گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «انگیزه در هر فرد مسلمان این است، به داد هر مظلومی که در هر نقطه جهان فریاد میزند، به داد این برادرها برسد و خوشبختانه ما در چنین موقعیتی هستیم. واقعا شکر میکنیم که در این زمان به دنیا آمدیم و به ندای اسلام لبیک گفتیم و ما هم به تبعیت از اصحاب رسول الله (ص) برای این هدف قدم برداشتیم و تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفسهای خودمان باید با مشکلات دنیا و با مشکلاتی که دشمن برای ما پیش میآورد، مقابله کنیم.
برادرهایی که عاشقانه خدمت کردند و عاشقانه قدم در این راه گذاشتند، خداوند هم پسندید و اینها را نزد خودش دعوت کرد که امیدواریم انشاءالله خداوند مزه شهادت را به ما و تمام برادرانی که در آرزویش هستند، بچشاند.
نه اینکه ما بیاییم بگوییم آمدیم هدفمان جبهه است، آمدهایم که شهید بشویم و برویم! خیر، این کار اشتباه است. ما تا آخرین نفس و قطره خون باید پشت دشمن را به زمین بزنیم و اگر بین راه هم به درجه شهادت رسیدیم فبها المراد، مسئلهای نیست، چون هدف مشخص است. هدف، پیروزی اسلام و پیروزی قرآن است. به جز این، نه به خاک دشمن چشم دوختهایم و به قول فرمایشهای حضرت امام (ره)، فقط میخواهیم ملتها زیر نظر خودشان کار کنند و به کار خود ادامه دهند و زیر سلطه دشمنان و زیر سلطه ظالمان نباشند و ما تا آنجا که نفس داریم باید به داد مظلومین برسیم و امیدواریم که انشاءالله همانگونه که امام عزیزمان فرمود سریعتر این کار را ادامه بدهیم و تمام بشود که برادرانمان در لبنان در انتظارند، دشمن اصلی ما آمریکا و صهیونیسم است، اسرائیل را باید از روی زمین برداریم.
امیدواریم که برادرها خدمتی که میکنند در این دنیا که هیچ، در آخرت واقعا جزای خیر به آنها عنایت بفرماید.
الان موقعیتی است که باید استقامت و صبر کنیم. اگر با هر مشکلی ما بیتابی کنیم، هم خدا را خوش نمیآید و این مشکلات جزئی رفته رفته حل میشود. خداوند این همه نعمت الهی را برای ما مقدر فرموده، ما باید استفاده کامل را انجام دهیم که دنیا محل گذر است و باید تا آنجا که بتوانیم از این دنیا برای آخرتمان استفاده کنیم که انشاءالله روز قیامت در برابر شهدا و ائمه اطهار (ع) و به خصوص سیدالشهدا (ع) روسفید باشیم.
خدای ناکرده یک ذره از مسئولیت تخطی نکنیم، چه آن سری از بچهها که پشت خط هستند، چه آنهایی که در خط هستند.
امیدواریم انشاءالله با پشتیبانی محکم که خداوند پشتیبان همه است قدم برداریم که خدای ناکرده از انقلابمان که این همه شهید دادیم، اسیر دادیم، معلول دادیم، روز قیامت، پیش اهل بیت (ع) و شهدا سرمان پایین نباشد که این راه مقدس را طی کردند و خون عزیز خودشان را ایثار کردند.
انشاءالله.
محسن دین شعاری
۱۳۶۴/۰۶/۲۴»
متنی که مطالعه کردید، مصاحبه شهید «حاج محسن دینشعاری» بود. او که جانشین گردان تخریب بود، دست کمی از یک فرمانده نداشت. فرماندهای خوشسیما و خوشدل که با عطوفت پدرانهاش به نوعی نیروهای نوجوان را بزرگ کرد. به خاطر ویژگیهایش اگر بگوییم یک تخریبچی یا فرمانده بود، کم است. دینشعاری در زندگی همه بچههای گردان یک جریان سیال و روان بود. هر که برای اولین بار او را میدید، عاشقش میشد. شوخیهایش زبان زد خاص و عام بود و همین شوخ طبعی اش او را فردی متمایز از دیگران ساخته بود. خلاقیت و جدیت در کار، مسئولیتپذیری و حضور همیشگیاش در خط مقدم او را نماد حقیقی گردان تخریب لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) کرده بود.
حاج محسن متولد پنجم مرداد سال ۱۳۳۸ در تهران و جوانی فعال و دغدغهمند بود که از سالها پیش از انقلاب فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد. در کارنامه درخشان وی اقداماتی از جمله تأسیس هیئت شهدای دشت کربلا، حضور و فعالیت مستمر در پزشکی قانونی برای جابهجایی و انتقال شهدا به بهشت زهرا (س)، عضویت در جمع خادمان مهدیه تهران، شرکت در راهپیمایی و تظاهرات و راهاندازی هیئت گردان تخریب لشکر ۲۷ در زمان جنگ میدرخشد.
شهید دینشعاری سال ۱۳۶۰ به جرگه سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست و تخصص و توانمندیهای او سبب شد به واحد تخریب منتقل شود. در اولین تجربه حضور در جبهه به دلیل سابقه درخشانی که داشت، گروهانی به نام «ذوالفقار» را به وی تحویل دادند که دو نیرو داشت. یک مدیر و یک معلم مدرسه که به همراه ۲۰ نفر از شاگردانشان به جبهه آمده بودند. آقا معلم به بچهها در جبهه نهجالبلاغه درس میداد و همین امر سبب شد چادرشان به چادر نهجالبلاغه شهره شود. هرچند سن و سال این بچهها کم بود، اما اعتقاداتشان عمیق بود، خیلی عمیق. به نحوی که نماز شب هیچ کدام شان ترک نمیشد.
شوخ طبعیهای حاج محسن سبب میشد همه طالب پیوستن به گردان او باشند. او گاهی بسیجیهای نوجوان لشکر را جمع میکرد و برایشان فیلم بازی میکرد. اشک میریخت و میگفت «من هفت هشت سال است که پدر و مادرم را ندیدهام». آنها که بسیار تحت تاثیر قرار میگرفتند بعدها متوجه میشدند که پدر و مادر این شهید بزرگوار چند سال پیش فوت کردهاند. حاج محسن با همین ترفند روحیه نیروهایش را در سختترین شرایط حفظ میکرد.
جسارت و شجاعت محسن زبانزد بود. او به محض آنکه متوجه میشد مشکلی پیش آمده، خودش را میرساند. هر موقع حملهای میشد یا در شرایط خاص، همیشه پای کار بود. حتی برای ساخت سرویس بهداشتی یا حمام در منطقه. حضور محسن و امثال او سبب میشد در تخریب اصطلاحی داشته باشیم با این مضمون، «با خنده میآیی، با خنده هم میروی...»
حاج محسن پدر بود، علمدار بود. موقع کار تخریب، آن قدر بر احتیاط تأکید میکرد، که نیروهایش تعجب میکردند. مدام میگفت «شرایط مهیا باشد، مراقب باشید. اگر دیدید کار درست اجرا نمیشود، انجام ندهید. اگر میبینید خطر دارد صبر کنید و احتیاط کنید. در تخریب اولین اشتباه، آخرین اشتباه است...» معلوم بود بچهها برای حاج محسن یکی از یکی عزیزترند. با اینکه مجرد بود و فرزندی نداشت، اما حالت پدرانهای نسبت به نیروها داشت. شاید هر فرمانده خصوصیت خاصی داشته باشد؛ مدیریت، جذبه یا هر چیز دیگر ولی محسن جدای از همه مسائل، پدر بچهها بود و همه با او خیلی راحت بودند.
در کربلای ۵ وقتی تعدادی از بچهها طوری شهید شدند که حتی تکههای بدنشان پیدا نشد، او آن قدر ناراحت بود که سه روز انگار در دنیای دیگری بود، در سجدههای نمازش مدام گریه میکرد و این اتفاق برایش خیلی گران تمام شده بود. نه به خاطر رفاقت و صمیمیت با شخص خاصی، بلکه وقتی خبر شهادت هر یک از بچهها را به او میدادند، آشفته میشد و فراق آنها اذیتش میکرد. جلوی نیروهایش گریه نمیکرد، پشت حسینیه یا پشت چادر خودش میرفت و گاهی در بیابان به طرف رودخانه قدم میزد و گریه میکرد.
سال ۱۳۶۲ حاجی به یکی از رفقایش گفت «دلم میخواهد مثل آقا ابوالفضل العباس (ع) شهید شوم...»
اواخر حیاتش از شوخیها و بودنش با بچهها کم شده بود و معمولا با خودش خلوت میکرد و اشک میریخت. ذکر میگفت و دعا میخواند و حرف دل میزند.
در عملیات نصر ۷ باید ارتفاعات «دوپازا» را که مشرف به شهر قلاویزه کردستان عراق بود، میگرفتند. با اینکه عراقیها در سینهکش ارتفاع، میدان مین گذاشته بودند، اما به لطف خدا بچههای تخریب راه را برای گردانها باز کردند و کار لشکر با موفقیت تمام شد. در مرحله بعد، نیروهای تخریب باید میدان مین را تعریض و پاکسازی میکردند تا مهندسی بتواند جاده بزند. حاجی به بچهها اطمینان داشت و کار را به آنها میسپرد. اما این بار فرق داشت... میدان مینی قدیمی بود که در اثر برف و باران زیاد، مینهای والمری دچار فرسایش و از حالت عادی خارج شده بودند. شب اول که بچهها برای پاکسازی بالای ارتفاع رفتند، مین والمری از آنها خیلی تلفات گرفت. بعضی جاها پای بچهها به سیم تله مین والمری گیر میکرد و شاید ۱۰ متر هم کشیده میشد و عمل نمیکرد، اما اینجا با یک اشاره، مین منفجر میشد. حاجی به دلیل حساسیت کار خودش وارد عمل شد. آنجا مشکل خم نشدن زانوی محسن بیشتر از همیشه خود را نشان داد. بچههای تخریب میدانند که برای خنثی کردن مین والمر باید به زانو نشست و از بغل وارد عمل شد نه از بالا، ولی حاج محسن، چون از کمر خم شده بود، مین که بالا پرید، نزدیک صورتش منفجر شد. حاج محسن در روز عید قربان سال ۱۳۶۶ عیدی اش را گرفت و به قافله رفقای شهیدش ملحق شد. هرکس او را میشناخت یقین داشت که اگر حاج محسن شهید نمیشد خیلی بیانصافی بود، حق او شهادت بود. زمانیکه رفقایش پیکرش را دیدند، همان طور بود که خودش گفته بود... همانطور بود که میخواست...
در ادامه برشهایی از زندگی این شهید عزیز را میخوانید:
انتهای پیام/ 711