جهان اسلام به شما چشم دوخته اید مستضعفین و محرومان جهان چشم براهند تا شما بروید و آنها را از دست مستکبران و کافران نجات بدهید. قل ان کان اباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقتر فتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصو حتی یا تی الله بامره و الله لایهدی القوم الفاسقین (ای رسول ما) بگو امت را که ای مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خویشاوندان خود را و اموالی که جمع آورده اید و مال تجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل (عالی) که به آن دل خوش داشته اید بیش از خدا و رسول و جهاد در راه دوست می دارید منتظر باشید تا امر نافذ (قضای حتمی) خدا جاری گردد و خدا فساق و بدکاران را هدایت نخواهد کرد (سوره توبه آیه 24).
اما شما ای دنیاپرستان و ای گرگ صفتان ای کسانی که به خوشگذرانی این دو روزه دنیا دل بسته اید ای کسانی که مثل لاک پشت سر در لاک خود فرو برده اید و دنیا را نمی بینید. ای ترسوها ای دنیاطلبان بدانید که این دنیا را باقی نخواهد بود و روزی همه شما از این دنیا خواهید رفت قدری بیشتر فکر کنید دل به این خوشی دو روزه دنیا نبندید. بیائید از بستر گرم و نرم خانه خودتان بیرون روید و قدری به فکر آن دنیای ابدیتان باشید.
اکنون اسلام نیاز به یاری دارد بروید همراه دیگر رزمندگان به یاری اسلام بشتابید و گول این دنیای پرزرق و برق را نخورید و خدا را معبود خود قرار دهید نه سرمایه و زن و فرزند را. قدری به اطراف خود بنگرید که متوجه خواهید شد گرسنه گان زیادی اطراف شما هستند اگر سرمایه داری و کاخ نشینی خوب بود پس امامانمان به دنبالش می رفتند. سرمایه خوب است اما بشرطی که در راه خدا خرج شود نه اینکه انباشته کنیم. اما شما ای بی تفاوتها هر روز بر تعداد شهدای ما افزایش مییابد هر روز فرزندی یتیم و مادر بیپسر میشود. اما هنوز یک جو غیرت در شما پیدا نشده است و به قول حضرت علی (ع) ای نامردان در لباس مردان تا کی بیتفاوتی و بیخیالی.
ای حیوانهای انسان نما! اینقدر بیتفاوتی دینی است بیائید یا در صف حسین قرار بگیرید یا در صف یزید. و گرنه این است یک حق در جهان بیشتر نیست و نه این است که به فرمان آن و پیامبر و امامان ما باید از حق پشتیبانی کنیم پس چرا سکوت اختیار دید. یا ما حق هستیم یا آمریکا. پس بیائید توبه کنید که خداوند توبهپذیر و مهربان است بیائید همراه دیگر جوانان در صف انقلاب قرار بگیرید. امام را پیشوا و مرجع خود قرار بدهید.
در پایان باز هم خانواده خودم را به صبر و شکیبائی دعوت مینمایم دوست دارم تمام خانواده و دوستانم در عزایم لباس سفید پوشیده و خوشحال باشند و با خوشحالی خودتان قلب دشمنان اسلام را به لرزه درآورید. من راضی نخواهم بود کسی از خونم بهره برداری شخصی نماید و خونم به نفع اسلام استفاده نمائید مرا درکردکلا قبرستان جدید دفن نماید (اگر قبرستان تهیه نشد در کنار شهید اتقائی دفن نمائید) و شبهای جمعه بر مزارم بیائید و برایم فاتحه بخوانید.
فاالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاکفرن عنهم سیئاتهم و لا دخلنهم جنات تجری من تحت الانهار ثواب من عندالله و الله عنده حسن الثواب . آل عمران 194.
پس آنانی که از وطن خود هجرت نموده اند و در دیار خویش بیرون شده در راه خدا رنج کشیده اند و جهاد کرده و کشته شدند همانا بدیهای آنان را در پرده لطف خود بپوشانیم و آنها را به بهشتهائی در آوریم که زیر درختانش نهرها جاری است این پاداشی است از طرف خدا و نزد خداست پاداش نیکو یعنی (بهشت لقای الهی).
خدایا! خداوندا! ترا قسم می دهم به خونهای این شهداء به خون خفته امام ما را تا قیام حضرت مهدی (عج) نگه دار و هر چه زودتر فرج آقا امام زمان را برسان.
خدایا! خداوندا! ترا به مظلومیت حسین (ع) قسم میدهم هر چه زودتر رزمندگان اسلام را به پیروزی نهائی برسان آمین یا رب العالمین.
1- محل دفن: کردکلا (قبرستان جدید یا پهلوی شهید اتقائی)
2- وصی من: محمدرضا عالی و ناظر برادرم صمد عالی
3- کتابها و لباسهای فرم و نظامی مرا به سپاه تحویل دهید.
ذبیح الله عالی 14/8/62
انتهای پیام/