به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تهران، «احمد بیات» دوم فروردین سال 1344 در شهریار دیده به جهان گشود. تحصيلاتش را تا پايان مقطع راهنمايی با موفقيت ادامه داد.
احمد از زمانی كه به دبستان می رفت پا به پای پدرش به نماز می ايستاد و از چهارده سالگی روزه اش را به طور كامل به جايی می آورد. پدر و مادرش را بسيار احترام می گذاشت و به رعايت حجاب اسلامی از سوي بانوان تأكيد داشت، در زمان اوج انقلاب اسلامی مردم مسلمان ايران عليه رژيم پهلوي در تظاهراتها فعالانه شركت میكرد.
پس از پيروزی انقلاب اسلامی، در سال 1360 به عضويت بسيج شاهد شهر در آمد و در پادگان امام حسين (ع) دوره آموزش نظامی را به پايان رساند. در عمليات غرور آفرين فتح المبين شركت جست و سرانجام در هفتم فروردین سال 1361 در عملیات فتح المبین به شهادت رسید و در گلزار شاهدشهر به خاک سپرده شد.
دستنوشته شهید
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون.
گمان نكنيد كه كسانی كه در راه خدا جانشان را داده اند مرده اند بلكه آنان زنده هستند و نزد خدايشان روزی میخورند.
با عرض سلام به خدمت پدر و مادر و برادر و ديگر خويشان خبر سلامتی خويش را به آنان می رسانم و اميد آن دارم كه حالشان خيلی خوب باشد آری سلام گرم مرا از اهواز كه اكنون مانند بهار میماند بپذيريد اكنون كه من اين نامه را مینويسم ساعت 8:30 دقيقه شب پنجشنبه يعنی روز چهارشنبه است كه هوشنگ هم در كنار من و ديگران هم دور هم هستيم و حال ما خيلی خوب است ولی تنها ناراحتی ما اين است كه هنوز به جبههها تقسيم نشدهايم ما بچه های شهريار، يعنی من و احمد، هوشنگ و فضلالله و مرتضی و باقر زارع هم امشب به ديدار ما آمد باقر از ما سوا است ولی ما چهار نفر پيش هم هستيم يعنی در منطقه جنوب اهواز دانشگاه جندی شاپور پايگاه نمونه، ما هنوز تقسيم نشدهايم ولی فردا تقسيم می شويم به خاطر همين از شما میخواهم كه در حال حاضر نامه ای برای من ننويسيد چون فردا ما عازم جبهه ها خواهيم شد.
ما روز شنبه كه از خانه خارج شديم به قصد پادگان امام حسن بعدازظهر همان روز با قطار به جنوب منتقل شديم كه قطار ساعت 7 شب روز شنبه حركت كرد و ما چهار صبح روز يكشنبه به ازنا رسيديم و قطار خراب شد و بعد ساعت 2 به شهر درود رفتيم بعد گفته كه راه بسته است و تونل ريزش كرده و تا سهشنبه در درود مانديم. در روز سهشنبه تصميم گرفته شد كه قطارها تا محل حادثه بروند و مسافرين مبادا له شوند ولی به شكر خداوند ما رفتيم به محل حادثه ديديم تونل باز شده و راه پاكسازی شده بعد با همان قطار به انديمشک رفتيم و در آنجا نماز مغرب و عشاء را به جا آورديم و به طرف اهواز روانه شديم و ساعت 11 به راه آهن اهواز رسيديم و بعد به پايگاه نمونه رفتيم و بعد از چند ساعتی به خواب رفتيم.
خلاصه ما سه روز در راه بوديم و من امروز به داخل شهر اهواز رفتم و به خانه آقای منصوری كه قبلاْ در بيمارستان شماره 2 بستری بود رفتيم و خانه اش را پيدا كرديم يعنی همان پيرمردی كه در بيمارستان با هم آشنا شده بوديم كه داداش و مامان آن ديده بودند الآن بچه ها در حال سينه زدن هستند و هوا خيلی گرم است و فضای اين جا مانند بهار شهريار می باشد فضای سبز و خواندن بلبلان به گوش و چشم می خورد و فردا امكان دارد ما به جبههها برويم چون اين جا پايگاه موقتی ما است.
خلاصه از شما می خواهم كه اگر خداوند مرگ ما را شهادت در راه خودش قرار داد ناراحت نباشيد زيرا كه ما به راهی رفتيم كه برگشتن در آن نيست شايد خدا خواست و ما شهيد شديم، زيرا كه خودش گفته است كه من هر بنده ای را كه بيشتر دوست داشته باشم آن را شهيد خواهم كرد پس برای من گريه نكنيد كه من خود را برای داماد كردن در راه خدا آماده كردهام و از خدا چيزی نمیخواهم جز اين كه مرا به فيض شهادت رساند ولی اين را هم بگويم كه من فقط برای شهادت به جبهه نرفته كه اين خودكشی است بلكه بايد عده زيادی از كفار را به هلاكت برسانم تا به فيض شهادت دست يابم. اين را بگويم كه همه كس شهيد نمیشود و ما كه آرزوی برگشتن نداريم ولی اگر برگشتيم تلافی خوبی هاي شما را خواهم كرد.
در آخر ببخشيد كه من كلا كسان ديگر را فراموش كرده بودم. به زن داداش (ضد انقلاب) هم سلام می رسانم و آرزوی موفقيت در زندگيش را از خداوند برايش خواستارم محسن را از راه دور میبوسم در ضمن سلام مرا به حاج علی و حاج خانم و احمد و ديگران و دوستم عيسی برسانيد همچنين حسن و حسين و فاطمه و آذر خواهر عزيزم را اميدوارم كه مرا حلال كنيد در آخر درود بر شما پدر و مادر فداكارم واقعا درود به شما خداحافظ، منتظر نامه بعديم باشيد و نامهای برايم ننويسيد در صورت شهيد نشدنم به اميد ديدار، گفتنی زياد است و وسيله و وقت كم.