به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، در چهاردهمین روز شهریور ماه سال ۱۳۳۷هجری شمسی در خانوادهای مستضعف امّا متدیّن و ولایی و سرشار از امید به فضل الهی، در اردکان، کودکی چشم به جهان گشود، که وجودش برای خانواده افتخارآفرین شد.
پدر خانواده، حسین قانعی، از راه پر مشقّت کشاورزی، و مادر با خانهداری امرار معاش میکردند. آنها نام فرزند خویش را ترکیبی از نام رسول گرامی اسلام (ص) و اوّلین امام شیعیان (ع) محمّدعلی انتخاب کردند و با تمام توان به تربیتش همّت گماشتند.
محمّدعلی دوّمین فرزند خانواده بود. کودکی را در سایهی پدری مهربان و مادری دلسوز سپری نمود. ۶ساله بود که به مدرسه رفت و در دبستان فردوسی اردکان تا کلاس ششم با موفّقیّت طی کرد.
سپس به علّت تنگدستی خانواده، تحصیل را رها کرده، به شغل آزاد بنّایی مشغول شد. استعداد خوب او در این زمینه، پس از گذشت زمانی کوتاه و چند ساله، به مهارت استادی در بنّایی دست یافت و از این طریق یار پدر در تأمین معاش خانواده شد.
از همان کودکی مشخّص بود که محمّدعلی با دیگر فرزندان خانواده متفاوت است و سرنوشتی مبارک در انتظار او است. در برپایی مجالس مذهبی و نظافت مساجد خاصّه مساجد کوچک، درمحلّه، که متصدّی خاص نداشت همّتی والا داشت.
از همان کودکی به نماز و روزه اهمّیّت میداد. عاشق مجالس روضهی اهل بیت و قرآن و دعا بود. روحانیّت را دوست میداشت و به آنها احترام میگذاشت. حتّی راه رفتن پشت سرعالم ربّانی را فضیلت میدانست. در تشکیل کتابخانه، و واداشتن بچّهها به کتابخوانی، سعی وافر داشت، اگرچه مرتّب ازجانب مأمورین شهربانی رژیم پهلوی تهدید و اذیّت میشد.
یک دفعه در این رابطه توسّط مأمورین شهربانی دستگیرشد، پس از ضرب و شتم، تصمیم به انتقال او به مرکز استان گرفته شد، امّا با وساطت یکی از مأمورین ساواک که همسایه بودند و با اخذ تعهّد آزاد شد.
افتخار همسایگی با حضرت آیت الله خاتمی، در او اثری خاص گذاشته بود. نسبت به خویشان و بستگان مهربان بود. او عاشق اهل بیت، به ویژه امام حسین (ع) بود و نسبت به تشکیل جلسات روضهی اهل بیت همّتی خاص داشت.
در سال ۱۳۵۵جهت کسب درآمد بیشتر و بهبود وضع معیشت خانواده راهی تهران شد. با شهادت شهید مصطفی خمینی فعّالیت فرهنگی مبارزاتی خود را همگام با امّت انقلابی ایران شروع کرد و در پخش اعلامیّهها و شرکت در مراسم شهدا و راهپیماییها حضوری فعّال داشت.
درتاریخ 1357/5/26 به اردکان آمد و پس ازگذشت ۲ ساعت ملاقات و احوالپرسی با خانواده به مسجد کوشکنو اردکان که مجلس ختم شهدا برگذار میشد رفت.
هنگام بیرون رفتن از منزل، مادر به او میگوید: تازه رسیدهای کمی استراحت کن. او پاسخ میدهد حالا وقت کار است. وقت استراحت زیاد است. بعد از کسب اجازه از مادر به حمّام میرود و پس از بیرون آمدن از حمآم به مادر میگوید: رفتم، شاید برگشتی نداشتهباشد.
اگر برگشتم به نفع شماها، و اگر برنگشتم به خواست خدا بوده و قدم در راه حق گذاشتهام. اصلا نگران من نباشید. هیچ خون من سرختر و جان من عزیزتر از دیگر جوانانی که به شهادت رسیدند نیست. سپس خداحافظی کرده به مجلس شهدا رفت.
پس از پایان مراسم، راهپیمایی شروع شد و حضرت آیت اللّه خاتمی (ره) در جلو و جمعیّت چون دریایی خروشان پشت سر ایشان به حرکت درآمد. مسیر راهپیمایی از جلو شهربانی آن روز میگذشت. زمانی که تقریبا نصف جمعیّت با شعارهای مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا از جلو شهربانی عبور کردند، مأمورین شهربانی به سوی مردم تیراندازی نمودند، که ۲تن از راهپیمایان به نامهای محمّدافخمی و محمّدعلی قانعی مورد اصابت گلوله قرار گرفتند.
برادر افخمی، باکوشش پزشکان، مداوا شد و پس از مدّتی بهبود یافت. امّا برادر عزیز محمّدعلی قانعی پس از بستری شدن در بیمارستان ضیایی اردکان تحت مداوا قرار گرفت که متأسفانه زحمات پزشکان معالج نتیحهای نداد و پس از حدود ۶ساعت مراقبت، درساعت ۵ بعداز ظهر 1375/7/25 هجری شمسی با دهان روزه و با لب تشنه، روح بلندش به رضوان پرکشید و شربت شهادت نوشید.
در آخرین لحظات مادرش لیوان آبی به او میدهد که رفع عطش نماید ولی شهید قانعی اظهار میدارد روزهام و آب نمیخورم. فردای آنروز، پیکر پاکش با شکوه و جلال بر دستان و دوش مردم انقلابی اردکان و میبد و با حضور حضرات آیت اللّه خاتمی (ره) و آیت الله اعرافی (ره) ائمّه جمعه اردکان و میبد تشییع، و پس از برگزاری نماز به امامت آیت الله خاتمی، با مدال افتخار اوّلین شهید اردکان، در گلزار شهدای اردکان به خاک سپرده شد.
در آخرین لحظات زندگی آقای دکترحسینینژاد از شهید قانعی سوال میکند، آیا حرفی یا وصیّتی داری؟
پاسخ میدهد: نه، فقط میخواهم بدانم خداوند از من راضی هست یانه، آیا من دینم را ادا کردهام یا نه، اگر بدانم که خداوند از من راضی است دیگر هیچ حرفی ندارم.
انتهای پیام/