چهل‌سالگی سرو/ آزاده دفاع مقدس چهارمحال و بختیاری:

خبر فوت پدرم شیرینی آزادی را برایم تلخ کرد

نریمان توکلی زانیانی گفت: شنیدن خبر فوت پدرم شیرینی آزادی را برایم تلخ کرد، باور این‌که پدرم را دیگر نخواهم دید، برایم بسیار سخت و جانسوز بود، به گونه‌ای که چند وقتی را در بیمارستان گذراندم.
کد خبر: ۴۱۱۰۶۲
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۷:۳۹ - 16August 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از شهرکرد، شاید نقل اتفاقات اردوگاه‌های صدام افسانه به نظر برسد اما روایتی واقعی از سختی‌ها، رنج‌ها و مقاومت آزادگانی است که تا آخرین نفس ایستادگی کردند و اسارت را به زانو در آوردند.

بیست و شش مردادماه سالروز بازگشت آزادگان به میهن عزیزمان بهانه‌ای شد تا هم صحبت یکی آزدگان چهارمحال‌وبختیاری شویم و از حال و روز آن دوران بپرسیم.

نریمان توکلی زانیانی در تک دشمن به منطقه زبیدات به اسارت رژیم بعث عراق درآمد و حدود سه سالی را در اردوگاه موصل۳ گذرانده، او داستان اسارت را این‌گونه روایت می‌کند: در مرداد 1366 برای خدمت مقدس سربازی از طرف ژاندارمری سابق و پس از گذراندن سه ماه دوره آموزشی در پادگان ذوب‌آهن اصفهان عازم جبهه شدم.

چهار صبح 21 تیرماه 1367 بود که تک دشمن با بمباران شیمیایی آغاز شد، رژیم بعث با گلوله‌باران و بمباران شدید خط پدافندی، از محورهای مهران، چنگوله موسیان، نهرعنبر، زبیدات، شهرانی، عین خوش و فکه وارد عمل و موفق به محاصره درآوردن نیروهای رزمنده و مسلط شدن به جاده مواصلاتی دهلران_مهران و دهلران به اندیمشک شد. پس از این تک ناجوانمردانه دشمن، به اسارت رژیم بعث عراق درآمدیم و به اردوگاه سه موصل منتقل شدیم.

خبر فوت امام(ره) یکی از سخت‌ترین دوران اسارت
اسارت دارای سختی‌ها و شیرینی‌های خود بود، روز فوت حضرت امام (ره) شاید یکی از سخت‌ترین روزهای اسارت بود، بعد از شنیدن خبر فوت امام (ره) غمی بر اردوگاه حاکم شد که تاکنون سابقه نداشت. همه اسرا چشم امیدشان به امام (ره) بود که با شنیدن این خبر ناخودآگاه اشک از چشم بچه ها جاری شد.

تیر مجاهدین خلق در اردوگاه به سنگ خورد
رفت‌وآمد مجاهدین خلق به اردوگاه بسیار زیاد بود، مجاهدین خلق با دادن وعده پناهندگی در کشورهای مختلف و وعده رفاه و آسایش قصد یارگیری از اسرای ایرانی را داشتند. آقایان حبیب بقایی و مهرداد علی‌شاهی از بچه‌های تهران و تبریز بودند که در اردوگاه به تبیین و روشنگری چهره واقعی این گروهک کثیف می‌پرداختند.

خوشبختانه با تلاش این دو نفر هیچ کدام از بچه‌ها در اردوگاه با مجاهدین خلق همکاری نکردن و تیر این گروهک در این قضیه هم به سنگ خورد.

نامه‌هایمان سانسور می‌شد‌
بعد از آنکه مجاهدین خلق نتوانستند به اهدافشان برسند، بعد از گذشت حدود شش ماه صلیب سرخ برای ثبت‌نام وارد اردوگاه شد، صلیب سرخ بعد از تقسیم تیغ ریش تراشی و خمیر دندان بین اسرای اردوگاه اعلام کرد که اسرا می توانند به خانواده‌هایشان نامه بنویسند، شخصاً به صلیب‌سرخ اعتمادی نداشتم و با روشنگری بچه‌های اردوگاه فقط از حال عمومی نامه نوشتم که با این‌حال نامه‌ام دچار دست‌کاری و بسیاری از قسمت‌های آن لاک گرفته شده بود.

 

خبر فوت پدرم شیرینی آزادی را برایم تلخ کرد

 

هراس بعثی‌ها از تجمع اسرا
نیروهای بعثی از تجمع اسرا هراس داشتند آنان تجمع بیش از دو نفر، کتاب ادعیه و دعا را در اردوگاه ممنوع کرده بودند.

در ایام محرم یکی از افراد اردوگاه که مسن‌تر از بقیه بود، قسمتی از زیارت عاشورا را که به یاد داشت زمزمه می‌کرد و بقیه رزمندگان نیز با او تکرار می کردند.

بعثی ها از هر فرصتی برای اذیت اسرا استفاده می‌کردند بعضی شب‌ها شلنگ آب را را در آسایشگاه رها می‌کردند تا مانع خواب بچه‌ها شوند

خبر فوت پدرم شیرینی آزادی را برایم تلخ کرد
باور این‌که قرار است به کشور برگردیم سخت بود، بالاخره ۳۱ مرداد ۱۳۶۹ به کشور برگشتم، انتظار آن را داشتم که پدر و مادرم هر دو به استقبالم بیایند وقتی از نبود پدرم سوال کردم همه گفتند برای کار به خارج از کشور سفر کرده همان موقع احساس کردم همه دارند چیزی را از من پنهان می‌کنند. بعد از گذشت چند روز با جمله «خداوند پدرت را رحمت کند» از طرف یکی از همشهریان متوجه شدم.

شنیدن این خبر شیرینی آزادی را برایم تلخ کرد، باور این‌که پدرم را دیگر نخواهم دید، برایم بسیار سخت و جانسوز بود، به گونه‌ای که چند وقتی را در بیمارستان گذراندم. امیدوارم که پدرم مرا حلال کرده باشد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار