چهلمین سالگرد دفاع مقدس؛

شهید «علیرضا خواجه کجوری»: لحظه‌ای دل به سیاست بازی‌های فریبکارانه طرفداران اسلام آمریکایی نبندید

در فرازی از شهید «علیرضا خواجه کجوری» آمده است: لحظه‌ای از یادم غافل نشده و با تمام وجود مطیع بی‌چون و چرای امام قائم و مقام رهبری باشید. لحظه‌ای در تداوم خط امام و به ثمره رساندن آن تا قیام حضرت قائم (عج) است که لحظه‌ای دل به سیاست بازی‌های فریبکارانه طرفداران اسلام آمریکا و اسلام و مرفهین از خدا بی‌خبر مبندید.
کد خبر: ۴۰۲۰۱۷
تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۸ - 20June 2020

شهید «علیرضا خواجه کجوری»: لحظه‌ای دل به سیاست بازی‌های فریبکارانه طرفداران اسلام آمریکایی نبندیدبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس برگ‌هایی از زندگی سردار شهید «علیرضا خواجه کجوری» از شهدای شهرستان نوشهر را از نظر می‌گذرانیم.

زندگی‌نامه:

همگام با طلوع 26 آذر 1340، چونان آفتاب در تقدیر «محمدرضا و سیده‌فاطمه» درخشید. کودکانه‌های «علیرضا» در کوی و برزن «علی‌آباد» نوشهر، و در دامان پر مهر خانواده‌ای زحمتکش و متدین خاطره شد.

او با پایان دوره ابتدائی در زادگاهش، به مدرسه راهنمایی «امیرکبیر» در نوشهر راه یافت. سپس سه سال ابتدائی متوسطه را در دبیرستان «متل قو» و پایه چهارم این مقطع را در کرج از سر گذراند.

مادر شهید:

«هر روز که به مدرسه می‌رفت، به او یک تومان می‌دادم تا از محل به نوشهر برود و برگردد. او هم پنج ریال را خرج می‌کرد و پنج ریال دیگر را در ظرف حلبی می‌گذاشت و در حیاط خانه دفن می‌کرد. بعد که ما به مشکلی بر می‌خوردیم، پول را به ما می‌داد. حتی گاهی مسیر مدرسه تا خانه را پیاده می‌رفت تا پول بیشتری جمع کند. علاوه بر آن، کارگری هم می‌کرد تا کمک‌خرج خانواده باشد.»

در بیان تقیدات دینی این فرزند نیک‌سیرت، همین بس که به واسطه تربیت و توجه پدر و مادر، در ادای فرائض واجب و مستحب می‌کوشید و از انجام محرمات امتناع می‌ورزید. قرآن، این آیه‌های نورانی حق را نیز به جان و دل می‌سپرد و در اجرای فرامین آن، تلاش دیگرگونه داشت.

سیده‌فاطمه در ادامه، بُعد دیگری از شخصیت پسرش را بیان می‌دارد:

«یک بار برای خواهرش چادر خریدم. چادر کمی نازک بود. علیرضا با دیدن آن خیلی ناراحت شد. برای همین، یک روز که کنار تنور مشغول پخت نان بودم، ناگهان چادر را داخل تنور انداخت. گفتم: چرا این کار را کردی!؟ من برای خرید آن پول داده بودم. گفت: مادر جان! من با پول خودم برای خواهرم چادر می‌خرم. همین کار را هم کرد.»

زمزمه‌های انقلاب که در شهر پیچید، او نیز هم‌نوا با دیگر انقلابیون، فریاد تظلم سر داد و خواستار براندازی حکومت جور شد. حضور در جلسات دینی و سیاسی، تشکیل یک هیئت قرآنی در قالب فعالیت‌های سیاسی، و توزیع اعلامیه، کتاب و رساله امام خمینی، از دیگر اقدامات علیرضا در آن روزها به شمار می‌رود.

خواهرش در این‌خصوص، خاطره‌ای نقل می‌کند:

«روزی یک نفر به پدرم گفت: آخرش مامورها، پسرت را به خاطر فعالیت‌های سیاسی می‌گیرند و می‌کشند. از این‌رو، یک روز که علیرضا در سلمان‌شهر بود، من عکس امام خمینی را از داخل چمدانش گرفتم و در چاله‌ای در پشت خانه پنهان کردم. کتاب‌ها و اعلامیه‌ها را هم در پشت‌بام گذاشتم تا دست ماموران به آن نرسد. وقتی علیرضا آخر هفته به خانه برگشت، گفت: شما چیزی در وسایل من پیدا نکردید؟ گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: هیچی! می‌دانست که زیر سر من است، ولی چیزی نگفت.»

در ادامه با مرور خاطره مادر، فصل دیگری از زندگی دُردانه‌اش را ورق می‌زنیم:

«بعد از قبولی در رشته علوم سیاسی در قم، یک روز شیرینی به دست به خانه آمد و گفت: می‌خواهم به جبهه بروم، بیست روز دیگر هم می‌روم. ان‌شالله در این دانشگاه قبول شوم!»

پیکار پیروزمندانه بیت‌المقدس، اولین تجربه حضور علیرضا در میدان نبرد بود که منجر به جراحتش نیز شد. او به مدت سه ماه، همراه دکتر چمران در جنگ‌های نامنظم به سر برد.

علیرضا در 12/2/1363، هم‌زمان با پوشیدن جامه پاسداری، به عنوان مسئول واحد پرسنلی بسیج نوشهر به ادای تکلیف پرداخت. یک‌سال بعد نیز، به سمت مسئول بسیج این شهر انتصاب یافت.

«علی اوسط بنا» از هم‌رزم دیرینش چنین سخن می‌راند:

«زمانی که مسئول واحد بسیج بود، یک موتور یاماها 100 در اختیارش بود. او دستور داده بود که هر کس می‌خواهد از این وسیله بیت‌المال استفاده کند، باید برای هر کیلومتر طی شده، بیست‌ریال بابت هزینه بنزین بپردازد.»

«محمد» که یکی دیگر از هم‌رزمان علیرضا می‌باشد، با مرور آن روزها، گذری به خلق‌وخوی او می‌زند؛ «با نیروهای بسیجی با خوش‌روئی برخورد می‌کرد؛ به طوری که آن‌ها شیفته اخلاقش بودند. علیرضا همیشه هنگام اعزام نیروهای بسیجی به جبهه، خودش به پایگاه‌ها می‌رفت و آن‌ها را تشویق به رفتن و دفاع از وطن می‌کرد. علاوه بر آن، نجابتش هم زبانزد پاسداران نوشهر بود.»

سرانجام، علیرضا در 1/5/1367 در کسوت مسئول بسیج لشکر 25 کربلا، در شلمچه به خیل یاران شهیدش پیوست. جسم مطهرش نیز با وداع همسرش «زهرا ابراهیمی»، و یادگارانش «مصطفی، مجتبی، محسن و علیرضا»، تا بوستان شهدای زادگاهش بدرقه شد.

وصیت‌نامه شهید:

بسم الله الرحمن الرحیم

اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ صفاً کَاَنَّهُم بُنیان مَرصوص.

سپاس خداوند بزرگ را که بار دیگر توفیق حضور در میدان‌های نبرد را نصیب بنده نموده و ما را در زمره زائران ابا عبدالله الحسین (ع) قرار داد.

حمد و سپاس خداوند بسیجیان را که در این وادی هدایتمان فرمود و در این مقطع تاریخ خط سرخ سازش ناپذیر انبیا خدا و ائمه را طریق زندگی‌مان قرار داد.

حمد و سپاس ایزد منان را که در زمانی خلق نموده فرزندی از سلاله پاک پیامبران امام و حامی امت ماست و سکان‌دار و و پرچم‌دار نهضت خونین حضرت آیت الله العظمی امام خمینی است. خدایا! ترا شکر می‌کنم که بعد از گذشت بیش از نه سال از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی امت ما را همچنان با معجزه استقامت در صحنه نگهداشتی و تمامی توطئه‌های دنیای استکبار و ارتجاع و صهیونیسم را خنثی و مرگ مکاران را به خودشان برگرداندی.

امت خداجو! درود خدا و رسول الله الاعظم بر شما که در مقابل طوفانی بنیان‌کَن توطئه‌های استکبار شرق و غرب با توکل بر حضرت حق همچون کوه با صلابت و اقتدار ایستادند. برادران و خواهران پیرو خط امام! بدانید که بفرموده امام بزرگوار امروز روز دردناک ایست. روز انتقام از کفر و نفاق است امروز روز عاشورای حسینی است امروز ایران، کربلا است.

باید سلاح آتشین بر گرفت و در مقابل جهانخواران با قامتی استوار به بلندی ابدیت ایستاد. باید در صفوف بهم فشرده خیل عظیم بسیجیان سلحشور جای گرفت و به یاری دین خدا شتافت. امت اسلامی! بدانید که قطعا پیروزی از آن شما مومنین است که وعده خداوند بزرگ اینست.

ای آنانی که دل در گرو اسلام و امام نهادید! شما را به انبیای عظیم سوگند، شما را به خون پاک شهید مظلوم بهشتی و یارانش رجایی و باهنر و شهدای محراب سوگند، شما را به خون پاک سردار سپاه اسلام شهید بزرگوار چمران و دیگر سرداران و سلحشوران جبهه‌های نبرد سوگند.

لحظه‌ای از یادم غافل نشده و با تمام وجود مطیع بی‌چون و چرای امام قائم و مقام رهبری باشید. لحظه‌ای در تداوم خط امام و به ثمره رساندن آن تا قیام حضرت قائم (عج) است که لحظه‌ای دل به سیاست بازی‌های فریبکارانه طرفداران اسلام آمریکا و اسلام و مرفهین از خدا بی‌خبر مبندید.

برادران حزب الهی! برای بقاء اسلام باید خون داد و یا خون دل خورد. نکند خدای نکرده در عزم استوارتان خللی ایجاد شود که خواست دشمنان‌تان هم اینست.

مسئولین محترم ارگانها و نهادها! شما نیز سعی کنید خادم خوبی برای امت حزب الله باشید. با پا برهنگان و محرومین که ولی‌نعمت انقلابند. با احترام، با متانت و با خوش خلقی برخورد کنید. خودتان را با بسیجیان وفق دهید. همانند آنان مرد جبهه و جهاد درراه خدا باشید و در انجام امور مردم بسیجی عمل نمایید.

در خاتمه از پدر و مادرم می‌خواهم که حلالم کنند و افتخار کنند که فرزندشان در این راه گام نهاد. از همسرم که در طول زندگی کوتاه مشترک‌مان همسری فداکار و باوفا برای من بود. سپاسگذارم و اگر در این مدت همیشه در کنارش نبودم و سختی‌های زیادی را متحمل شدند. امید است مرا حلال نماید و برای فرزندانم مادر خوبی باشد.

خدایا! همسر و فرزندانم، محسن و مصطفی و مجتبی را به تو می‌سپارم. تو خود سرپرستی و هدایت‌شان فرما همچنان که مرا حافظ و هادی بودی.

از برادران و خواهران و همه اقربین و دوستان و آشنایان می‌خواهم که مرا حلال نمایند و همچنان در صراط مستقیم اسلام باشند.

از همه بسیجیان سلحشور و هم خدمتم از من به هر نحوی رنجیده خاطر و ناراحت شدند عاجزانه می‌خواهم که مرا عفو و حلالم کنید و همچنان در تشکیلات بسیج فعالانه حضور داشته باشند.

خدایا! می‌خواهم شهادت مرا بپذیری و از من درگذری و مرا با اولیاءالله محشور بگردانی. آمین یا رب العالمین.

والسلام

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها