خاطره‌نگاری از عملیات «مرصاد»؛

روحانی رزمنده از شهادت روحانی شهید «یوسف دانشیان» می‌گوید

در سالروز عملیات «مرصاد» تصمیم گرفتیم نگاهی داشته باشیم به خاطره روحانی رزمنده حاج «احمد ناصح امیری» که در این حماسه غرورآفرین حضور داشت.
کد خبر: ۴۰۷۷۲۷
تاریخ انتشار: ۰۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۲ - 27July 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از آذربایجان‌شرقی، دقیقا 32 سال پیش بود که رزمندگان اسلام در عملیاتی موسوم به نام «مرصاد» توانستند با جانفشانی‌های خود مناطق غرب کشورمان را از دست منافقین آزاد کرده و عملیات «فروغ جاویدانِ» منافقین کوردل را به «غروب جاویدان» تبدیل کنند، در سالروز این حماسه غرورآفرین تصمیم گرفتیم نگاهی داشته باشیم به خاطره روحانی رزمنده حاج «احمد ناصح امیری» که در عملیات «مرصاد» حضور داشت را در ادامه می‌خوانید:

خاطره حاج «احمد ناصح امیری» از شهادت روحانی شهید «یوسف دانشیان»:

من به همراه بـرادر دانشـیان که نگران بـرادرش یوسـف بـود، با خـودرو تویوتا به کرمانشـاه رفتیم. نبرد بـا منافقین ادامه داشـت، برادر طلبه «یوسـف دانشـیان» در یکی از یگان‌های کرمانشـاه بود پس از جسـتجوی یگان‌ها خبر شـهادت وی را دریافـت کردیـم همرزمـش در کرنـد غرب بود. برای کسـب اخبار بـه منزل آنان رفتیـم وی گفت ما چنـد نفـر، بـا منافقـان درگیـر شـدیم.

چند نفر بـه عمق خـط دشـمن زده بودیـم منافقین مـا را به اسـارت گرفتند. وقتی طلبگی برادر یوسـف دانشـیان را از کارت شناسایی حوزه فهمیدند از عصبانیت دیوانـه شـده، تیرهـای خلاص بـه جسـم مجـروح آن طلبـه خالـی کردند و بـه نظـرم هـزار گلوله به پیکـرش تیرانـدازی کردند به طوری که جای سـالمی در بدن نداشـت و برای هر چشـم ده‌ها تیـر زده بودند.

خباثت و کینـه منافقین را با چشـم خود مشـاهده کـردم. دقایقی بعـد در درگیری از فرصت اسـتفاده کرده، بـه خـط خودمـان فرار کـردم ولی پیکر او در منطقه مانده و نتوانسـتیم عقب بیاوریـم. خیلی خواهش کردیـم تـا بـا مـا همـراه شـد. از فاصلـه دور، محل شـهادت یوسـف را نشـان مـا داد. تصمیـم گرفتم بـرادرش یونـس کـه همـراه من بـود را در جایی بگذارم و بـه بهانه ای از وی جدا و دنبال پیکر شـهید بـروم.

بـرای یافتـن پیکر یوسـف به جلـو رفتم. به لطـف خدا منطقه بدسـت رزمندگان اسلام افتاده بـود. از بیـن چند پیکر، شـهید یوسـف را پیدا کردم، چه پیکری، چه مسـافری، پیکـرش با گلوله‌های منافقیـن سـوراخ سـوراخ شـده بود. جای سـالمی در بدن نداشـت پیکـر را در آغـوش گرفته به عقب حمـل کـردم، پـس از درج هویـت بـه مسـئولین انتقـال شـهدا دادم تـا بـه بنـاب منتقل کننـد. نزد بـرادرش کـه منتظـرم بود رفته و خبر پیدا شـدن پیکر یوسـف را اطلاع دادم و او نیز خیلی خوشـحال شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها