استاد حوزه و پژوهشگر عرفان:

عرفان امام خمینی؛ گمشده معنوی عصر ما/ امام به روح شریعت رسیده بود

مصطفی امینی خواه با بیان اینکه امام به روح شریعت رسیده بود، گفت: گمشده معنوی امروز ما عرفانی است که امام خمینی(ره) در آداب الصلوه و تفسیر سوره حمد معرفی می کند.
کد خبر: ۳۹۹۶۵۷
تاریخ انتشار: ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۰ - 03June 2020

عرفان امام خمینی؛ گمشده معنوی عصر ما/ امام به روح شریعت رسیده بودبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‎پرس، یکی از بارزترین دیدگاه‌های حضرت امام خمینی (ره) در خصوص عرفان، امتداد اجتماعی آن است. امام (ره) عرفان را جدای از حضور در صحنه‌های مختلف اجتماعی نمی‌داند، بلکه آن را وسیله‌ای برای تحول و اصلاح جامعه و مردم معرفی می‌کند. این دیدگاه تمایز جدی با شاکله و فهم رایج از عرفان داشته که به منظور بررسی خاستگاه این تمایز با حجت الاسلام مصطفی امینی خواه، استاد حوزه علمیه به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه آن را می‌خوانید؛

ویژگی عرفان امام خمینی (ره) چه بود که از دیگر عرفا تمایز پیدا کرد و توانست امتداد اجتماعی پیدا کند و در سیاست نیز خودش را نشان دهد؟

بحث اصلی در عرفان امام، به جامعیت حضرت امام برمی‌گردد که سبب می‌شود به دخمه نشینی و عزلت نشینی ها که نسبت به جامعه احساس وظیفه و مسئولیت ندارد، گرفتار نشود. این عرفان مسئولیت گریزی ندارد، چرا که با رهبانیتی که از مسیحیت می‌آمد میانه ای نداشت و از رهبانیت شیعی نیز فاصله گرفته بود و به عرفان نهج البلاغه بسیار نزدیک شده بود. عرفانی که در عین اینکه معنویت را در بالاترین حد دنبال می‌کند، مسئولیت‌های اجتماعی را نیز رها نمی‌کند و آن را بخشی از برنامه عرفانی خود می‌داند.

نکته اینجاست که چگونه فهمی که از عرفان در قالب رهبانیت وجود دارد را امام (ره) امتداد سیاسی اجتماعی می‌دهد؟

پیغمبر اکرم (ص) فرمود «رهبانیه امتی الجهاد» یعنی رهبانیت امت من جهاد است. یعنی قرار نیست بدن شما از بدن‌ها فاصله داشته باشد، بلکه قرار است این اتفاق برای قلب شما بیفتد که جلوه آن را در جهاد می‌توان دید. انسان وقتی که مجاهد می‌شود، قید همه چیز را می‌زند. انسان مجاهد هم در متن مردم است و هم قلب او از تعلقات رها شده است. این جهاد نیز عرصه‌های متفاوتی دارد که می‌بینیم امام در تمامی این عرصه‌ها تقریباً وارد شده است و تنها بوده‌اند. در عین حال در هر عرصه‌ای نیز که وارد شده بودند آن را در عالی‌ترین مرتبه انجام دادند و تنهایی و غربت آن را نیز تجربه کردند. این، رهبانیت واقعی شیعی است. رهبانیت شیعی به این شکل است که انسان در راه جهاد با کفار و دشمنان خدا تنهایی را تجربه می‌کند که این تنهایی البته در متن مردم نیز می‌تواند محقق شود. یعنی انسان عادات و روابط اجتماعی خودش را دارد ولی غربت‌هایی را نیز تجربه می‌کند. این همان عرفان خاص شیعی است.

تصور عمومی این است که اگر کسی با مردم رابطه نداشته باشد، رهبانیت است، در حالی که این مورد خیلی از اوقات انانیت است و به منظور مطرح شدن در چشم مردم یا فاصله گرفتن از آزار و اذیت مردم انجام می‌شود. این در حالی است که بخش عمده‌ای از مسائل سلوکی و اخلاق دینی ما در ارتباط با مردم معنا پیدا می‌کند؛ مثلاً ایثار، تواضع و حسد در ارتباط با مردم است که معنا پیدا می‌کنند. انسانی که تک و تنهاست فرصت بروز و ظهور فضائل یا مقابله با رذائل برای او محقق نمی‌شود.

در ذهن ما اینگونه است که انسان عارف، انزوانشین است. ما عرفان را بد تعریف کردیم. این امام (ره) بود که همانطور که با نظریه ولایت فقیه فقه را ترقی داد، برای عرفان نیز همین اتفاق را رقم زد؟

هر دوی اینها هست. هم ما بد فهمیدیم و هم حضرت امام معانی جدیدی را برای ما گشودند. در مورد انزوا گفتم که صرفاً انزوای ابدان و بدن‌ها نیست، بلکه انزوای قلوب است. یعنی دل از بقیه جدا باشد و خلوت در قلب رقم بخورد. از طرفی نباید از این نکته غافل شد که حضرت امام در بحث اخلاق و عرفان نوآوری‌های خاص و مطالب بدیعی داشتند. این مسائل به وضوح در شرح حدیث جنود عقل و جهل، اربعین حدیث، شرح دعای سحر یا تفسیر سوره حمد ایشان قابل مشاهده است. یا در سرالصلاه و اسرار الصلاه، امام به طور کلی عرفان دیگری را معرفی می‌کنند و زاویه دید دیگری دارند. البته مثل بحث ولایت فقیه، حرف امام منحصر به فرد نبود و مطلبی را گفتند که دیگر فقها نیز آن را گفته بودند، ولی نکته اینجا بود که با این عمق، زاویه و طراحی گفته نشده بود.

مرحوم صاحب جواهر مثلاً می‌فرمود که اگر کسی ولایت فقیه را قبول نداشته باشد هیچ چیز از فقه نچشیده است. عرفانی نیز که امام مطرح کرده بودند همان عرفانی بود که آیت الله قاضی و مکتب نجف و اصفهان مطرح کرده بودند. به هر حال آنها شرایط و موقعیت اجتماعی خاصی داشتند و بسیاری از اینها به این واسطه که فقیه نبودند یا در شرایط مرجعیت نبودند نمی‌توانستند فعالیت سیاسی و اجتماعی داشته باشند. بدبینی‌هایی که نسبت به اینها وجود داشته و مثلاً سوءظن هایی که نسبت به آیت الله قاضی وجود داشت و بی مهری‌هایی که نسبت به این ایشان بوده، طبعاً توانایی ایجاد موج اجتماعی را از ایشان سلب می کرده است. حضرت امام البته خودشان نیز در ابتدا با موج مثبتی مواجه نشدند و پانزده سال غربت را تحمل کردند ولی بعد از این مدت ورق به سمت ایشان برگشت که مرجعیت حضرت امام نقش بسیار جدی در این مقوله داشت.

از سوی دیگر فضای جامعه ایران نیز با بقیه کشورها متفاوت است. شاید حضور شاگردان آیت الله قاضی در ایران نیز بی تأثیر نبود که اگر صرفاً بخواهیم یک نمونه را از این جهت لحاظ کنیم، مرحوم آیت الله دستغیب است که در شیراز همان سبک عرفانی مرحوم قاضی را می‌آورد و تبدیل به یکی از ارکان انقلاب می‌شود که افق و فکر ایشان کاملاً با امام یکی است و زمینه ساز گرایش مردم به امام است. بنابراین باید خود آیت الله قاضی را نیز در بخشی از پروسه انقلاب امام تعریف کنیم، چرا که اینها زمینه ساز این بودند که مردم به عرفان روی آورده و با عرفان امام خو بگیرند. ما در افرادی نیز که شاگرد آیت الله قاضی بوده‌اند مشاهده می‌کنیم که نسبت به این موضوع هیچ فاصله گذاری نکرده و تفاوتی را مشاهده نمی‌کنیم. نه آیت الله بهجت، نه شهید دستغیب، نه علامه طباطبایی و نه دیگر شاگردان آیت الله قاضی که امام جمعه یا اساتید اخلاق و عرفان بودند، فاصله گذاری بین خود و انقلاب نمی‌کنند و موضع مخالف نسبت به امام و انقلاب و عرفان امام ندارند.

به تعبیر شما دوره زمانی و بازه تاریخی نیز در این بحث بی تأثیر نبوده است؟

برخی به واسطه تفاوت زمانی و بخشی نیز به واسطه جامعیت شخصیتی حضرت امام و قسمتی نیز در زمینه‌سازی‌هایی هست که محقق شد. یعنی در زمینه‌هایی که حضرت امام با آن مواجه بودند، زمینه‌های متفاوتی با دوره‌های دیگر شکل گرفته بود.

آیا می‌توان مشخص کرد که این فضا تا چه میزان متأثر از آیت الله قاضی یا آیت الله شاه آبادی بوده است؟

برای پاسخ به این سوال شاید بتوان به صورت تطبیقی مشخصاً آثار امام را بررسی کرد و با آثار اینها تطبیق داد. برای نمونه آثار آیت الله شاه آبادی دو کتاب بیشتر نیست؛ یکی "شذرات المعارف" و دیگری "رشحات البحار". در رشحات البحار بحث‌های فطرت مطرح است و در شذرات المعارف بحث‌های مرتبط با ساختار اجتماعی و سیاسی مطرح شده است که اگر به آثار امام رجوع کنیم می‌بینیم که تمام آثار امام به شکلی شرح این دو کتاب است. یعنی امام می‌گویند یعنی آنچه امام می‌گویند یا تفسیر اینها است یا امتداد آن را می‌گویند. هیچ چیزی این بین جدا از آیت الله شاه آبادی نیست. البته شاید آیت الله شاه آبادی با مکتب آیت الله قاضی تفاوت‌هایی داشته باشند، ولی آن مآل معرفتی و قله معرفتی این دو شاید تفاوت زیادی با یکدیگر نداشته باشد. همانطور که انصاری همدانی نیز همانطور که مکتب عرفانی و معرفتی متفاوتی دارد ولی عملاً به یک نقطه دعوت می‌کند که آن نقطه نهایی، تفاوت زیادی بین ایشان و آیت الله قاضی ندارد.

پس می‌توان گفت که تفاوت‌ها و تمایزاتی در دوران امام وجود دارد که امام به شکل احسن از آنها استفاده می‌کنند؟

تفاوت دیدگاه و مسلک حضرت امام کاملاً مشخص است و همانطور که عرض کردم تفاوت‌هایی با مسلک آیت الله قاضی دارد، ولی عمق و روح ماجرا یکی است؛ یعنی روح عرفان آیت الله شاه آبادی، روح عرفان آیت الله انصاری همدانی و آیت الله قاضی یکی است و تفاوت‌هایی در طریقت اینها نیز در عین حال دیده می‌شود. البته شاید اگر کسی غیر از خود حضرت امام می‌خواست پرچم این مدل عرفان و سلوک را بردارد به این موفقیت نمی‌رسید، چرا که خود شخصیت حضرت امام، جامعیت خاص ایشان در این موضوع دخالت دارد. ایشان توانست یک متد و قالب جدیدی را عرضه کند که به لحاظ روحی با بقیه تفاوتی ندارد، ولی در چینش مسائل و بسته بندی و قالب و پیکره چیز جدید و بکری است.

اگر اصطلاح تأویل عرفانی را به کار ببریم، امام چگونه توانست در مقطعی که می‌شد رو به انزوا حرکت کند، تأویل عرفانی از آیات ارائه کند که امتداد سیاسی نیز داشته باشد؟

اولاً امام با تفسیر عرفانی مخالف بودند. یعنی هم تفسیر ظاهری قرآن که ما جمود به الفاظ آن داشته باشیم و هم اینکه همه مطالب قرآن را به فضای عرفانی ببریم را خیانت به قرآن می‌دانستند. ایده اصلی در مورد امام این بود که ایشان به روح شریعت رسیده بود و کنه حقیقت و دین را فهم کرده بود. عبودیت را به معنای دقیق خودش فهمیده بود و تمام ساحات و جلوه‌های آن را درک کرده بود و به همین دلیل هم می‌توانست جنبه‌های ظاهری آن بحث را لحاظ کند. یعنی هم بحث‌های ظاهری جهاد و قصاص در قرآن را داشت و همچون سایر فقها متعبد به جنبه ظاهری قرآن بود و هم حیثیت عبودیت و ژرفای تاویلی قرآن را چشم پوشی نمی‌کرد و آن ظرایف را نیز می‌دید.

شما در آداب الصلوه می‌بینید که امام در عین اینکه احکام ظاهری نماز را می‌گویند-که آن نگاه تأویلی در این کتاب موج می‌زند- و تقید شدیدی به ظاهر این اعمال از نیت و تکبیره الاحرام و رکوع و غیره دارد، در عین حال می‌تواند برداشت عرفانی بکند. مثلاً وقتی مسافر از حد ترخص عبور می‌کند هم معنای ظاهری آن را قبول دارند و هم تأویل عرفانی از آن می‌کنند و می‌گویند که این حد ترخص یعنی انسان از منزل نفس هجرت کرده و به سمت خدا حرکت کند. این همان جامعیت حضرت امام است که ایشان را منحصر به فرد می‌کند و سبب می‌شود تا تفسیر ایشان منزوی نشود و کسی نتواند نسبت به این تفسیر خدشه کند و خرده بگیرد، چرا که می‌بینند امام ذره‌ای از ظواهر شریعت عدول نکرده است. بنابراین جمع بین ظاهر و باطن است که امام را بسیار متمایز از دیگران می‌کند.

بعد از این چقدر از این میراث استفاده شد؟

هنوز فکر و متد حضرت امام وارد حوزه‌ها نشده است. ما در بحث فقهی و اصولی امام را نمی‌بینیم، مثلاً حضرت امام خطابات قانونیه را مطرح می‌کند که یکی از مباحث جدی و اصولی ایشان در اصول فقه است که این موضوع ابداً در درس‌های رایج حوزه دیده نمی‌شود. بحث‌های فقهی و بحث‌های چون غنا که امام پای هنر را از این جهت به فقه می‌کشاند یا بحث‌هایی چون شطرنج و امثالهم که جز نوآوری‌های حضرت امام محسوب می‌شود، با اینکه نظریات بسیار معروف هستند به دستگاه‌های علمی ورود و نفوذ نکرده است.

در فضای علمی حوزه، امام هنوز وارد فضای فقه و اصولی بعد از پنجاه سال نشده‌اند چه برسد به بحث‌های عرفانی و معنوی و متد اخلاقی که شما مثلاً نمی‌بینید که کتاب چهل حدیث در کشور ما در حوزه یا دانشگاه تدریس بشود. اصلاً اعتنایی به مسلک اخلاقی امام نمی‌شود و البته نه فقط مسلک اخلاقی که به مسلک عرفانی و تأویلی و تفسیری امام نیز آن چنان که باید اعتنا نمی‌شود.

بخشی از اتفاقات به حجاب معاصریت یا حجاب سیاست برمی گردد. می‌خواهم بگویم که همان مطالب سیاسی حضرت امام نیز بسیار غریب است. شما چند نفر را می‌شناسید که ۲۲ جلد صحیفه امام را خوانده باشد؟ بنده هنوز کسی را سراغ ندارم که این ۲۲ جلد را خوانده باشد و روی مبانی امام تمرکز داشته باشد و بداند که امام روی مباحث سیاسی مختلف چه موضع و مبانی داشته‌اند. بخش دیگری نیز به افرادی برمی گردد که واسطه بوده‌اند یعنی شاگردان حضرت امام بیشتر در فضاهای سیاسی و مدیریتی شناخته شدند و کمتر متمرکز شدند به اینکه مبانی فکری امام را پردازش کرده و به جامعه پمپاژ کنند.

من شاگردی از شاگردان حضرت امام را سراغ ندارم که متولی این باشد که فقط افکار امام را ترویج کند. خیلی از اینها به مرجعیت رسیدند و متدهایی داشتند که خود برای خودشان عرضه کردند و برخی دیگر به حدود علمیت لازم برای این کار نرسیدند و درگیر کارهای اجرایی شدند. افرادی نیز که چون رهبر معظم انقلاب که جامع بودند که به نحوی هم شارح حضرت امام بودند و هم اینکه ایشان خود امام دیگری هستند که باید کار دیگری در سطح کاری که برای امام می‌شود، برای خود ایشان صورت بگیرد. این هاست که سبب می‌شود که ما آنطور که باید امام را نبینیم و امام به تعبیری سهل و ممتنع می‌شوند.

با توجه به مطالب مطرح شده می‌توان گفت که ما امروزه نیازمند بازخوانی عرفان امام خمینی هستیم چرا که این عرفان هم از غنای مناسک کم نمی‌کند و هم در عین حال معرفت دینی و سطح دین داری ما را بالا می‌برد؟

به عنوان کسی که سال هاست روی عرفان حضرت امام کار کرده‌ام و در جلسات عمومی این مباحث را مطرح کردم می‌بینیم که کسانی که حتی با انقلاب و حتی خود امام خط و ربطی ندارند، وقتی با عرفان امام و عمق نگاه امام مواجه می‌شوند به سجده می‌افتد و احترام می‌کنند. چرا که امام در واقع جمع میان این مسائل ظاهری و کاملاً سطحی روبنایی با مطالب عمیق و زیربنایی به بالاترین حد هستند و مطالب خودشان را به یک روش شگرف و بدیع مطرح کرده‌اند.

به نظرم اگر همین حرف‌های اخلاق و عرفان امام به صورت ساده در فضای رسانه‌ای و مجامع علمی ما مطرح شود می‌بینیم که مردم جور دیگری با دین و دینداری مواجه می‌شوند و نظرشان نسبت به تقید و شریعت متفاوت خواهد شد. به نظرم گمشده معنوی امروز ما عرفانی است که در همان آداب الصلوه و تفسیر سوره حمد گفته می‌شود. اگر ما همین‌ها را ساده سازی کرده، با ادبیات‌های مختلف مطرح کنیم و مخاطب سنجی کنیم کاملاً حس خواهیم کرد که فردای عرضه این مباحث با دیروزش متفاوت خواهد بود.

منیع: مهر

انتهای پیام/ 341

نظر شما
پربیننده ها