به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، کتاب شناختنامه سردار شهید «علیاکبر کارگر اطاقسرایی» به نوشته «منوّر ولیزاده» در سال 1395 توسط نشر «رسانش نوین» و با حمایت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران منتشر شد.
این کتاب در اندازه پالتویی و 48 صفحه به موضوعات «کودکی»، «بهار دانش»، «کار همراه باتحصیل»، «پیوند زندگی»، «انقلاب در جوانی»، «حضور در میدان نبرد»، «افتخار جانبازی»، «آخرین دیدار»، «پرواز تا ملکوت»، «تشییع پیکر لالهگون»، «زینبیها»، «برادرانهها»، «ویژگیهای فردی»، «ویژگیهای نظامی»، «افکار و اندیشهها»، «دلنوشته شهید» و «بخشیهای وصیتنامه» این شهید بزرگوار میپردازد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آخرین دیدار:
در آخرین مرخصی (اسفند 1364) برای نماز جماعت به مسجد جامع بابل رفت و دوست دوره تحصیلش، محمد صابریمقدم را دید. گفت که به زودی به جبهه برمیگردد، دوستش را در آغوش گرفت و حلالیت طلبید.
محمد گفت: من هم به زودی به جبهه خواهم آمد. هنوز مدت مرخصیاش تمام نشده بود. دوستان و همرزمانش، شهید «جمال معتقدی» و شهید مفقودالاثر «حسن درستی» در جبهه بودند و از آنها خبری نداشت... بیطاقت بود باید میرفت. ساکش را بست، به خانواده گفت که دیگر نمیتواند در بابل بماند. خواهر از او خواست تا پایان مرخصیاش صبر کند، ولی شهید گفت: «آنجا یک خبرهایی هست و وجود من نیاز است». او مثل همیشه امیدواری داد و طوری خداحافظی کرد که خانواده را نگران نکند، گفت: «میآیم. مصل دفعات قبل که رفتم و برگشتم»
در همان روزها، مادر و پدر علیاکبر عازم سفر معنوی حج بودند. همسرش نیز کودکی در راه داشت. برادرش از او خواست تا طوری برنامهریزی کند که زمان سفر پدر و مادر و وضع حمل همسر در منزل حضور داشته باشد.
او خندید و در جواب برادر گفت: «درست میشود... مثل همیشه، همه چیز حل میشود. خدا که هست، نگران نشوید».
علیاکبر برای بار دیگر عازم جبهه شد، هنگام رفتن آخرین عکسهای یادگاری با همسرش گرفت، درباره فرزندی که در راه داشت، بسیار سفارش کرد، نام فرزندش را انتخاب کرد و خواست اگر نوزاد پسر بود، محسن و اگر دختر بود، مریم یا زینب بنامند.
مادر و پدر را در آغوش گرفت و به آنها گفت: «شما به مکه بروید، انشاءالله همه چیز درست میشود، خدا بزرگ است، غصه نخورید.»
وصیتنامه را به دست همسر داد و از او خواست تا زمانی که وقتش نرسید، آن را باز نکند. همسر شهید میگوید: «لحظات بسیار سختی بود؛ از طرفی امانتی از او داشتم و از طرفی امیدم بود و تکیهگاه زندگیام و میدانستم میرود و دیگر برنمیگردد».
در این مدت هر وقت چشمم به وصیتنامهاش میافتاد حس میکردم به زودی زمان باز کردنش میرسد و همین هم شد». ئهم اسفند 1364 علیاکبر به دیدار معبود شتافت و به مهمترین آرزویش دست یافت.
دلنوشته شهید:
خداوندا عاجزانه از تو میخواهم سلامتی امام خمینی را و داشتن او تا انقلاب آقا امام زمان (عج) حتی در کنار آقا. از تو میخواهم سلامت بودن این انقلاب و پیروزی نهایی اسلام بر کفر جهانی و نصرت اسلام و رزمندگان عزیز، رزمندگان سلحشور و شیرمردان اسلام را از گزند تمام حوادث آسمانی، زمینی، جنّی و انسی در امان بدار.
خدایا از تو میخواهم توفیقمان دهی که دینی نسبت به شهدا، خانوادهها و فرزندانشان بر گردنمان نماند. به معلولین و مجروحین جنگ و انقلاب سلامتی عطا بفرما. کمکمان کن تا در مقابل امام حسین (ع) و پیامبر امت که حق زیادی بر گردن تمام انسانها دارند و در مقابل ائمه و معصومین (ع) و شهدای صدر اسلام شرمنده نباشیم.
این انقلاب را به انقلاب امام زمان (عج) متصل بگردان. علما و روحانیونی که در راه انقلاب زحمت میکشند و دیگر مسئولین که در هر سمت به مردم و مملکت خدمت میکنند، موفق و سعادتمند بدار.
یا اقرب من کل قریب، ای که از هر کس به من نزدیکتری؛ یا احب من کل حبیب، ای که از هر عزیزی عزیزتری؛ یا ابصر من کل بصیر؛ ای که از هر بینایی بیناتری؛ یا اخبر من کل خبیر، ای که از هر آگاهی آگاهتری.
انتهای پیام/