گروه استانهای دفاعپرس-ابوالفضل بمانی؛ «مجید گلفشان» متولد هفتم آذرماه سال ۱۳۳۸ از معلمان ایثارگر قمی است که در طول سالهای دفاع مقدس پنج بار به جبهه اعزام و در دهلاویه و کرخه جانباز شده است. یکی از خاطرات وی، دیدار با شهید چمران لحظاتی قبل از شهادت آن شهید بزرگوار است که برای نخستین بار در گفتگویی با این پیشکسوت دفاع مقدس، به گوشههایی آن میپردازیم.
نخستین بار چه زمانی به جبهه اعزام شدید؟
بنده ابتدا معلم یکی از روستاهای شهر خمین بودم. خرداد ماه سال ۶۰ بعد از برگزاری امتحانات و اعلام نتایج به قم برگشتم. اوایل جنگ بود و آتش جنگ روز بروز شعله ور میشد. این بود که با سه نفر از دوستانم برای انجام مقدمات اعزام، به تهران رفتیم و در ستاد جنگهای نا منظم ثبت نام کردیم و فردای آن روز راهی اهواز و سپس سوسنگرد شدیم.
چه چیزهایی از جنگ توجه شما را جلب کرد؟
چند ساعتی در سوسنگرد توقف کردیم و برای نخستین بار خرابیهای جنگ را در آنجا دیدیم. سپس به سمت روستای دهلاویه حرکت کردیم. به جایی رسیدیم که جادهی آسفالت توسّط یک خاکریز قطع شده بود. کنار جاده یک جیپ فرماندهی قرار داشت که بر اثر اصابت ترکش سوراخ سوراخ شده بود. جیپ متعلق به شهید ایرج رستمی فرمانده منطقه بود که شب قبل از ورود ما به شهادت رسیده بود. سمت راست جادهی آسفالته در امتداد خاکریز حرکت کردیم. بعد از طی طول ۲۰۰ متر به سمت چپ برگشتیم. آن جا خظ مقدم ما با نیروهای بعثی عراق بود.
گرمای شدید هوای آن منطقه را چطور تحمل میکردید؟
در خط مقدم پشت خاکریزی مستقر شده بودیم که در کنار آن یک کانال قرار داشت. سنگرهای ما گودالهایی کوچک و بدون سقف بودند. خمپارههای عراقی مرتّب در اطراف ما فرو می آمد. اواخر خرداد ماه بود گرمای شدید روز و هجوم پشهها در شب، امان بچهها را بریده بود. عراقیها در داخل روستای دهلاویه بودند و ما خارج روستا. خط پدافندی سختی بود. بدون کمترین وسایل و تجهیزات در مقابل دشمن تا دندان مسلح قرار داشتیم. اما ایمان و اخلاص بچهها باعث شده بود با تمام سختیهایی که در منطقه وجود داشت از جمله گرمای هوا، محکم و استوار بایستیم.
چگونه موفق به دیدار با شهید چمران شدید؟
در یکی از روزهای استقرارمان در دهلاویه متوجه شدم که میگفتند: «دکتر چمران آمده!». من در آخرین سنگر بودم. بعد از سنگر انفرادی من میدان مین قرار داشت. میخواستم از سنگر خارج شوم که دکتر را مقابل خود دیدم. چند نفر همراه ایشان بودند. یکی از آنها لباس ارتش بر تن داشت. با دکتر چمران دیده بوسی کردم. ایشان به من خسته نباشید گفتند و چند سؤال در مورد وضعیت منطقه پرسیدند و من هم پاسخ دادم.
از لحظه شهادت شهید چمران چه خاطرهای به یاد دارید؟
شهید چمران پس از آن احوالپرسی و گفت و شنود کوتاه با بنده، به مسیر خود ادامه دادند و کمی آنطرفتر با دوربین مشغول کنترل منطقه شدند. در این هنگام خمپارهای در پشت خاکریز فرود آمد، اما به خواست خدا آسیبی به کسی نرسید. لحظاتی بعد خمپاره ۶۰ دیگری در بین دکتر و همراهانشان منفجر شد. بلا فاصله خودم را به دکتر رساندم. بیهوش شده بودند. ترکش به سرو سینه شان اصابت کرده بود. آن نیروی ارتشی همراه دکتر به شهادت رسیده بود و یک نفر دیگر نیز از ناحیه بازو به شدت مجروح شده بود.
پس از این حادثه چه احساسی داشتید؟
بعد از انفجار، به اتفاق افرادی که آنجا بودند، شهید چمران را با برانکارد حرکت دادیم و به آمبولانس رساندیم. آمبولانس به سرعت دور شد تا در سوسنگرد اقدامات اولیه را انجام دهد و به بیمارستان اهواز برود. به سنگر خودم برگشتم. کسی حال حرف زدن نداشت. بغض راه گلویم را بسته بود. همه در حال دعا و مناجات برای بهبود بودیم. ولی ظاهرا دکتر در طول مسیر به شهادت رسیده بود. وضعیت شهید چمران در منطقه پیچید. آن شب تا صبح خوابم نبرد. در سنگر دراز کشیدم. به ستارههای بیشمار آسمان دهلاویه چشم دوختم و به مرور خاطره اولین و آخرین دیدارم با شهید چمران پرداختم. بعد از گذشت ۳۹ سال هنوز چهره خندان، محاسن پر پشت و اسلحه کلاش قنداق تاشوی این شهید بزرگوار از خاطرم محو نشده است.
انتهای پیام/