گفت و گوی دفاع پرس با برادر شهید انقلاب محمدعلی خبازیان

باتوم های عوامل رژیم پهلوی، جان محمدعلی 18 ساله را گرفت

محمد علی را به بیمارستان امیراعلم که خودم هم در آنجا مشغول به کار بودم بردند. کارها را انجام دادیم تا جنازه را دفن کنیم اما ساواک اجازه دفن و گرفتن مراسم را نداد.
کد خبر: ۴۰۷۹۳
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴:۱۹ - 10February 2015

باتوم های عوامل رژیم پهلوی، جان محمدعلی 18 ساله را گرفت

بهمن ماه و نزدیک شدن به سالروز پیروزی انقلاب اسلامی فرصت خوبیست تا از شهدایی یاد کنیم که با خون خود ریشه های انقلاب را استوارتر کردند. آنان که برای فرونشاندن کاخ ظلم استبداد طاغوت با دست خالی و دل های مالامال از ایمان به خیابان های شهر پا گذاشتند و انقلابی را رقم زدند که انفجار نور شد.

شهید محمدعلی خبازیان از شهدای انقلاب است که مدتی قبل از پیروزی انقلاب توسط مزدوران رژیم شاه به شهادت رسید. متن زیر گفت و گوی خبرنگارحماسه و جهاد دفاع پرس با برادر شهید محمدعلی خبازیان است.

***

8تا بچه بودیم. سه دختر و 5 پسر که محمد علی سال 1340 به دنیا آمد و من هم متولد سال 1332 هستم. خانواده ما خیلی مذهبی بود. پدرم هم در تظاهرات ها شرکت می کرد و در تظاهرات سال 42 به خاطر کتکی که از عوامل رژیم خورده بود چند روزی را در بیمارستان بستری بود. زمانی که حضرت امام در فرانسه بود اعلامیه های حضرت ایشان را به هر صورت بود تهیه می کردیم و میخواندیم و با رفقایی که داشتیم اعلامیه هاتکثیر می کردیم و به مردم می رساندیم. خیلی در جریانات انقلاب فعالیت داشتیم.

سال 45 علی پنج ساله بود که پدر فوت شد. مادر بچه ها را با یتیمی بزرگ کرد. مادرم هم زن بسیار مذهبی بود. یادم هست همسایه ای داشتیم که رادیو داشت و خب از رادیو هم موسیقی پخش می شد برای همین مادر با رادیو و تلوزیون مخالف بود.

سال 57 محمد علی 18 ساله بود و ماهم در مجله گلبرگ تهران زندگی می کردیم. محمد علی به دبیرستان منیر می رفت. شبی که به شهادت رسید رفتم خانه. دیر وقت بود گفتند علی هنوز به خانه نیامده. اول نگران نشدم گفتم انشالله می آید. مادرم نگران بود حتی تا جلوی در منتظر مانده بود تا محمد علی بیاید. فردا صبح برای پیدا کردن محمد علی همه جا را جست و جو کردیم که فهمیدیم محمد علی شهید شده است.

گویا در خیابان به خاطر ضربه باتومی که عوامل رژیم خورده بود شهید می شود. محمد علی را به بیمارستان امیراعلم که خودم هم در آنجا مشغول به کار بودم بردند. کارها را انجام دادیم تا جنازه را دفن کنیم اما ساواک اجازه دفن برادرم و گرفتن مراسم را نداد با هزار مکافاتی بود ماشین پیدا کردیم. حکومت نظامی بود و حتی بنزین پیدا نمی شد بلاخره ماشین و بنزین پیدا کردیم و جنازه را بردیم در قم دفن کردیم.

چون در بیمارستان بودم خیلی از اتفاقات ها را دیدم. جنازه و زخمی و شهدا را به بیمارستان می آوردند. یادم هست یک بار مردی را به بیمارستان آوردند که جثه بزرگی داشت. جنازه را توی صندوق عقب ماشین گذاشته بودند. به زور جنازه شهید را از توی ماشین درآوردیم. صحنه های از دست را زیاد دیدم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار