به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس برگهای کتاب زندگی سردار شهید «مهدی عبداللهپور درزی» از شهدای فریدونکنار را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه:
در شانزدهم مهر ماه 1341 در شهرستان فریدونکنار، در یک خانوادهای مذهبی و متدیّن، فرزند پسری به دنیا آمد که ابتدا او را «مرادعلی» نامیدند. مرادعلی وقتی بزرگتر شد، فهمید که ولادتش مصادف با ولادت دوازهمین اختر تابناک امام و ولایت بوده است، لذا نام «مهدی» را برای خود برگزید.
وی در زیر چتر مهر و محبت پدرش «مصیب» و مادرش «سیده معصومه» رشدونمو کرد تا به سن مدرسه رسید. دل پاک و روح بیآلایش مهدی از دوران کودکی با عشق به خاندان اهل بیت (ع) عجین شد و از همان زمان بسیار نجیب، مهربان و علاقمند به یادگیری مسائل دینی بود.
او دورات ابتدایی را در مدرسه «سنایی قدیم» (شالیکار فعلی) و راهنمایی را در مدرسه «مهدیه» درس خواند و برای ادامه تحصیلات به هنرستان «نوشیروانی» بابل رفت و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته راه و ساختمان شد. مهدی کلاس سوم ابتدایی بود که بزرگ ترین حامی زندگی اش یعنی دستان پر مهر پدر را از دست داد و با کار کردن در روز و درس خواندن در شب، با تمام سختیها و مشکلات دسته و پنجه نرم کرد، ولی هرگز مقابل مشکلات قد خم نکرد و مردانه ایستاد.
خواهر شهید:
«مولود» میگوید: «مهدی گاهی اوقات که از مدرسه میآمد، با من درد دل میکرد و میگفت: «در مدرسه بچهها برای زنگ تفریح خوراکی و یا پول میآورند و از بوفه، چیزی میخرند. من گردنم را کج میکنم و به آنها نگاه میکنم. به خاطر اینکه آنها به من غذا تعارف نکنند، مجبورم خودم را با کتاب سرگرم کنم؛ چون اگر آنها به من خوراکی بدهند، دفعه بعد من مجبورم برای آنها چیزی بخرم.»
دوران تحصیل متوسطه مهدی، مصادف شد با شکلگیری انقلاب و آشنایی با شخصیت حضرت امام (ره) به همین خاطر تحوّل شگرفی در او ایجاد شد. وی در بسیاری از راهپیماییها و دیگر تحرکات انقلابی حضور داشت و اعلامیهها و پیامهای حضرت امام (ره) را در منطقه سکونت خود تکثیر و توزیع میکرد.
در سال 1359، با آغاز تهاجم همه جانبه رژیم بعث عراق، مهدی نیز جبهه را بهترین فرصت برای ادای دین خود نسبت به انقلاب اسلامی دانست و در قالب اولین گروه از نیروهای داوطلب بسیجی از سپاه بابل به میادین نبرد حق علیه باطل شتافت. پس از 6 ماه حضور در جبهه به شهر خود بازگشت و به درس خود ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته راه و ساختمان از هنرستان نوشیروانی بابل شد. امّا به خاطر عشق و علاقهاش به فراگیری علوم دینی، وارد حوزه علمیه «گلپایگانی» قم شد. در این دوران، مطالعات عمیقی پیرامون امور دینی و اعتقادی آغاز کرد و انس خود را با قرآن و نیایش و احکام شریعت شدّت بخشید و لُمعَتین را به پایان رساند. وی در سال 1364 با خانمی مؤمن و متدیّنه ازدواج کرد.
سپس مدتی را در جهاد سازندگی در بخش فرهنگی فریدونکنار به فعالیت پرداخت و بعد از آن وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابلسر شد و در کسوت روحانیت در بخش عقیدتی سپاه ناحیه به انجام وظیفه پرداخت.
حجة الاسلام والمسلمین عبداللهپور آنقدر به لباس روحانیت اعتقاد راسخی داشت و همیشه میگفت: «این لباس ائمه است.» روزی یکی از آشنایان به روحانیت توهین کرد. او به شدّت ناراحت شد و عکس العمل نشان داد و گفت: «من از اینکه او به من اهانت کرد و اذیت و آزارم کرد، ناراحت نشدم؛ اما نمیتوانم اهانت به روحانیت و لباس روحانیت را تحمل کنم.»
خواهر شهید:
«بتول» میگوید: «مهدی برای پدر و مادر و بزرگترها احترام و ارزش زیادی قائل میشد. وقتی در سن 9 سالگی پدر را از دست داد، وابستگی و عشق و علاقه او به مادر، بیش از گذشته شد. مهدی، هربار از بیرون به منزل میآمد، دست و پای مادر را میبوسید و میگفت: «تو چه شیری به من دادی که من به این جا رسیدم و مردم به من احترام میگذارند. من هر چه دارم از تو دارم.»
خواهر شهید:
«مولود» میگوید: «او همیشه به ما خواهران میگفت: «زنی که در زندگیاش، سختی و رنج بکشد، فردا پیش خانم فاطمه الزهرا (س) سربلند و عزیز است و جایش نزد خانم فاطمه الزهرا (س) است.»
وی فردی مهربان، دقیق، وقت شناس، با ایمان بود و در انجام واجبات و ترک محرمات کاهلی نمیکرد. همیشه سعی داشت نماز جماعت را در مسجد بخواند و در نمازجمعه شرکت کند و دیگران را نیز ترغیب و تشویق به نماز جماعت و جمعه میکرد. رفتارش با دیگران بسیار گرم و صمیمی بود، دوستانه و مؤدبانه بود.
وی در مورد انتخاب دوست میگفت: «با افراد صالح، با خدا، با ایمان و خداترس رفتار و معاشرت داشته باشید.»
خواهر شهید:
«بتول» میگوید: «خیلی رعایت میکرد که حق کسی پایمال نشود. همیشه به ما میگفت: «برای مال دنیا کار نکنید و نجنگید. بلکه دنیا بازار است، سعی کنید اعمال و رفتارتان را درست کنید که در رروز مرگ فشار قبر نداشته باشیم.»
هنگامی که دوستانش به شهادت میرسیدند، مهدی بسیار ناراحت و غمناک میشد. او با خواهرزادهاش «محمدعلی یوسفپور» بسیار صمیمی بود. روابط این دو باهمدیگر زبانزد همه شده بود. وقتی محمدعلی شهید شد، مهدی بیش از گذشته به مناطق جنگی میرفت. هر وقت که به مرخصی میآمد، پای مادر را میبوسید و میگفت: «تو چه دعایی میکنی که من شهید نمیشوم؟ تو سید هستی! چرا دعا نمیکنی که من شهید بشوم؟ تو چه کار میکنی که من به شهادت نمیرسم.»
خواهر شهید:
بتول میگوید: «برادرم همیشه بعد از نماز، سوره قیامت و زیارت عاشورا را میخواند و در نیمههای شب، نماز شب میخواند و همیشه میگفت: «تابع ولایت فقیه باشید و پیرو دین اسلام.»
این سردار روحانی فریدونکناری، جوانان را برای حضور در جبهه و دفاع از کشور راهنمایی میکرد و میگفت: «ما باید برای دین اسلام و دفاع از کشور به جبهه برویم تا بیگانگان بر کشور ما مسلّط نشوند.»
وی در مرخصیهایش با خانوادههای شهدا ملاقات و به مشکلات آنها رسیدگی میکرد و میگفت: «آنها واجب هستند و من تا زندهام باید با آنها ارتباط برقرار کنم. هر وقت من شهید شدم، هر چه دارم برای خداست. آن را در راه خدا و برای رضای خدا، مردم انفاق کنید.»
خواهر شهید:
راضیه میگوید: «برادرم همیشه ما را به صبر و استقام توصیه میکرد و میگفت: «زینبوار رفتار کنید. صرفهجو و قانع باشید و فرزندان خوبی تربیت کنید. در شهادت من، با صدای بلند، شیون و ناله نکنید که صدای شما را نامحرم بشنود. سعی کنید راه شهدا را ادامه دهید.»
دوست و همرزم شهید:
«ذبیح الله یداللهزاد» میگوید: «نظر شهید عبداللهپور این بود که دشمن به ما تجاوز کرده. اگر ما متجاوز بودیم، چرا خاک ما در اختیار عراقیهاست. اگر ما شروع کننده جنگ بودیم، چطور آنها در خاک ما هستند؟!»
وی در عملیاتهای رمضان، والفجر 8، کربلای 5 و ... شرکت و به عنوان آر پی جی زن، فرمانده گروهان، جانشین گردان و فرمانده گردان انجام وظیفه کرد. در چند عملیات نیز مجرووح شد.
یداللهزاده ادامه داد: «در شب دوم عملیات رمضان، گروهان ما به عنوان خطشکن بود. ما در آن شب در مسیر به صورت ستونی حرکت میکردیم. مهدی جلو، من پشت سرش و غلامرضا بابانسب پشت سر ما بود. یک دفعه یک خمپاره افتاد وسط ستون ما. در آن شب دو تا بیسیمچی داشتیم که با افتادن خمپاره، دست غلامرضا ترکش خورد و گوشی بیسیم شکست و ما با این تعداد نیرو، بدون گوشی بیسیم شدیم. بیسیم روی کول غلامرضا بود. من آن را از غلامرضا گرفتم و دستش را پانسمان کردم. بعد به عبداللهپور گفتم: «آقا مهدی، برای چه بیسیم بدون گوشی را نگه داریم؟» او گفت: «داشته باش خدا بزرگه. بیشتر از 50 الی 100 متری نرفته بودیم که یک گروهان دیگر به ما رسید. بیسیم آنها خراب بود، ولی گوشی سالم داشت. گوشی آنها را با نظر مهدی به بیسیم خودمان وصل کردیم. سپس عبداللهپور به فرمانده آن گروهان گفت: «تو مسوولیت دو گروهان را قبول کن و من معاونت میشوم تا با یک بیسیم بهتر عمل کنیم، امّا فرمانده گروهان قبول نکرد. با اصرار نیروهای آن گروهان مهدی به عنوان فرمانده دو گروهان شد و بچهها را به سلامت به منطقه موردنظر برای انجام عملیات رساند.»
سرانجام سردار روحانی شهید «مهدی عبداللهپور» در عملیات کربلای 5 در سوم بهمن سال 1365 شرکت کرد و هنگامی که به همراه عدهای از فرماندهان، جهت شناسایی به منطقه شلمچه رفته بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره، دار فانی را وداع گفت و به آروزی دیرینه اش، شهادت و لقای حق رسید.
فرازی از وصیتنامه شهید:
«آیا سزاوار است که ما در کنج منزل بنشینیم و از منطق حقیقت به منطق منفعت متمسک شویم؟ کسانی که میخواهند دیندار باشند، امّا قلبشان مملو از حبّ مال و جا و خانه و امکانات است، آنانی که زرقوبرق دنیا قلبهایشان را تیره کرده، از یاران و دوستان امام حسین (ع) نیستند.»
اگر انسان منطق حقیقت را بپذیرد و آگاهانه مسیرش را انتخاب کند، همه مشکلات برایش آسان میشود...
اگر توفیق شهادت حاصل شد، وصی من همسرم و مادر خواهند بود. سه سال نماز و سه ماه روزه برای پدرم مصیب بجا آورید. سلام مرا به مادرم سیده پاک و نجیب و همسر بزرگوارم برسانید…
انتهای پیام/