به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، این بار نوبت مصاحبه خبرنگاران با برادر سرگردان بود. خبرنگاران با آب و تاب تمام شروع کردند به سوال کردن.
وقتی پرسید: پسرجان، اسمت چیست؟
سرگردان در جواب گفت: عباس
دیگری پرسید: اهل کجایی؟
سرگردان پاسخ داد: بندرعباس.
سومی با تعجب و تردید پرسید: اسم پدرت چیست؟
سرگردان خیلی عادی گفت به او می گویند: گل عباس
چهارمی که گویی بویی از قضیه برده بود گفت کجا اسیر شدی؟
جواب داد: دشت عباس.
افسر عراقی که دیگر یقین پیدا کرده بود، دستش انداخته است و نمی خواهد حرف بزند، با سنگ به ساق و به پای او زد و گفت دروغ می گویی پدر...
سرگردان که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت: نه به حضرت عباس!