به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس دفتر زندگی سردار شهید « ذاتالله صابریان جویباری» را گشودیم که از نظرتان میگذرد.
زندگینامه:
«ذاتالله صابریان جویباری» فرزند موسی در تاریخ 22 آبان سال 1339 از مادری به نام سارهخاتون ابراهیمی در روستای سیدزینالعابدین از توابع شهرستان جویبار دیده به جهان گشود.
ذاتالله فرزند اول خانواده بود و دو برادر و سه خواهر داشت. پدرش از راه کشاورزی، روزگار میگذراند. در درس و تحصیل، بسیار مستعد و کوشا بود. کلاس اول دبستان را در روستای آستانهسر شهرستان جویبار گذراند و کلاسهای دوم تا پنجم ابتدایی را در مدرسه روستای کوهیخیل سپری کرد.
دوره راهنمایی را در مدرسه سعدی جویبار به تحصیل پرداخت. در همین زمان بود که مأموران رژیم پهلوی برای یافتن عکس و کتابی از حضرت امام خمینی (ره) به منزل یکی از انقلابیون منطقه هجوم بردند و همانجا بود که ذاتالله با نام حضرت امام خمینی (ره) و افکار ایشان آشنا شد.
دوره متوسطه را در دبیرستان شریف واقفی قائمشهر ثبتنام کرد. در همین حین در تظاهرات و راهپیماییهای قبل از انقلاب در شهر قائمشهر حضور فعال یافت و حتی یک بار از ناحیه سر، مجروح شد. در سال 1357 با دختری به نام «رقیه جعفری واسوکلایی» ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند پسر به نامهای مرتضی (متولد 1359) و محمدصادق (متولد 1364) بود.
در خرداد 1359 موفق به اخذ دیپلم در رشته راهوساختمان شد. بعد از گرفتن دیپلم، در تاریخ 14/7/1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قائمشهر درآمد. دوره آموزش اولیه سپاه را به مدت دو ماه از 14/7/1359 تا 14/9/1359 در پادگان المهدی چالوس طی کرد.
با اتمام دوره آموزش، کار خود را در سپاه قائمشهر شروع کرد و خیلی زود توانست کارآمدی بالای خود را به نمایش بگذارد. عشق حضور در جبهه و پیوستن به رزمندگان اسلام، صبر و قرار ذاتالله را ربوده بود و بعد از پنج ماه خدمت در سپاه قائمشهر در مورخه 15/2/1360 به خوزستان اعزام شد و بهعنوان مسئول دسته در یکی از گردانهای تیپ کربلا در جبهه سوسنگرد انتخاب شد.
بعد از بازگشت از جبهه در مورخه 15/5/1360 و به جهت خلاقیتهایی که پیشتر از خود نشان داده بود، از طرف سپاه قائمشهر بهعنوان مسئول ناحیه مقاومت بسیج جویبار منصوب شد. این مأموریت سرآغاز تلاشهای مداوم وی در تشکیل سپاه جویبار و جذب نیروهای مردمی و گسیل آنها به جبهه بوده است.
در مسیر مبارزه با عناصر معاند نیز کوشش فراوان داشت. بهواسطه مواضع قاطعانه و پیروی همهجانبه از حضرت امام (ره)، چندین بار از سوی منافقین تحت تعقیب و تهدید قرار گرفت. با شناختی که از بافت اجتماعی شهرستان جویبار داشت، توانست در مدت کوتاهی در گسترش بسیج به موفقیتهای بزرگی نایل شود و پایگاههای مقاومت را در اغلب محلات و روستاهای جویبار ایجاد نماید.
ارادت خاصی به نیروهای بسیجی داشت؛ به طوریکه اکثر اوقات، کار بسیج و رسیدگی به مسایل بسیجیان را بر کار خانوادهاش ترجیح میداد و برای حفظ انسجام این نیروها از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد. با هدف تشکیل پایگاههای بسیج به روستاهای دوردست میرفت و به ایجاد هر حرکتی در مسیر انقلاب و جنگ اهمیت میداد. شب و روزش در جلسات برنامهریزی و سازماندهی بسیج میگذشت و خانواده وی، بسیاری اوقات برای طرح موضوعات منزل، به محل کارش مراجعه میکردند.
در اثر توانمندی فراوان شهید در جذب هر چه بیشتر مردم و جوانان به انقلاب و جنگ، از طریق سخنرانیها، مسافرتهای روستا به روستا و ...، زبانزد مردم منطقه شده و محبوبیتش در میان نیروهای مؤمن و انقلابی جویبار، روزافزون شده بود. دیگر آسایشی برای او باقی نمانده و برایش روز تعطیل یا غیرتعطیل معنایی نداشت و پیش میآمد که روزهای متوالی، فرصت بازگشت به خانه و سرکشی به اهل منزل را نیابد.
برادر شهید:
«علی اکبر صابریان» میگوید: «از زمان پیروزی انقلاب تا زمان شهادت، تمام وقتش، زندگیاش، خانهاش، کارش، هستیاش و همۀ چیزهایش را گذاشت برای انقلاب.»
نقش محوری ذاتالله در جذب پشتیبانیهای مردمی برای جنگ باعث شده بود تا بهرغم درخواستهای مداوم وی برای اعزام به جبهه، با مخالفت شدید مسئولین ذیربط مواجه شود؛ موضوعی که او را سخت نگران ساخته بود.
پدر شهید:
«موسی صابریان» میگوید: «جنگ تحمیلی که آغاز شد، او مسئول بسیج بود و افراد زیادی را تشویق کرد و به جبهه فرستاد. گاهی اوقات در طول یک روز، سه مرتبه میرفت سپاه و درخواست میکرد که به جبهه اعزام شود، اما مسئولان مخالفت میکردند. میگفتند: اگر بروی جبهه، وضعیت جویبار نابسامان میشود. در جوابشان میگفت: مردم همهاش به من میگویند، تو بچههای ما را بسیجی میکنی و میفرستی جبهه. آنوقت من خودم توی جویبار بمانم!»
نقل است که عاجزانه از سپاه قائمشهر درخواست اعزام کرده و حتی گریه و زاری میکرد، ولی این تلاشها، اثربخش نبود.
همرزم شهید:
«قاسم متولّی» میگوید: «همواره از این [مسئله] ناراحت بودند که مستثنی هستند و نمیتوانستند به جنگ بروند. بایستی در پشت جبهه جهت آمادهنمودن رزمندگان و اعزام آنها به میادین نبرد تلاش میکردند ... از اینکه مستثنی بودند در رنج و عذاب بودند ... [و میگفتند] من واقعاً شرمندهام، خجلزده هستم و اصلاً خجالت میکشم در ردههای مقاومت حضور پیدا کنم.»
فعالیتها و تلاشهای عاشقانه ذاتالله برای انقلاب و جنگ، ریشه در شخصیت مؤمنانه و خودسازی دینی وی داشت که از همان کودکی ساخته و پرداخته شد.
پدر شهید:
از همان کودکی به نماز اول وقت اهمیت میداد و تا نمازش را نمیخواند، ناهارش را نمیخورد ... تمام کسب و کار او قرآن و دعا و ذکر خدا و اهل بیت(ع) بود و یک اتاق شخصی داشت و تمام این اعمال را در آن انجام میداد. تا «ساعت 12 شب و حتی به اعمال عبادی شب (نماز شب) میپرداخت.» احترام به پدر و مادر از وجوه بسیار بارز شخصیتی وی بود.
پدر شهید:
«بعد از ازدواج، هر وقت از سر کار به منزل میآمد، اول به سراغ ما میآمد و بعد به خانه و حیاط خودش میرفت.»
همسر شهید:
«صبح قبل از اینکه سرکار برود، اول برای سلام و علیک پیش پدر و مادر میرفت، بعد به سر کار میرفت. در بازگشت نیز اول پیش پدر و مادر میرفت و بعد به خانه میآمد. به پدر و مادر من نیز خیلی احترام میگذاشت و به آنها علاقمند بود.»
محشور بودن با قرآن و مطالعات بالا در زمینه کتابهای مذهبی، از شهید شخصیت بسیار فرهیخته، متواضع و بابصیرت ساخته بود. از قدرت تحلیل بالایی برخوردار بود. دوستان و دشمنان انقلاب و اسلام را میشناخت و درباره مسائل روز، تحلیل جامعی داشت. این ویژگیها موجب جذابّیت کلام و گفتار او برای مردم میشد. شناخت عمیق و عاشقانه به اهداف امام و انقلاب اسلامی در شهید کاملاً هویدا بود.
برادر شهید:
«عاشق حضرت امام خمینی بود. وقتی صحبتهای امام از تلویزیون یا رادیو پخش میشد، حتی نَفَس نمیکشید. با دقت گوش میداد و صدایشان را ضبط میکرد. دوباره هم گوش میداد تا روی جملات ایشان دقت و تعمّق بیشتری کند.»
همسر شهید:
«همیشه میگفت من برای انقلاب زحمت زیادی کشیدم؛ پاداش من فقط شهادت برای اسلام و انقلاب است.»
عملیات والفجر8 میعادگاه او با قدوسیان بود. سرانجام تلاشهای ذاتالله برای اعزام به جبهه نتیجه داد و توانست رضایت مسئولان سپاه قائمشهر را جلب نماید. البته این مسئله را نیز باید یادآور شد که او از یک سال قبل بهعنوان دانشجو در رشته عربی دانشگاه آزاد قائمشهر مشغول تحصیل بود.
در پی کسب موافقت یادشده، درس و دانشگاه را رها کرد و در مورخه 15/8/1364 اعزام شد و در جمع رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا قرار گرفت. آموزش دوهفتهای فشرده را در هفتتپه پشت سر گذاشت. در مورخه 29/8/1364 به گردان امام محمدباقر(ع) معرفی گردید و بهعنوان جانشین گروهان، انجام وظیفه کرد.
چیزی که باعث شادمانی مضاعف او در جبهه میشد، حضور در جمع بچههای بسیجی جویبار بود؛ یعنی همانها که با هدایت و تلاشهای وی به میدان رزم، پای نهادند.
دوست و همرزم شهید:
قاسم متولی میگوید: «روابطش با بچهها بسیار دوستداشتنی و خوب بود ... ایشان وقتی که در گردان امام محمد باقر(ع) مشغول خدمت شدند، بسیاری از رزمندگان و بچههای بسیجی جویبار به این گردان هجوم آورده بودند، طوریکه حتی فرمانده گردان داشت پس میزد نیروها را، ... به عشق فرماندهشان به آن گردان هجوم آوردند تا بتوانند با ایشان باشند. حقیقتاً بچهها و نیروهای بسیجی، شیفته اخلاق و خلقوخوی ایشان بودند ... ایشان را در سطح شهرستان تنها نمیگذاشتند ... رفیقهای نیمه راه نبودند و تا پایان کار با ایشان بودند؛ حتی در کنارشان مثل دو تا همرزم میجنگیدند. ایشان فرمانده بودند و آنها بسیجی ... در آخر آنها خودشان، جنازه ایشان را برای خانوادهاش آوردند ...»
سرانجام لحظه دیدار فرا رسید و «ذاتالله صابریان» در ساعت 11:30 شب 21 بهمن 1364 در شهر فاو بر اثر اصابت رگبار گلوله تکور دشمن بعثی به شکمش به شهادت رسید.
آنطور که نقل است: «بعد از این که خط مقدم را شکستند و به ابتدای شهر فاو رسیدند، یکی از سربازان عراقی در یک سنگر پنهان شده بود، ناگهان از سنگر بیرون پرید، صابریان را جلوی چشمش دید و او را به رگبار بست. از ناحیه شکم، سخت مجروح شد و تا او را به آن طرف اروند برسانند، به شهادت رسید.»
دوست و همرزم شهید:
حاجعلی عرب از آخرین لحظات زندگیاش میگوید: «وقتی که گلوله دشمن به شکم او اصابت کرد، با لبی خندان در حالیکه یا زهرا(س) و یا حسین(ع) میگفت، اظهار داشت که من به آرزویم رسیدم و از بنده خواست نیروها را هدایت کنم.»
پیکر پاک شهید صابریان به همراه چند شهید دیگر در روزی که به همین مناسبت در شهرستان قائمشهر عزای عمومی اعلام گردید، تشییع و در روستای سیدزینالعابدین جویبار به خاک سپرده شد. «برگرفته از کتاب فاتحان فاو»
وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح الّتی حلَّت بفنائک علیکم منّی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقی الیّل و النهار و لا جعله آخرالعهد منّی لزیارتکم. (إنشاءالله) السلام علی الحسین و علی علیبنالحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
وصیتنامه اینجانب «ذات الله صبریان جویباری» فرزند موسی متولد 1339 ساکن «سید زینالعابدین» جویبار.
اللهم ارنا الحق فنتبع و الباطلاً فنجتنب انّک علی کل شیءٍ قدیر.
اللهم اسئلک ان تجعل وفاتی تتلاً فی سبیلک تحت رایة نبیک مع اولیائک.
خدایا حق را آنگونه که هست به ما نشان ده تا از آن پیروی نماییم و باطل را آنگونه که هست به ما نشان ده تا از آن دوری جوییم. خداوندا! از تو خواهانم که مرگم را شهادت در راه خودت، تحت راه رسولت و در کنار اولیائت قرار دهی.
خدایا! دلم در حجاب است و نفسم عیبناک و عقلم مغلوب و هوای نفسم غالب، طاعتم اندک و معصیتام بسیار و زبانم اقرار به گناهان زیاد. پس چارهام چیست ای ستارالعیوب و ای دانای غیبها و ای برطرف کننده اندوهها. بیامرز همه گناهان مرا. به حرمت محمد و آل محمد (ص) و به مقام پیامبری که بر وحی و پیغام تو رستگار بود و در راه تو تن خویش را آماج آزار ساخت.
پروردگارا! من شمعام، میسوزم تا راه روشن کنم فقط از تو میخواهم که وجود مرا به تباهی نکنی و اجازه دهی تا آخر بسوزم و خاکستری از وجودم باقی نماند.
خدایا! من دلسوختهام، از دنیا وارستهام، از همه چیز خود دست شستهام و دیگر از کسی و چیزی بیمی ندارم و دلیلی ندرم که تسلیم ظلم و کفر شوم و خدا را به طاغوت بفروشم. من میسوزم تا راه حق را روشن کنم، و همه قید و بندها را بریدهام که آزادنه در معرکه حیات جولان دهم.
خدایا! به میدان مبارزه آمدم، با دشمنانی قوی (داخلی و خارجی) که دولتهای بزرگ پشتیبانشان بودند و هستند پنجه درافکندم و به اسلحه شهادت مجهز شوم و عظمت روح را بر فرق ماده کوبیدم و از جان خود گذشتم تا از قید و بندهای مادی آزاد گردم و بتوانم با عظمت روح سخن بگویم، با سوزندگی عشق روشنی بخشم، با برنّدگی حقیقت به پیش بتازم، جز خدا چیزی نبینم و جز خدا چیزی نگویم و جز خدا تسلیم چیزی نشدم.
ای خدای بزرگ! تو را شکر میکنم که راه شهادت را بر من گشودی و دریچهای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی، و لذتبخشترین امید حیاتام را در اختیارم گذاشتی و به امید استخلاص تحمل همه دردها و غمها و شکنجهها را میسر کردی.
ای خدا! تو را شکر میکنم که آرزوها را در دلم خشک کردی، خوف مرگ را از من گرفتی، لذت شهادت را به من نمودی، در مقابل ظلم و کفر مرا روئین تن کردی.
اما خدای سبحان! با اتکا به ایمان به تو و با توکل و رضای کامل به فرمان تقدیرت و به خاطر رسالت بزرگی که بر دوش ما گذاشتی، به یاد علی (ع) بیهمتای انسانیت و به راه حسین (ع) بزرگ شهید عالم خلقت، من گستاخانه و عاشقانه در دریای مرگ شنا میکنم و در طوفانهای حوادث غرق میشوم با اژدهای مرگ پنجه درمیافکندم و با شمشیر شهادت سینه ظلم و کفر را میدریدم و با اتکا به ایمان به تو در مقابل همه دشمنان (در عالم) میایستادم و با اراده آهنین جبر زمان را به خاک میساییم.
ای پروردگار منان! آزمایشهای سخت، ای رحیم، قلبهای سوزان و روحهای لطیف، در آن روزها که امیدم از همه جا و همه کس به کلی قطع شده بود، تنها تو بودی که به من امید دادی، تنها تو بودی که دست مرا گرفتی و از میان گردابهای نابود کننده بیرون کشیدی، تنها تو بودی که مرا در میان طوفانهای بیرحم حوادث نگاهبانی کردنی.
در طول تاریخ دراز و پر درد شیعه مدام شاهد قربانی شدن (شهید شدن) بهترین میوههای تکامل و ارزندهترین آزادمردان اجتماع بودهایم. و امروز نیز صحنه پرشوری از نبرد حق علیه باطل در مقابل ما قرار دادی که قهرمان حق و عدالت در این معرکه خونین فداکاریها میکنند و افتخارات بزرگی کسب مینمایند.
ما مبارزه میکنیم تا در قربانگاه عشق به عالیترین تجلی فداکاری و پرستش را عملاً نشان میدهیم و تکامل یابیم، نه آنکه دستاوردهای مادی حیات ما را فریفته باشد.
ما به سوی خدا میرویم تا از همه فرآوردهای مادی عالم بینیاز گردیم، نه آنکه خدا را وسیله رسیدن به مصالح مشخص خود کنیم. بنابراین در کشمکش زندگی، به سوی پیروزی چشم دوختهایم و به هیچ چیز و هیچکس امیدی نداشتهام و هیچگاه سعی نکردهام که پاکی و لطافت قلبی خود را فدای پیروزی و نجات کنم.
ای خدای بزرگ! دست از جهان شستهام و برای ملاقات تو به کربلای خوزستان آمدهام از تو میخواهم که مرا با اصحاب حسین (ع) محشور کنی، آرزو دارم که بر خاک داغ خوزستان در خون خود به ظلم و به یاد عاشورای اباعبدالله الحسین (ع) خود را در قدم مقدساش بیافکنم و این عقده هزار و چهارصد (1400) ساله را که بر دلم فشار میآورد و همیشه با تو میگویم «یا لَیتَنی کُنتُ مَعَک» را برآورده کنم.
ای حسین عزیز! در صحرای کربلا تو یکایک شهدا را در آغوش میکشیدی و میبوسیدی، وداع میکردی، آیا ممکن است هنگامی که من نیز به خاک و خون میغلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش مرا به تو و خدای تو سیراب کنی.
ای خدا! در این روز موعود که یاران و برادران پروانهوار به سوی تو پر میکشند، ای بنده درگاهت را که در پیشگاه اعظم تو ذرّهای نیستم، به سوی خود بگیر و تا موقعی که زنده هستم در این مسوولیت بسیار خطیر و سنگین (پاسداری) که به عهده من آری ما آیه انّا لله و انّا الیه راجعون و با آگاهی خویش در رُجعت از عالم باقی و اعجاز الهی را باور خویش، و آیات قرآن را منطق خویش و شهادت را سعادت خویش و مکتبمان را مقصد خویش و امام زمان (عج) را نور راه و هادی خویش و بانک الله اکبر و لا اله الّا الله و محمد رسولالله را سلاح خویش میدانیم و ما با این معیارها به پیش میتازیم.
به هرحال این بنده گنهکار به تبعیت از ولی فقیه و به انگیزه ترویج هدفهای عالی اسلام فقاهتی و توسعه و برقراری ارزشهای واقعی انقلابی در ادامه فعالیتام به میدان دفاع گام مینهم و پیمانی که با خدا بستم و باید سبکبال به سوی پروردگار در حرکت باشیم (خدایا، کریما! تو مرا بپذیر) و شاید نظر لطف و کرمت نصصیب ما بشود. ما امید به قدرتی داریم که هیچ قدرتی بالاتر از آن نیست و خلاصه امید آن را دارم که خداوند منان دعای همیشگیام (اللهم ارزقنی توفیق لشهادة فی سبیلک) را نصیبام نماید.
وصیت به خانواده عزیزم! پدر عزیز و گرامی و مادر مهربان و رنج دیدهام! امروز، روز آزمایش الهی است و روز پس دادن امتحان و روز پس دادن امانت خدایی است و روزی است که ایمان آورندگان به اسلام باید به یاری اسلام و قرآن به پا خیزند و در مقابل شعارها عمل نمایند.
