به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «اشرف صالحیان» از پرستاران هشت سال دفاع مقدس است که در سال ۱۳۶۲ به عنوان پرستار به جبهههای غرب رفت. او در خاطرهای از آن دوران روایت کرد: «سال ۱۳۶۲ اعلام کردند که برای جبهه نیرو میخواهند. به پدر و مادرم گفتم و با رضایت آنها ثبت نام کردم. در همان سال با نیروهای سمنانی، شاهرودی و دامغانی به کردستان رفتیم. از شاهرود و دامغان مردها آمده بودند. من و زینب صیادجو نیز از سمنان آمده بودیم. از تهران با هلیکوپتر به فرودگاه سنندج و از آنجا به بیمارستان آنجا رفتیم و پس از ۲۴ ساعت به بیمارستان صحرایی سرو آباد رسیدیم.
در عملیات والفجر ۴ برادران حمیدرضا شحنه و آقای برزویی شهید شدند و خودشان هم مجروح شده بودند. خواستیم تا آنها را به سمنان منتقل کنیم برای مداوا و تشییع پیکر برادرانشان. هرچه اصرار کردیم قبول نکردند تا برگردند اما پزشکان بیمارستان تشخیص دادند آقای برزویی که جراحت بیشتری داشت به سمنان منتقل شود و حمیدرضا شحنه در جبهه بماند.
مجروح ۲۷ سالهای را به بیمارستان منتقل کردند که در اثر انفجار مین شنوایی خود را از دست داده بود و نمیتوانست صحبت کند. از ناحیه دست هم مجروح شده بود. پنجشنبه شب آقای آهنگران برای برگزاری مراسم دعای کمیل آمده بود. این جوان ۲۷ ساله تا متوجه این موضوع شد اصرار داشت که باید برای دعای کمیل برود. دکتر گفت امکان ندارد و ممکن است حالت تشنج به ایشان دست بدهد، اما با اصرار، یکی از رزمندگان حضار شد از او مراقبت کند و با هم به مراسم دعا بروند. در بین مراسم به شدت گریه و زاری میکرد. ناگهان متوجه شد شنوایی و تکلمش بازگشته و خوب شده. بعد از این به ما گفت که پزشکیار است و اگر کاری داریم به او بگوییم تا انجام دهد. صبح بیدار میشد و یکسری از کارها را انجام میداد تا اینکه بعد از دو تا سه روز به تهران بازگشت.
من ۲۳ روز در بیمارستان صحرایی بودم و به سمنان برگشتم. ۱۵ روز از آمدنم نمیگذشت که اعلام کردند نیرو میخواهند. اینبار ما را به بیمارستان الله اکبر مریوان بردند. در آنجا خانمی حدود ۶۰ ساله بود که به مادر احمدی معروف بود. هر ۱۵ روز یک بار از تهران نیرو میآورد تا کارهای رزمندگان از جمله شست و شوی لباس، پتو، خیاطی، بافت شال و کلاه را انجام دهند. ما هم هر زمان فرصت میکردیم پیش او میرفتیم و خیاطی و... انجام میدادیم.»
انتهای پیام/ 141