به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس فصلهایی از زندگی شهید «اسماعیل یعقوبی» همزمان با سالروز شهادت وی در سیویکم مرداد منتشر میشود.
زندگینامه شهید:
بهار سال ۱۳۴۳، به بیستمین طلوع خرداد رسیده بود که صدای گریهاش، در کاشانه «شعبانعلی و زهرا» طنینانداز شد. کودکی که به سبب تقارن تولدش با عید سعید قربان، «اسماعیل» نام گرفت. دوران طفولیتش در روستای «گلورد بزرگ» سپری شد.
بعد از ورود به مقطع ابتدائی و اتمام دوران راهنمائی، به دبیرستانی در بهشهر راه یافت؛ اما در سال دوم، ترک تحصیل کرد. اسماعیل، فردی بسیار مهربان بود و در بین اعضای خانواده، جایگاه خاصی داشت. دیگران هم برای او احترام زیادی قائل بودند و او را الگوی اخلاقی خود قرار میدادند. همزمان با ایام انقلاب، او در صفوف یاران و پیروان امامخمینی قرار گرفت. از اینرو، همواره در تظاهرات خیابانی شرکت داشت و مبارزه با حکومت طاغوت را تکلیف خود میدانست.
برادر همسرش «ذکریا صادقی»، از فعالیتهای انقلابی او اینگونه یاد میکند: «در اکثر تظاهرات بهشهر و منطقه هزارجریب، بهویژه گلورد و محمدآباد، شرکت داشت. او از بنیانگذاران این تجمعات بود.» این مبارز بابصیرت، بعد از ظفرمندی انقلاب شکوهمند اسلامی، با تشکیل کلاسهای عقیدتی و دعای کمیل، سعی در تشویق جوانان منطقه به حضور در محافل دینی داشت.
با شروع جنگ و آغاز درگیریهای منافقان در جنگل، اسماعیل جهت سرکوب آنها، به طرح «شهید کلاهدوز» پیوست و ماهها در سختترین شرایط، به پاسداری از کیان اسلام و انقلاب پرداخت. او در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۳ به عضویت سپاه نکا درآمد و در یگان حفاظتی آنجا مشغول به خدمت شد. فرماندهی گروهان مهندسی و گروهانِ گردان تخریب لشکر ۲۵ کربلا، از دیگر خدمات ارزنده این پاسدار خستگیناپذیر به شمار میرود.
«شهربانو صادقی»، بانوی مؤمنهای بود که در سال ۱۳۶۴ با اسماعیل ازدواج کرد و «فاطمه و فخرالدین» ثمره این پیوند فرخنده هستند. خانم صادقی، دفتر خاطرات آن روزها را چنین ورق میزند: «نسبت به والدین خود و من، احترام زیادی قائل بود. حتی بعد از شهادت برادرم «یحیی»، از بهشهر مهاجرت کردیم و حدود هشت سال نزد پدر و مادرم زندگی کردیم، تا آنها احساس تنهایی نکنند.» و سرانجام، اسماعیل در ۳۱/۵/۷۳ در دشت «توتمان»، به دلیل انفجار مین، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک آرمید.
وصیتنامه شهید:
«بسمه تعالی
الَّذینَ آمنوا وَ هاجَرو وَ جاهَدو فیسَبیلِ اللهِ بِاموالِهِم وَ اَنفُسِهِم أَعظَمُ دَرَجة عِندَالله
آنانکه گرویدند و هجرت گزیدند و جهاد کردند در راه خدا به مالهایشان و جانهایشان، بزرگترند به مرتبه نزد خدا و آن گروه ایشانند کمیابان. (سوره توبه/ آیه ۱۹)
حمد و سپاس خدای را که صاحب و قادر است بر هل کل شیء قدیر و درود و سلام بر حضرت محمد (ص) و اوصیاء گرامیاو باد که باب مدینةالعلماند و سلام و درود بیپایان به پیشگاه بزرگ رهبر کبیر انقلاب، امام امت، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران.
بار خدایا! کولهبار سفر بستم به سوی تو میآیم، اما در این کولهبار هیچ ندارم به جز گناه، امّا امید به رحمت تو دارم، چون تو رحمان و رحیم هستی. خدایا! تو میدانی که فقط برای تو و برای رضای تو به جبهه آمدم و چیزی نیست که مرا وادار به این امر کند که تو فعلاً مرا مختار کردهای. من آزادانه این راه را انتخاب کردهام و راه حسین را برگزیدم چونکه این راه، راه سعادت و نیکبختی دنیا و آخرت است. حالا آمدهام که جانم را فدایراه حسین تو نمایم و این را میدانم که دنیا گذرگاه است و همه ما باید از این دنیا سفر کنیم و میدانم تو هستی که این جان را به موقع میگیری، امّا معبودا تو میدانی که من خالصانه برای تو آمدهام.
من از همه چیزهایی که تو به من عنایت فرمودهای، میگذرم و تو هم با فضل بیپایانت با من رفتار کرده و از گناهان من درگذر که «انِّکَ اَنتَ غَفور الرَّحیم» محبوبا! من به امر هَل مِن ناصر ینصُرنیحسین که سالها پیش فرمود لبیک گفته آمدهام تو خودت فرمودهای یک قدم بیا، من یک ذرع میآیم، حالا من آمدهام هر کاری که تو صلاح میدانی با من بکن. من مطیع امر تو هستم. امّا اگر شهادت که بالاترین درجه یک انسان است، اگر آن درجه نصیب من شد، دوست دارم آرم سپاه بر روی قلب من گذاشته تا در قبر هم ولایت فقیه بر من حکومت کند. إنشاءلله.
امّا سخنی دارم برای توای پدر عزیز و مهربان خودم. میدانم که مرا با چه مشکلاتی بزرگ کردهای، من دراین مدت عمر خود کاری برایت نکردم و فرزند خوبی برایت نبودم، امّا همین قدر به تو میگویم که خوشحال باش که فرزند تو منافق درنیامد و یک مسلمان آزاده بود و در راه حسین خود به شهادت رسید و شما در آن دنیا در صف پدران شهید هستید. پدرانی که امام پدر همه شهدا یعنی امام امت هم در آن صف قرار دارد و امیدوارم که بتوانم در آن دنیا موجب سربلندی شما باشم. هر آنچه این دنیا نبودم و امیدوارم شما هم با مهر پدری خود مرا حلال کنید.
و، امّا توای مادرم وای نور چشمام! میدانم که داغ جوان برایت مشکل است و شما هم دل خود را به یاد حضرت زینب بیانداز و صبور باش و امیدوارم که شما هم مرا حلال کنید و ناراحت نباشید که فرزندی را از دست دادهاید، چون همه ما امانتی بودیم نزد شما و خدا این امانت را گرفت.
و، امّا شماای خواهران عزیزم! این سفارشی است که تمام شهدا کردهاند و من هم به شما تذکر میدهم که حجاب را رعایت کنید که إنشاءالله این کار را خواهید کرد. امّا شماای برادران عزیزم نماز را، نماز را فراموش نکنید و نماز را بخوانید و در نماز جمعهها شرکت نمایید و جبهه را فراموش نکنید که امروز، روز آزمایش الهی میباشد و، امّا شماای همسر عزیز و مهربان و شماای دختر خوب و مهربان وای پسر عزیزم! شما نور چشمان من هستید، امّا امام قلب من است بدون چشم میشود زندگی کرد، اما بدون قلب نمیشود و دیگر اینکه همسرم! میدانم که در این مدت زندگی خودم یک همسر خوبی برایت نبودم، اما امیدوارم که مرا ببخشید.
همسرم! با ذکر خدا خود را آرامش بده، همانگونه در شهادت برادرت صبر نمودهای، در شهادت این حقیر هم صبر نما که خداوند صبرکنندگان را دوست دارد و در تربیت فرزندان سخت کوشا باشید. چون در آینده آنها را فرزند شهید میدانند طوری آنها را تربیت کن احساس نبودن پدر را در کنار خود نکنند. هر آنچه بنده هم در کنارشان کم بودم.
امّا سفارشی به شما برادران عزیز گلوردیها،ای برادران دنیا هیچ ارزشی ندارد، پس قدر همدیگر را بدانید و اخوت و برادری را حفظ کنید و از اختلافات پرهیز نمایید.
و، امّا قبر مرا در کنار برادر خانم شهیدم، یحیی صادقی بگذارید؛ چون مشتاق زیارت ایشان هستم. و، امّا وصی بنده پدرم میباشد و ناظرم همسرم میباشد. از مالهایی که دارم قرضهایم را بدهید.
والسلام
اسماعیل یعقوبی ۶۶/۰۹/۲۲
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.»
انتهای پیام/