امروز باید به جهاد با کفار برخیزیم و همانند یاران باوفای آقا اباعبدالله الحسین (ع) که در روز عاشورا در رکاب سیدالشهدا خون دادهاند، باید قیام کرد تا اسلام به پیروزی برسد و روزی نیست که خدای ناکرده در کنار زن و فرزند خود باشیم. امروز روز خون دادن و یاری کردن اسلام است. باید خون داد تا پیروز شد.
پدر عزیز و مادر مهربانم! نمیدانم چگونه از شما به خاطر آن همه زحماتی که متحمل شدید، تشکر کنم. بدانید که علاقه بسیار زیادی به شماها دارم و اگرچه نتوانستم فرزند خوبی برایتان باشم و فقط وسایل ناراحتی شما را فراهم میکردم و دیگر هیچ. امّا بگویم که بعد از شهادتم باید با افتخار پای بر زمین بکوبی و بر خود ببالید که امانت خدا را به او بازگردانیدید و این مطلب را هم یادآور میشوم که بعد از شهادتم همسرم را در اتخاذ تصمیمات جدید برای ادامه زندگی، آزاد بگذارید و در صورت جدایی هم، خودش و فرزندان عزیزم را تنها نگذارید و از یاد نبرید.
سخنی با همسرم:
در طول چند سال انقلاب اسلامی با تحمل دوری و صبر و مشکلات گرفتاریها و سختیها در آزمایشهای خدایی همانند زنان بزرگوار مکتب تشیّع وفاداری خود را نسبت به امام امت و انقلاب اسلامی و همچنین به شهدای به خون خفته این انقلاب ثابت نمودهاید و امیدوارم تا آخرین لحظه عمرت به وظیفهات عمل نمایید.
همسر مهربانم! در این برهه از انقلاب شما متحمل رنجهای زیادی میشوید، چه کنم مسوولیت خدایی است و باید به یاری سیدالشهدا (ع) و نصرت اسلام به پا خیزیم. میدانم که در فقدانام باران غمهای زیاد بر سرت میبارد و بدانکه همه این غمها و غصهها و سختیهایی که متحمل میشوی، از الطاف خدایی است و قدر نعمت خداوند را بدان و شکرگزار باش و از خداوند بزرگ میخواهم که در فردای قیامت شما را با فاطمهزهرا و حضرت زینب (س) محشور نماید.
همسرم! هر چند نتوانستم شوهر خوبی برایم باشم، امیدوارم که بخشش شما شامل حال من شود و به دعای خیر خودتان همچون همیشه یادم کنید. و مطلب بعدی این است که از فرزندان عزیزم مرتضی و مصطفی (محمدصادق) خوب مواظبت کنید و بدان همانند قبل هم به عنوان مادر و هم به عنوان پدر فرزندانم هستید و امیدوارم که جگرگوشههایم را طوری تربیت نمایید که به اسلام و قرآن عشق بورزند و به یاری آن بشتابند و از یاران و سربازان آقا امام زمان (عج) به حساب آیند و سعی کن درس شهادت، عشق امام حسین (ع) و مصیبت ائمه اطهار (ع) را به فرزندانم بیاموز.
سخنی با خواهران عزیزم:
در روز شهادتم در میان انظار صدای گریهتان را بلند نکنید که نامحرمان بشنوند و سعی کنید مقاوم و استوار و صبور باشید و با استقامت و صبر خودتان به دشمنان نشان دهید که این افتخار ماست. و پیام خون مرا به زنان مسلمان برسانید که مواظب اعمالشان باشند و شما مثل حضرت زینب (س) پرچم خونین را به دست بگیرید.
برادران عزیزم! دست از کار دنیایی بردارید و به اسلام و انقلاب همت نمایید و از صحنه خارج نشوید و فرزندان عزیزم را تنها مگذارید و مواظبشان باشید تا بتوانند سلاح بر زمین افتاده پدر خود را برداشته و ادامهدهنده راه باشند. و سخنی به کلیه افراد خانوادهام و بستگانم و کلیه کسانی که به نحوی در زندگیام مؤثر بودهاند، بگویم که هر بدی از من حقیر دیدید، به خاطر رضای خدا ببخشید و دعا در حقم کنید که خدا از گناهانم درگذرد.
سخنی با امت حزبالله و مقاوم ایران اسلامی و اهالی روستای سیدزینالعابدین، خدایا تو شاهد باش که من هدفی جز تو و مقصودی جز راهی که تو خودت توسط پیامبر اکرم (ص) و امامان معصومات به من نشان دادهای، ندارم و عشقی جز شهادت در راه تو ندارم و امیدم به توست و غیر تو پناهگاهی ندارم.
هرچند بندهای معصیتکارم و بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکند، منتها از درگاه لطف و کرمت ناامید هم نیستم و به فضل و کرمت چشم دوختهام و امیدوارم که اینبار هدیهای که خودت به من ارزانی داشتهای تقدیمات کنم. و جوانان ما باید قدر این نعمت بزرگ را بدانند و پیش از آنکه مرگ سیاه دامنگیرشان شود، مرگ سرخ را استقبال نمایند و هر کسی در این معامله نافع پشیمان گردید، بداند که به طور حتم ضرر کرده است.
لذا چند توصیه خدمت شما برادران وخواهران داشته که إنشاءالله به آن توجه فرمایید و به آن عمل نمایید.
1-تقوای خدا را پیشه کنید، از حرام خدا دوری نمایید و حلال او را شکرگزار باشید. نعمتهای مادی و معنوی حقتعالی را به یاد آورید و قدر نعمات بیپایانش را بدانید. خدا را در همه حال ناظر اعمال خود بدانید و در پیشگاه او معصیت او را نکنید و بدانید که مسافرید و همیشه در حال حرکت هستید و روانه او هستید. «اِنّالله وَ اِنّاالیه راجِعون»
2- فکر دنیا و ظواهرش را تا میتوانید از سر خود بیرون کنید و دنیا را فقط پلی برای رسیدن به سرای جاوید قرار دهید. لحظهای هم به آخرت بیاندیشید و ببینید که چه توشهای و چه کولهباری برای قبر و قیامت خود دارید. روزی که تنها اعمال پسندیده به درد انسان میخورد.
3- به پرورش روح بیشتر از جسم خاکی بیارزش توجه نمایید. قرآن را با تعمق بخوانید، زیرا آنچه روح خسته و انسان را نیرو میبخشد، آیات قرآن کریم است.
4- از دعا و راز و نیاز با خالق و معبود خود غافل نباشید. زیرا دعا، رابطی است مابین نیازمند و بینیاز و ذکر خداست که قلبهای معشوق و مضطرب انسان را آرامش میبخشد. «اَلا بِذِکرِالله تَطمَئِنَّ القُلُوب»
5- دست از یاری ابراهیم زمان، این بتکشن تاریخ، امید مستضعفان دربند جهان، حضرت آیةالله العظمی، امام خمینی مد ظله العالی و روحانیت آگاه و هوشیار به رهبریت آن بزرگوار برندارید. و قدر این نعمت بزرگ خداوند که در این برهه از زمان حضرت حق به ما ارزانی داشته غنیمت شمارید و گوش به فرمان او باشید و دستورات پیامبرگونهاش را موبهمو اجرا نمایید.
6- یار و یاور انقلاب باشید و از دستاوردهای آن سرحد جانبازی پاسداری نمایید زیرا این انقلاب به بهای ارزانی هم به دست ما نرسیده و تا به حال خون دهها هزار جوان به زن و مرد و کودک در پای آن ریخته شده تا امروز میتوانید با آزادی کامل فریاد حقخواهی را به گوش جهانیان برسانید. بههوش باشید و با هوشیاری کامل با راهنماییهای امام امت و مسوولین مملکت توطئههای شوم خائنین را خنثی نمایید و لحظهای از خطر دشمن مکار غافل نشوید.
7- شما که لباس مقدس پاسداری را پوشیدهاید، مسوولیتی بس بزرگ برعهده دارید و آن پاسداری از خون به ناحق ریخته هزاران شهید و معلول است. سعی کنید اول اسلام را بشناسید و مسلمان باشید و بعد مجری دستورات اسلام.
8- کار را فقط برای خدا کنید و انتظار تشکر و تمجید از این و آن را هم نداشته باشید.
9- برادران و خواهران عزیزم! در راه گفتن حق از هیچکس نترسید. ما باید از بیتفاوتیها و به من چهها و ز صحنه کنار رفتنها و مصلحت اندیشیهای بیمورد بترسیم، هرچند عدهای خوششان نیاید.
10- عزیزانم! شهدای ما خون ندادهاند که بعد از انقلاب همان عدهای که میشود گفت از تفالههای رژیم گذشته و یا احیاناً ضد انقلاب هستند، در مصدر کارها باشند و باز همان زورگوییها و قدرتطلبیهای خود را داشته باشند و در ادارات کمکاری و یا اشکالتراشی نمایند. از دادستانیها و مقامات قضایی بخواهید تا نسبت به تسویه این خائنین سریعتر عمل نمایند.
مطلب آخرم، بیاییم امروز تا دیر نشده و مرگ ما را فرا نگرفته تا قساوت قلب زیاد نشده، دلهایتان را روشن به نور خدا کنیم و غفلت را کنار بگذاریم و ذکر خدا را به چند رکعت نماز اختصاص ندهیم که آزمایش بزرگ در پیش است. قرآن میفرماید: اَلَم حَسَبُ النّاس اَن یترکون اَن یَقولوا آمنّا وَهُم لا یَفتَقون. خداوند میفرماید وقتی انبوهی از شیطان بر شما وارد شدند، مرا یاد کنید تا نجاتتان بدهم.
همیشه به یاد من باشید تا به یاد شما باشم. مرا یاری کنید تا شما را یاری کنم. به درستی که «قَد اَفلَحَ مَن زَکَّاها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسَّهَا» پیروز است آن کس که خودش را ساخت[ ]. و سفارش به شما بکنم که اگر میخواهید در روز قیامت سربلند باشید و در کنار ائمه اطهار و فاطمه زهرا (س) قرار گیرید، از فرستادن فرزندان خود به جبهه کوتاهی نکنید و به خاطر جلوگیری از مرگ فرزندانتان، مانع جبهه رفتنشان نشوید که قرآن میفرماید: «یا ایُّهَا الّذین امَنو لا تَکونوا کَالَّذینَ کَفروا وَقالو لِاخوانِهِم اِذا ضَرَبوا فِیالارض اَو کانوا اِعزّی لَو کانوا عِندَنا ما مَاتوا وَ ما قَتَلوا لِیَجعَلُ الله ذلِک حَسرَةً فِی قُلُوبِهِم وَالله یَحیی وَیُمیتُ والله بِمَا تَعلَمونَ بَصیر.» خداوند کریم در قرآن میفرماید: «ای گرویدگان به دین اسلام! شما مانند آنان که راه کفر و نفاق پیمودند نباشید که گفتند اگر برادران و خویشان ما به سفر نرفته و یا به جنگ حاضر نمیشدند، به چنگ مرگ نمیافتادند. این آروزهای باطل را خدا حسرت دلهای آنان خواهد کرد و خواست که حیات بخشید و بمیراند و به هرچه کنید، آگاه هست.»
حتماً فرزندان خود را تشویق به رفتن به جبهههای اسلام علیه کفر و نفاق در تمام ابعاد نمایید تا که شفیعی را در قیامت برای خود داشته باشید و هرگز در این امر کوتاهی نکنید و شکی به خود راه ندهید و شیطان در وجود شما وسوسه نکند. توجه به سوره والعصر کنید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
شما به خیر، امام به سلامت، وجود اسلام به نیل، پیروزی تکاپو کنندگان شهادت به خیل شهدا، رزمندگان به صف شاهدان سرافراز. خداوندا! به محمدت و به خمینیات سوگند که گرانبهاتر از جانم متاعی نداشتم که بدهم و اینک این خون من و این جان بیمقدار من تقدیم به تو و هدیه به روح تو خمینی کبیر.
پروردگارا! این خدمت در راه خودت را از ما بپذیر و ما را به فرمان خود تسلیم کن و آنگاه خانوادهام را نیز از تسلیمشدگان خود قرار بده.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار.
انتهای پیام/