به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس فصلهایی از زندگینامه سردار شهید «حسن صفرزاده لاکلایه» از سرداران شهید شهرستان چالوس را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
تنها ثمره زندگی «محرمعلی صفرزاده» و «زینب خاتون محمدی»، در دهم اردیبهشت سال 1343، در روستای هرطی کلای هچیرود چالوس، دیده به جهان گشود. مادر نام «حسن» را برای او برگزید. او پس از رسیدن به سن هفت سالگی به مدرسه رفت و دوران ابتدایی را در دبستان «شهید صابر» فعلی گذراند. دوره راهنمایی را در مدرسه «امیرکبیر هچیرود» سپری کرد و دبیرستان را در مدرسه «شریعتی» چالوس با موفقیت پشت سر گذاشت. در نهایت موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ریاضی فیزیک شد.
روایت پدر شهید:
«حسن از کودکی بسیار بامحبت، مهربان و مودّب بود. به درس علاقه زیادی داشت و تکالیفش را به موقع انجام میداد. او کار کردن را دوست داشت و در کار کشاورزی به ما کمک میکرد. به فوتبال و شکار علاقمند بود، ولی در تمام کارهایش، نظم حرف اول را میزد.»
او از کودکی به مسائل دینی پایبند و معتقد بود. برای انجام واجبات و ترک محرمات اهمیت خاصی قائل میشد. وی در دوره راهنمایی بود که موج انقلاب در سراسر کشور طنین انداز شد. در همین راستا او نیز همانند دیگر دوستانش به صف انقلابیون پیوست. در تظاهرات و راهپیماییها شرکت، و اعلامیه و اطلاعیههای حضرت امام را بین مردم توزیع میکرد. از همان دوران طرفدار سرسخت امام و انقلاب شد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج، عضو فعّال این نهاد مقدس شد.
روایت مادر شهید:
«از نوجوانی به امام علاقه زیادی داشت. شبی که امام میخواستند به ایران بیایند، دیدم که او دستهایش را بلند کرد و در حال دعا کردن برای ورود امام (ره) است. از آن جا فهمیدم که فرزندم راهش را درست انتخاب کرده است. خیلی از این مسأله خوشحال شدم.»
وی در حین تحصیل بود که جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی شروع شد. بنابراین برای اولین بار در سن 16 سالگی به جبهه رفت. عملیاتهای مختلفی مثل رمضان، محرم، والفجر 4، والفجر 6، والفجر 8، محمد رسول الله (ص) و غیره شرکت کرد و در مناطق عملیاتی سومار، هورالهویزه و غیره حضور داشت. مسئولیتهایی چون فرمانده تیپ 106، فرمانده دسته ضد زره از واحد 106، فرمانده گروهان ضد زره از گردان ادوات و جانشین ستاد تیپ ضد زره الحدید در منطقه عملیاتی کربلای یک در مهران را عهده دار بود.
روایت پدر شهید:
«ما گاوهایی داشتیم که من وقتی حسن در منطقه بود، آنها را فروختم. حسن وقتی از منطقه به مرخصی آمد، سراغ گاوها را از من گرفت. گفتم نمیتوانستم نگهشان دارم، فروختم. او در پاسخ گفت: بابا اشتباه کردی. شما باید لبنیات خودتان را تهیه کنید؛ و گرنه سربار دولت میشوید و به دولت فشار میآورید. من با حرف او دوباره رفتم و گاو خریداری کردم.»
شهید صفرزاده در طول دوران دفاع مقدس هرگز درس را رها نکرد. در اوقات فراغت در منطقه یا در پشت جبهه به مطالعه میپرداخت. در نهایت در کنکور سراسری در رشته پتروشیمی دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته و مشغول تحصیل شد. او در عملیاتهای محمد رسول الله (ص)، رمضان و والفجر 8 از ناحیه گردن، سینه و پا مجروح شد. مدتی را در بیمارستانهای سرپل ذهاب و قائمشهر بستری بود.
روایت دایی شهید:
محمد محمدی میگوید: «حسن نقش روحانیت را به عنوان متخصص در دین، چون طبیبی برای بیمار تلقی میکرد. او در آن زمان از احزاب زیادی که خودشان را وصل به اسلام و انقلاب میکردند تا از مزایا و برکات این نظام به نفع خود و یا گروهشان استفاده بکنند، دوری میکرد؛ اما از گروههایی که جزو حامیان نظام بودند، و در میدان عمل این را ثابت کرده بودند مثل حزب جمهوری اسلامی حمایت میکرد؛ چون اهداف آنها را در راستای تداوم انقلاب میدید.»
روایت پدر شهید:
«یک بار میخواستم با ازدواجش مانع رفتن او به جبهه شوم. از او خواستم ازدواج کند. در پاسخ گفت: تا جنگ هست، این را از من نخواهید. آخرین بار هم وقتی قصد رفتن کرد، مادرش گفت: ما تنها هستیم. تو دیگر به جبهه نرو. اما حسن در جواب مادرش گفت: «سزاوار است ناموس ما در خطر باشد، دشمن وارد خاک ما شود و من بمانم چون شما یک فرزند دارید؟ من راه خودم را انتخاب کردم».
روایت مادر شهید:
«پسرم همیشه سفارش میکرد که در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید. در راهپیماییها و تظاهرات حضوری فعال داشته باشید. به صحبتها و سخنان شخصیتها گوش دهید تا اگر احیاناً منافقین بحثی به میان آوردند، بتوانید جواب دهید.»
روایت همسایه و دوست شهید:
«سید هادی سیادت» در مورد خوی و خصلت حسن میگوید: «اخلاص در عمل، تقوی، پرهیزگاری، تواضع و فروتنی او در بین اهالی محل زبان زد عام و خاص بود. در همه امور رضای خدا را سرلوحه کارها قرار میداد. در سلام گفتن کسی نمیتوانست از او سبقت بگیرد.»
وی از خاطره حضور او در جبهه میگوید: «در عملیات فاو برای چندمین بار از ناحیه کتف و سر و صورت به سختی مجروح شد و دست راستاش از کار افتاد؛ ولی هنوز زخمهای بدن او ترمیم نشده بود که وقتی از طریق دوستان مطلع شد عملیاتی در پیش است، سریع خود را به منطقه عملیاتی کربلای 1 در مهران رساند.»
سردار شهید حسن صفرزاده، سرانجام در عملیات یک، در مهران در 13/4/65 شهد شیرین شهادت را نوشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
وصیتنامه شهید:
به نام آن که همه چیز از اوست و از اویم و راهی نیست جز به او پیوستن و ملحق شدن. پس به سوی او میشتابم تا رستگار شوم و هل من ناصراً ینصرنی حسین زمان را لبیک گویم.
خداوندا! مرا قبول کن بدون آزمایش، زیرا در توانم هیچ نیست. از من مپرس چه آوردی که سخت خجالت زدهام، چون در کوله بارم بجز گناه چیزی ندارم.
«قاتلو فی سبیل الله و اعلمو ان الله السمیع العلیم»
میخواهیم وصیتنامه بنویسم، ولی سخت در نزد خداوند شرمندهام از بسیاری گناه و معصیت؛ ولی امید این که خداوند مرا بپذیرد و وظیفهام را انجام داده باشم.
چند جملهای برای بازماندگان و دوستان مینویسم به امید این که خداوند مرا جزو شهدای واقعی در راه خویش قرار دهد و خون ناقابل مرا که در طول عمرم بسیار گناه کردهام، بپذیرد.
ما اسلام را دریافتهایم، باید حسینوار بجنگیم و در راه اسلام و... شهید شویم و یا زینبگونه پیام حسین را به گوش مردم مستضعف برسانیم. از شما پدر و مادرم که اینگونه مرا پرورش دادید تا در راه خدا جهاد کنم و جان ناقابلم را در راه خدا، علی اکبر گونه بدهم هم بسیار متشکرم و امیدوارم که خداوند به شما، صبر و اجر بدهد و شما را جزو صالحان در راه خویش قرار دهد و امیدوارم که مرا ببخشید. نتوانستم دین خودم را نسبت به شما ادا کنم. از شما تقاضا میکنم که از همه دوستان و آشنایان بخواهید که آنها مرا ببخشند و حلالم کنند.
پدر و مادرم! جنازهام را ببینید و بنگرید که فرزندتان چگونه به خون خویش آغشته گشته و آرام خفته است، ببینید جنازه غرق به خونم را و به یاد گودال قتلگاه کربلا بیفتید و به یاد زینب (س).
در مرگ طوری گریه نکنید که دشمنان اسلام سوء استفاده کنند و در شهادتم مانند کوهی استوار باشید تا از مقاومتتان، دوستان و دشمنان پند بگیرند، چون خدای من گواه است که من عاشقانه پا در این راه نهادم که من با دادن کوچکترین چیزم، اعلاترین و ارزشمندترین ارزشها را گرفتم و این نیست مگر به لطف و عنایت پروردگار نسبت به بندهاش.
پدرم و مادرم، دوستان و آشنایانم! همواره پیرو خط امام باشید و از امام دست برندارید که تنها با پیوستن به حزب الله است که دنیا و آخرت را خریداری کردهاید. از گروه گرایی بپرهیزید و با اتحاد و همبستگیتان مشت محکمی بر دهان تمام دشمنان اسلام همانطور که تا الان زدهاید، بزنید و تمام وسایل و لوازم من را در اختیار فرد عاقل و پیرو خط ولایت فقیه قرار دهید تا آن طوری که خود میداند استفاده کند و یا این که خودتان اگر میتوانید استفاده کنید و مقداری از پولم را به عنوان این که از کسی حقی بر گردنم مانده است، پرداخت شده باشد؛ من از کسی طلبکار نیستم.
برایم به اندازه سه ماه روزه و مقداری بیشتر اگر امکان دارد، نماز و روزه قضا بگیرید. باز هم از شما میخواهم که از امام این پرچمدار استقلال و آزادی دست برندارید که او تنها حفظ کننده اسلامی بودن این انقلاب است. خداوندا! گناهان مرا ببخش و مرا در صف شهدای کربلا قرار ده.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی (عج)، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار.
انتهای پیام/