مناجات‌نامه شهید قمی؛

آری، آتشم بزن

شهید «ولی‌الله قمی» در قسمتی از مناجات خود نوشته است: آری، آتشم بزن، آتش بزن، بزن آتشی به آن وجود خشک بی‌غش که خود صیقل داده‌ای که شعله‌های بلند آن تمامی وجودم را گرمای محبت و روشنی ملازمت بخشد.
کد خبر: ۴۰۱۳۳۵
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۲ - 16June 2020

کجایند ملازمان حق جوی و رکابداران پرخروش طریقت توبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از تهران، «ولی‌الله قمی» سوم خرداد ۱۳۳۷ در روستای مامازند از توابع شهرستان پاکدشت به دنیا آمد. تا پایان سطح عالی در حوزه علمیه درس خواند. روحانی، سرپرست کمیته انقلاب اسلامی پاکدشت و رئیس بنیاد شهید بود. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. ششم مرداد ۱۳۶۷ در اسلام آباد غرب توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای روستای ده امام تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپردند. 

مناجات‌نامه شهید قمی:

بسم الله المنان المستعان

آنجا که سخن از محبت و وفا است جز پوچی و بی محتوایی هویتی دیگر مشهود نیست. آنجا که مالکان محبت با راز و نیازش به صفای دوستی می‌نشینند جز خیالی خام و اوهامی سست، مطلبی عیان نیست. آخر کدامین دلی به محبت دل بست، کدامین سری در بسترش بدرد آمد و کدامین زبانی به بلبلی محبت گشوده شد که به زندگی دل بست، به دیار ابلهان و سلوک احمقان وطریقت تهی مغزان قناعت نمود و راضی به لهو لعب دنی فرمایه شد. آن دل تشنه حق، که در لعاب عشق و محبت برفت و عصاره وجود خویشتن را به عاقبت طریقتی سپرد و در حرارت جانگدازش به نوازشگری آن اکتفا نمود و سرودش را شنوده به نوای آن دل بست و از کاشانه وجود خود تنها در رضای او راضی شد و آنچه غیرش بود غمش شمرد. در کدامین بستر تاریخ به چشم کوردلان غیر طعم چشیده‌اش آمده است. آنها که فراق را در جدایی تنها دانسته و بعتد مسافت ها را جدایی می‌پندارند و از مردگی دل‌های عشق در فراق محبت نمی‌گیرند و سیل‌های خروشان اشک چشم را در فراقش هرگز مشاهده و لمس ننموده‌اند چگونه وجود آنرا به پوچی و اوهام نگیرند.

آه آه، خدای من، کجایند آنها که از فراق تو ارواحشان در قالب‌ها نمی‌گنجد و شعله‌های فروزان این عشق عظیم و عظمت آن وجودشان را سوزانده است آنها که لحظه‌ای جز به غیر از ملازمت عشق و محبت توان ماندن را نداشته و بچشم کوردلان چون سفیهان آیند آنها که اگر لحظه‌ای از محبت و عشق و صفا و مفارقت جدایشان سازی وجودی ندارند و چون تکه‌ای جسم بی جان و نشان به نظر آیند، کجایند عاشقان بی سر و پای تو، کجایند ملازمان حق جوی و رکابداران پرخروش طریقت تو، کجایند آنها وقتی که نام محبت و سخن او می‌شنوند یک پارچه آتشند و در فراقش چون مار زخم خورده در خود پیچیده، آنها که با جدایی محبت حیات و وجود ندارند و هرچه دارند از آن توست.

پروردگارم، دوست دارم شبی هنگام سحر همراه متهجدین راستینت، آنها که بر بال فرشتگان بر مصلای عبادت خالص تو به راز و نیازت نشسته‌اند، آنها که از دنیا و آخرتت نه به بهشتت چشم طمع دوخته و نه از جهنمت ترسی دارند و فقط به گرمی عطوفت و محبت دلنواز تو اکتفا نموده و به تشنگی درونی خود جز با محبت و صفای تو پاسخی نمی‌دهند، آنها که از شدت شوق تو اگر اجازتشان دهی جان تهی می کنند و تعجیل در لقاءت دارند و راضی هستند به رضای تو و دشمنند با دشمن تو و از شدت محبت به تو، دوستدار ، دوستدار… تواند و آنچه را که وابسته به تو است بخاطر تو دوست می دارند و در راهشان استقامت می ورزند، الها، دوست دارم در آن هنگام با آنها در لحظاتی که تمامی نعم خود را به خاطرشان ازدیاد می‌بخشی  و هر چه بخواهندت خالق می‌گردی و دعایشان را مردود ندانسته و دلشان را بخود پیوند می‌دهی، بخاطر آنها به سبب آنها، به وساطت آنها از باقیمانده نعم نازل بر آنها به یکباره و جودم را از تری کثافات و زشتی ها و آنچه که نباید می‌کرده‌ام و کردم، خشک سازی و وجود خشکم را خرمن نموده، سربلند و استوار و یکباره با حدت محبت و عشقت آتشم بزنی.

آری، آتشم بزن، آتش بزن، بزن آتشی به آن وجود خشک بی غش که خود صیقل داده‌ای که شعله‌های بلند آن تمامی وجودم را گرمای محبت و روشنی ملازمت بخشد، تا در آن گرما بشنوم صدای دلگرم و آهسته محبت را و ببینم جمالت را، جبروت دلپذیرت را، مجذوب ملازمت تو گشته‌، بشنوم آنچه را تو مقدر خلقت نمودی و ببینم آنچه را که فضای لطف و کرم، تو داشته‌ای.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار