به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران یکی از حوادث مهم تاریخ معاصر است که نهتنها در مناسبات دو کشور و منطقه، بلکه در اوضاع سیاسی و اقتصادی جهان اثرگذار شد. این جنگ که در واقع دولتهای غربی آن را بر مردم ایران و عراق تحمیل شد توانست ماهیت انقلاب اسلامی ایران را پیش از بیش آشکار کند.
جنگ تحمیلی که بهدرستی از آن با عنوان «دفاع مقدس» یاد میشود، در خود وقایع گفته نشده بسیاری دارد. از دفاع مقدس بسیار گفتهاند و ناگفتههای فراوانی نیز دارد. یکی از این وقایع که کمتر به آن پرداخته شده است، روزهای آغازین تجاوز ارتش بعث عراق به مرزهای ایران اسلامی است.
در سلسله نوشتارهای «روزهای نخست دفاع» انعکاس وقایعی پرداخته خواهد شد که در روزهای ابتدای جنگ تحمیلی روی داده است. متن زیر از کتاب «دروازه غربی» که به کوشش «مجتبی مهدیخانی» تدوین و تنظیم شده است، شامل خاطرات نویسنده کتاب از مقاومت مدمی گیلانغرب است. بخشی از کتاب، که به سقوط «نفتشهر» از توابع استان کرمانشاه اختصاص دارد در ادامه میخوانید:
«تابستان سال 1359، روزبهروز شرارت ارتش بعث عراق و عوامل مزدور عراقی در مرز بیشتر میشد و مناطق مرزی نیازمند نیروی بیشتری بود. به همین سبب دو گروه ده نفره از نیروهای سپاه گیلانغرب برای اعزام به نفتشهر سازماندهی میشد. مدت مأموریت هر گروه حدود پانزده روز بود.
نوبت گروه دوم که شد ماه رمضان فرا رسید. روزی که اعزام شدیم، بچههای گروه شور و شوق خاصی از خود نشان میدادند، از همان اول صبح در حال آماده شدن بودند. تنظیف اسلحه، گلولهگذاری خشابها، بستن کوله و تجهیزات از کارهایی بود که انجام میدادند. برخی هم به نوشتن وصیتنامه مشغول شدند.
پس از اذان ظهر و اقامه نماز، سوار یک خودروی سیمرغ آبیرنگ شدیم. حشمتالله فارساجی رانندگی میکرد. افراد گروه در دو ردیف صندلی و اتاقک عقب نشستند. ماشین پیچوخمهای جاده قصرشیرین را طی میکرد و ما گرم صحبت بودیم. وقتی خودرو از سه راهی نفتشهر وارد جاده نیپهن شد. باد داغ و گرمای داخل خودرو باعث شد تشنگی یک روز گرم تابستان را در ماه رمضان با همه وجود احساس کنیم.
به نفتشهر که رسیدیم، شهر خالی از سکنه بود. آثار گلولههای توپخانه ارتش عراق بر در و دیوارهای ساختمانهای شهر دیده میشد، اثری از کارکنان شرکت نفت و فعالیت آنان نبود و تجهیزات فنی منهدم شده بود.
در اولین شب حضورمان در نفتشهر در محوطه باز، بیرون ساختمان پایگاه سپاه، با سلاح و تجهیزات همراهمان استراحت کردیم. پاسی از شب گذشته بود که شیئی نورانی فضای منطقه را روشن کرد. سراسیمه از جا برخاستیم و پوتینها را پوشیدیم. یکی گفت: «بشقاب پرنده است.» دیگری گفت: «شاید وسیله جاسوسی باشد بهتر است مخفی شویم.» نور کمسو بود و ناگهان خاموش شد. کمی آنطرفتر پاسدار نفتشهری که واکنش ما را دیده بود، گفت: «نگران نباشید، گلوله منور بود. کار هرشب عراقیهاست.»
در دومین روز مأموریت نفتشهر، با فرارسیدن غروب آفتاب، برای نگهبانی در سنگرهای مرزی آماده شدیم. راهنما در محل پست هر دو پست دو نفر را به محدوده مسئولیت نگهبانی توجیه میکرد. آن شب با حیات قاسمنژاد همپست شدم. عراقیها پیدرپی گلوله منور شلیک میکردند.
نور منور تنوع خاصی ایجاد میکرد و دید مناسبی را در سنگر نگهبانی بهوجود میآورد. خودروهای عراقی در حال گشتزنی بودند. گاهی اوقات به قدری نزدیک میشدند که ناچار میشدیم سرمان را پایین ببریم تا دیده نشویم.
روز سوم، حوالی ظهر، توپخانه ارتش عراق به غرش درآمد. برخی از پاسداران که بومی نفتشهر بودند یا پیش از ما آنجا رفته بودند، داخل ساختمان ماندند. عدهای هم برای پناه گرفتن در شیارهایی که سلاح و تجهیزات را نیز به همراه داشتند. طول سمت چپ ساختمان پایگاه را که طی کردم با انفجار مهیب گلوله توپی تعادلم را از دست دادم و نقش بر زمین شدم. بی توجه به زخمی که در دستم ایجاد شده بود برخاستم و از سراشیبی پشت ساختمان پایین رفتم و خودم را به شیاری رساندم که بندر صیدمحمدی، عضو گروه اعزامی از سپاه گیلانغرب، در آن پناه گرفته بود.
نجف همتیان سقوط نفتشهر را اینطور تعریف میکند:
غروب روز قبل از سقوط نفتشهر، حسین گاردی (حسین صادقی) گفت: «تانکهای عراقی برای عملیات آرایش گرفتهاند. تو و مجید با چند نفر از بچهها به شناسایی بروید.» با مجید و چند نیروی ارتشی که به آنها کلاهسبز میگفتند و داوطلبانه در منطقه مانده بودند، برای انجام مأموریت به سمت پاسگاه گمرکنو راه افتادیم. نزدیک پاسگاه مستقر شدیم و به شناسایی پرداختیم.
شب در همان منطقه ماندیم. صبح که شد در ارتفاعی به نام سهکوچگ به سمت گیلانغرب تغییر مسیر دادیم و در محلی به نام «تیهنی کمچک» از دامنه ارتفاعات سرازیر شدیم. در 3 کیلومتری شهر به روستایی رسیدیم که همجوار با قبرستان بود. در این حین شهید منوچهر عباسی و جوهر عیوضی از پاسداران نفتشهر از خودرویی پیاده شدند و به سمت ما آمدند. نامداری با هر دو دستش بر سر زد و با گریه گفت: «منوچهر؛ نفتشهر سقوط کرد.»
انتهای پیام/ 161